سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

عید ولایت . عید شیعیان مبارک.
 

استارت رو از روز سه شنبه زدیم. من و دو تا از خانمهای وبلاگی اصفهانی. من و خط خطی و مادر بزرگوارشون راهی قم شدیم تا استارت سفر رو از حرم حضرت معصومه زده باشیم. و خانم قاصدک  هم از اصفهان یکراست به سمت فرودگاه امام خمینی. ساکها سنگین بود و دست و پا گیر. گذاشتیم توی دفتر و به سه سوت حرم خانم بودیم. دوستان برامون منزل یکی از بزرگواران رو تدارک دیده بودن تا شب رو اونجا استراحت کنیم.
 
خانواده ی محترمشون کلی به زحمت افتاده بودن ولی......
 ( ولی ظاهرا یادشون رفته بود که ما اصفانیای حسرت به دلِ زیارت، وقتی پامون به شهری مثل قم یا مشهد میرسه جای دیگه ای آرامش نداریم.) خلاصه ساعت 12 شب حاج خانم فضل الله نژاد زنگ زدن که پس چی شد؟ کجایین؟ خلاصه با کلی معذرت خواهی عرض کردم شرمنده تا حرم حضرت معصومه هست ما جایی نمیریم . مگه اینکه بندازنمون بیرون.

صبح بعد از نماز صبح و تناول صبحانه ای مشتی . راهی دفتر توسعه وبلاگهای دینی شدیم. چی بگم که با چه صحنه ای مواجه شدیم... شرمندم که روم نمیشه عکسهایی رو که از مثلاً آشپزخانه شان گرفتیم رو نشون بدم. مادرخط خطی آستین بالا زدن و شروع کردن به شستوشوی مجموعه ی لیوانهای نشسته و کاسه های ..... و کلیه وسایل لکه و کثیف آشپزخانه .......
بالاخره استاد بزرگوار حاج آقا فضل الله نژاد تشریف آوردن . حاج خانم ، من و
خط خطی رو بعد از خدا به ایشان سپردن و ما راهی شدیم( این هم یادم نره بگم . اصفهان که بودیم مادرقاصدک دخترشون رو بعد از خدا دست من سپردن و مادر خط خطی هم بچه شون رو دم حرم حضرت معصومه به من سپردن).....
جادون خالی تووی فرودگاه چشمم به رخسار سرکار خانم نغوی آ مامان راضیه خانم گل و محمد جواد  مهربان روشنا شد ، نمی دونیند چقده ذوق زده شده بودم. جهت عرض ادب هم محضر اساتید ارجمند مهندس فخری، حاج آقا نجمی آالباقی آقایون احسان بخش و دهقانی شرفیاب گشتیم. بعد از اجرایی کلی ادب، آدابی مرسوم توو فرودگاوا سواری هواپیما شدیم.  
خب من که بلد نیسم رو صندلی بیشینم. بلند شدم به راه افتادن .

اولش به بهونه ی آروم کردن راضیه ..... بعد هم مصاحبه با استاد بزرگوار زنده یاد . یه مصاحبه کوچولو.
:محضر استاد عزیز و ارجمند عرض سلام و ادب دارم. سلام
: سلام علیکم
: میگما حج خانوم ، این سفر اردووس؟ یا یه سفری معمولیس؟
: نه معمولاً اصفهونیا اردوو نمیرن، با توجه به حضور حضرتعالی در این جا و در این موقعیت، مطمعن باشید این اردوو نیست.
: تشکر، میگما، ما که ازمون پرسیدن میای خارجه؟ مام گفتیم البته که میاییم. حالا راسشا بوگویند ما را کوجا میبریند؟؟
: من چون اصولاً آدم دروغگویی نیستم، عرض میکنم خدمتتون که ما یک دیدار خاصی رو تنظیم کردیم که خدمت آقای اوباما برسیم . آقای اوباما فرمودن، تمام کسانی رو که در ایران در بحث انرژی هسته ای فعال هستند را هماهنگ کنیدکه من یک دیداری باهاشون داشته باشم. ما هم دیدیم با توجه به اینکه نطنز در اصفهان هست ، بعضی از دوستان اصفهانی را دعوت کنیم و البته با توجه به اینکه خودشون هم شبیه یک هسته هستند -و ای کاش الآن دوربینها اینجا بود و هسته بودن خود شما رو نشون میدادن- یک هسته خیلی کوچولو رو انشالله داریم پیش کش میبریم برای آقای اوباما.
:قربونی دسسدون ، پس یعنی ما سیفید بخت میشیم؟؟؟؟؟؟
با توجه به سیاه بودن آقای اوباما فکر نمیکنم سفید بخت بشین، قطعاً شما سیه بخت میشین
......
(................ حذف و اضافه) 
 

دیگه بعدشم می خواسن این قوتی پلاستیکیا را بدند آ ناهار آ یوخده دسر آ ........
جادون خالی . رفتم سری صندلی خودم. بغلی دستی
قاصدک  آ  خط خطی . قوتیا را آوردن. یه ظرفی غذا بود ( که اصی دوست نداشتم. چون معلوم نبود چجورکی پختندش) یه تیتاپ آ یوخده بادوم کویی نمکزده آ یه ظرف ماس آ یوخدم دسر شکلاتی. خب من که هیچ کودومشا دس نزدم . ولی دسر شکلاتیه را چشیدم دیدم میشد تحملش کرد آ رفعی گشنگی را میکند. خلاصه گفتیم جهنما آ خوردیم.
بعد دیدم، ( با توجه به اینکه این دوتا بچه را مادراشون سپردند به من) بهترس دسراشونا من به جاشون بخورم که اگه مسمومیتی هم هست ، من ایثارگری کرده باشم. آ این دوتا بچه سالم پاشون به دمشق برسد. برا همین دخلی دسر شکلاتی 
قاصدک   رو اومدم . اما این بچه خط خطی مثلی بچه 2-3 سالا وا دسر شکلاتیشا گرفته بود تو مُشدش آ با چنگ آ دندون نیمیزاشت من به جاش بخورم ........