سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

حالا بعدی این همه خستگی تا رسیدیم به مثلاً استراحتگاه. پامون رسیده وا نرسیده به زمین، ساکها را به فرمان جناب راننده برداشتیم آ راه افتادیم. چند قدم برنداشته بودیم که رئیس بزرگ با تشر خطاب به همه بروبچا پرسیدن: برا چی چی ساکها را به کولدون می خوایین بکشین؟؟کی گفت بردارین؟؟؟...

ساکها را دوباره برگردوندیم سریجاش آ راه افتادیم دنبالی رئیسی بزرگ تا بلکی در اولین فرصت(راس ساعت 30:10) به جماعت بوخونیم آ از ثوابش اونهم در شبهای ماه پرفیض و برکت شعبان بهرهمند بشیم. بعد از نماز رهسپاری رستورانی همونجا شدیم . خواهران سمت راست - برادران سمتی چپ. شام چلومرغ با ماست و موسیر و البته نوشابه خنک.
بعدی شام . اینقده توی فضای سرسبز آ خنکی تفریگاه موندیم آ وقتِ خویش را به نیمچه بطالت گذروندیم، تا جماعت مردان هنرمند آ همسفرمون تشریفشونا ببرند اردوگاهی خودشون. تا ما اجازه پیدا کنیم بریم ساکامونا از توی اتوبوس ورداریم آ بریم برای خوابگاه.
عرض کردم نیمچه بطالت، از برای اینکه یوخدشابا دوستان به تفریح گذراندیم، یوخدشم تشکیل نشستهای تخصصی وبلاگنویسان جهت آشنایی بیشتر . اما دیگه زمان داشت کم کم  زیادی دراز میشد(منظور=طولانی میشد).ساعتی 11:30 بود که راهی شدیم.
بنده ی روان پاکی خدا به اتفاقی خانواده ی محترمه ژیانپور و خانواده ی مکرمه دهقان به اتاقی سه تخته وارد گشتیم، بلکی بشد استراحت کرد. البته حین استراحت بنده و فرزند برومند خانم ژیانپور به بازی انگشتها مشغول بودیم بازی که بر مبنای محاسبات پیچیده ریاضیات استوار میباشد. این میان فرزند گرامی خانم دهقان نیز شاهد و ناظر بر بازی بودند artisticو مامان خانم ها مشغول.  

صبح کله سحری با چشمانی بسته و تارومار زدیم بیرون آ راهی شدیم به دیار فرشتگان روی زمین.