سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

 

 

از اینکه نتونسته بودم برم حرم خیلی درهم و برهم بودم .رفتم توی اتاق که مثلا بخسبم . توی سویت شخصی که به مرحمت گل دختر عزیز نسیبم شده بود . الهی سفید بخت شی آباجی .

 خلاصه بازم به فضای روح بخش سویت . با در و دیوارهای نیلگونش که آدم رو به یاد آبهای نیلگون خلیج همیشه فارس می انداخت و آدم رو آروم میکرد .

 روی تخت آرووم گرفتم . ولی درونم غوغایی بود . بروبچ با صفای اصفهانی اومده بودن در پی جواب سوالشون بالای سرم . و من جوابی نداشتم . عرض کردم هیچ . ضایع شدیم رفت . فرمودن : هیچ راهی ندارد ......

پس لطفا حضرات بزارین جای شامی که نخوردم . دو لقمه خواب از گلوی خشکم بره پایین .حداقل . ممنون و سپاسگزار .

من ماندم و مروری بر اردو که با دوستان اصفهانی از صبح جمعه اومده بودیم و فقط تونسته بودیم از یک روزش استفاده کنیم .

یادم اومد اتفاق باحال صبح رو زمان اسکان گرفتن .صبح حدود ساعت 8 بود که رسیدم فرهنگسرا . هیچ احدالناسی در فضای اردوگاه دیده نمیشد . بنده خودم مثل بچه آدم رفتم نگهبان اردوگاه رو پیدا کردم ازشون پرسیدم پس حضرات بزرگان کجان . نشانی هتل آپارتمان مهر رو بهم دادن . به محض ورود با استقبال عزیزان روبرو شدم . قربونشون برم که اگه اینجا هم کسی تحویلم نمیگرفت دیگه داشتم افسردگی می گرفتماااااااا .

اولش چون دیر اومده بودم در آستانه ی یکی از سالنها روی زمین بدون پتو و غیره و ذالک اسکان یافتم ...دوستان می فرمودن بده و ببخش و این صحبها . عرضه داشتم نه عزیز دل ما همه جوره میسازیم . ما اصفهانی هستیم . ساده و مظلوم و بی ریا .

ولی مهر و عاطفه و محبت گل دختر عزیز که همون شب داشت میرفت باعث شد یکی از سویتهای درجه یک هتل رو بتونم به عنوان اسکان مال خود کنم . چه باصفا بید .

هنوز درست اسکان نیافته بودم که در آستانه ی هتل