دعوتنامه ها که امضاء شده به ایمیل های قلبمان گسیل شد . همه بطور خودکار برنامه هاشون برای راهی شدن مرتب شد . راهی که شدند . قلبهایی که تپشهاشون آهنگ رفتن کرده بود .کم کم .ضربانشون هماهنگ می شد . گام به گام ..... لحظه به لحظه .... قدم به سرزمین نور که نهادند : جرعه جرعه هر کدام از رودخانه های جاری و زلال و مملو از عشق و نور بر میگرفتند . شاید کمی رفع عتش چندین ساله شان شود . و این دیدنها وشنیدنها . برشهای عمیقی بود بر قلبهای از درون آتش گرفته شان . باشد که با فوران گدازه ها . روح بزرگشان به منبع نور .... به او بپیوندد ......... و طلائیه سکویی برای پرواز بود .
نشد...................... نشد ... آنچنان که می خواستم . فقط تونستم از اون کسی که دعوتم کرده بود . از اون کسی که راهم داده بود التماس کنم و ........خواهش .......... که درک و شعور آنچه بر من می گذره رو بهم بدهند . آخه خیلی وقتها روزگار خوشی رو آدم تجربه میکنه ولی متوجه نیست . خیلی راحت می گذرونه . و گاهی امتحان سختی رو پشت سر می گذاره بدون اینکه متوجه بشه در صحنه ی امتحان بزرگی بوده .......
طلائیه ایستاده بودم . نگاه میکردم . ولی دنیام . دنیای ...
طلائیه عرصه ی بزرگی ........
طلائیه صحنه ی بزرگی .......
وقتی میگم شباهت بسیار داشت به تمتع نگو نه .
اما نظرتون برام مهمه .لطفا بفرمایید