سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

دراز کشیده بودم . کناری دیوار . مثلاً قرار بود خیری سرمون یوخده استراحت کنیم تا ساعتی 2 یا 2:30 ببرندمون یه جا به اسمی باشماق.

چشمام همینجور به طاقی سالون بود آ توو دلم افسوس می خوردم. گه گاهی هم از عمق دل آه میکشیدم. خانومی ژیانپور گفت چدس؟ چیطور شدس مگه؟ عرض کردم خدمتشون هیچی.


ولی آخه ...... دِ آخه امروز 15 شعبانس. اعمال دارد. امروز روزی جشن و شادی شیعیانس..... این کاروان مثلاً اومدس زیارتی یارانی امامی زمونش. می خوام ببینم برنامه برای میلادی آقا صاحب الزمونش همون کیکی دو طبقه بود؟؟؟؟؟؟؟ بابا بازم خدا خیری دو دنیا بدد به حج آقا کاروان- حج آقا سلیمی- که پشتی نمازی مغرب و عشا یوخده از امام برامون گفت. بازم به ایشون.
 بابا امروز روزی میلادس..........
دلم پر میکشید توی حرم خانم فاطمه معصومه (س). توی مسجد جمکران. خوش به سعادتی اونا که با ما نیومدن آ الآن اونجان ........... اگه نیومده بودم حتما برنامه میزاشتیم با بروبچ دفتر توسعه (وبلاگ نویسان دینی) آ اونجا دوری هم بودیم.دمی دربی ورودی مسجد سلام میدادیم ا همینطور که چشم به گنبد فیروزه ای مسجد داشتیم، دست روی سینه میگذاشتیم آ با هم یوخده یوخده آل یاسین زمزمه می کردیم آ راه میوفتادیم به سمت مسجد.... خدایا ......
خدایا کی فکر میکرد توی چنین کاروانی باشم و چنین جایی( سرزمین شهیدان خونین کفن غرب ایران) آ اصلا یه برنامه ....حتی یه زمان کوتاه برای خلوت کردن با آقامون بهمون ندن... اینم شد کاروان راهیان نور؟؟؟.........این جناب کیانی(یا به قول آقایونِ کاروان : کامی جون) چرا همه جا حواسش هست جز به برنامه های یوخده تیپی مذهبی برا این مثلاً کاروان؟؟؟؟...... خیری سرمون اومدیم بازدید مناطق جنگی سرزمینهای غرب کشور. پس چرا اینا فقط حواسشون توو فیلمبرداری از بروبچا ا هنرمندانشونس  آ اینکه شام و ناهار آ صبحونه ساعتش به هم نخورد . آ یه وخت دور از جون - زبونم لال .... برنامه ی لواشک لیسیدن آ پفک خوردن ا ساندیس هورت کشیدن آ تی تاپ جویدنمون به هم نخورد............. هان؟؟؟؟؟؟؟
عصبانی بودم. خودم با خودم ...........آ
داشتم خودم با خودم . خودم با آقام دردودل میکردم که خبر رسید وخیزین. داریم به سمتی مرزی باشماق راه میوفدیم. وخیزین.

پاشدیم . سواری مرکبامون شدیم ا به سمتی باشماق.
یه جا پیاده شدیم انگار گمرک بود. توو برقی آفتاب . وایسادیم تا سردار اصفهانی یکی از دوستانشون رو آوردن برای صحبت کردن و توضیح موقعیت مکانی که توش بودیم ..... مرز باشماق