سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

این چند روزی اردو، یه چیزایی ملکه ذهنم شدس، حرفا فاطمه (رفیق خبرنگارم): خاکی این مناطق با خونی شهدا آغشته شدس، با خون و گوشت و پوستشون.... با ذره ذره وجودشون.... آ معطر.
آره راس میگفت ، این خاک صداقت خاصی دارد... یه مشت از این خاک معطر رو گرفتم تو دستم آ بالا آوردمش. روبرو صورتم آ با خدا حرفها زدو......حرفها...
سعی میکردم از صحبتهای سید هم جا نمونم....
سید از قول حاج آقا علیرضا پناهیان میگفت:
حاج آقا پناهیان میگفت:
اوایل انقلاب من مسئول پایگاه بودم.یه نوجون 14-15 ساله گیر داده بود که آقای فلانی، یک شب یک فشنگ به من غرض بده، فردا صبحش میارم تحویلتون میدم. با خودم گفتم اینم عشق ترقه بازی برش داشته. ارتیست بازی...
اون زمان هم هر فشنگی به منزله ترور یک شخصیت بود، هر فشنگی خیلی ارزش داشت، نمیگذاشتن هرز بره. خلاصه اون نوجون اینقدر گیر سه پیچ داد که آخرش ما یه فشنگ مشکل دار و فاسد بهش دادیم، که بلایی سر خودش نیاره، برد و فردا صبحشم آورد تحویل داد. چند وقت بعدش اعزام شد منطقه. یک نوجوان نزدیک 15 سال رفت. با اولین اعزام رفت و توی اولین مرحله عملیات هم شهید شد و پیکرش رو آوردن. مادرش اومد یک چیزی بهم زد. گفت پسرم پدر نداشت، تک فرزند خانواده هم بود. شب اومد توی خونه، یک شب، توی حیات که خوابیده بودیم. یک فشنگ گذاشت روی سینش گفت مامان دعا کن یدونه از اینا بخوره اینجام، شهید بشم. گفتم خدا نکنه مامانم.انشالله بزرگ میشی. برات زن میگیرم . بچه دار میشی....(قربون صدقه های مادرانه...)گفت نه مامان دعا کن شهید بشم. گفتم چرا؟ گفت چند وقت دیگه 15 سالم تموم میشه به تکلیف میرسم. اون موقع اگه گناه کنم خدا مینویسه توی نامه اعمالم. گفتم خب مادرجون گناه نکن. جواب داد مامان اونهام که گناه میکنن مگه دوست دارنگناه کنن؟! دیگه شیطونه و هزار راه فریب..گفتم خب مادر جون توبه کن. گفت مامان جون یک پیراهن سفید و نو وقتی لکه میکنه . میشورن و اتوش میکنن مگه مثل اولش نو نو میشه؟؟؟؟؟؟؟
مادر میگفت . کم آوردم . گفتم خب مادر الهی شهید بشی. همین رو گفتم و دعای مادر در حقش گرفت . رفت و شهید شد .........