سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

اینجا همش کوهه و اصلاً شما دشت اینجاها نمیبینید.
کوموله و دموکرات هم بچه های همینجا بودن.اینها بچگی و نوجوونیشون، توی همین کوهستان گذشته، خیلی تند و تیز عمل میکنن.
سردار اصفهانیگوشه گوشه باشگاه افسران رو نشونمون میداد و از اتفاقاتی که اون ایام افتاده بود میگفت. چنان تعریق میکرد که انگار همین چند لحظه قبل اتفاق افتاده. از سربازان سلحشور کرد و عیر کرد. از موقعیت استراتژیک باشگاه و از شهر که یک دهم وسعت امروزش رو داشته.... و اینکه متاسفانه همه آثار اون ایام از بین رفته و همه نوسازی شده. اینکه از اونهمه سنگر و دیدبانی... فقط یکی از سنگر ها که یک گوشه پر از شاخ و برگهای خشک شده بود مونده که نشونمون بده.از حوض بزرگی که اون وسط بوده و الآن چیزی ازش نمونده..
دیگه غروب شده بود. شب 15 شعبان بود. موکتها رو پهن کردیم و برای اقامه نماز جماعت آماده شدیم. 
الله اکبر..............

حاج آقا سلیمی بعد از نماز مغرب و عشاء از فضائل فراموش شده ی آشیخ عباس تربتی گفت:
پسرش میگه، در لحظات آخر عمرش، اشاره میکنه به پسرش که من رو بلند کن. پامیشه، میشینه، دست روی سینه میگذاره ، و شروع میکنه به ترتیب : السلام علیک یا رسول الله(ص). السلام علیک یا امیر المونین(ع). السلام علیک یا فاطمه الزهرا(س)..........السلام علیک یا صاحب الزمان(عج). و در انتها هم سلام بر زینب کبری و بعد شروع میکنه به صحبت کردن با  ایشون که خانم من خیلی شما رو دوست دارم. من همه عمر در غم شما سوختم . من در غم مصیبتهایی که شما کشیدین بسیار گریه کردم ....