سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

وسطی مراسم بود آ هنوز این خاطره باحالی سردار عسگری تموم نشده بود. تازه قرار بود بعدشم سردار احمدی سخنرانی کنند آ ....
ولی من دیگه توان نشستن نداشتم........... دلیلش دیگه بماند ...  ولی شبی عید بود آ من یادی پهلوی بی بی افتاده بودم. نیمی دونم چرا ناخداگاه فقط توو ناله هام میگفتم یا زهرا .......
میدونی . جوونی آدم بالا میاد وقتی بخواد کمری دولادولاشا... راست کنه آ از جلو آدما راست راست راه بره . زمین و زمون میاد جلو چشماش............. یا زهرا......... ناله هم نمیشه کرد . آخه همینجوریشم فوشکشم کرده بودن آ آماج توهین و ناسزا آ دری وریا شده بودم. دیگه همینم مونده بود جلوشون آه و ناله هم بکنم و دولا دولا راه برم................ داشتم به همین چیزا فکر میکردم......... اینکه فردا شب این بروبچ میرسن ...........یا زهرا خودت نگذار بیش از این مایه لبخند دوستان محترم بشم!!!!!!!!!!!!!!

چیمیدونم. اینم یه جورش بود. ولی خیلی خوش گذشت...............خوش گذشت. دوکوهه دوکوهه خیلی چسبید. حاج همت دمت گرم. یا زهرا یا رسول الله ....شکر شکر خدای مهربانیها را . میدونی برا رفت و برگشتش سختی کشیدم ولی شیرینیِ بسیارررررررررررررررررر به کامم ریختند. شکر . شکر. هزاران مرتبه شکر.