سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

سلام

سلامی که از دورترین کوچه پس کوچه های قلب خاکیم طالع می شود و به ضمیر پاک و بی نشان تو می نشیند. باز هم دل بیقرارم سخت بهانه تو را میگیرد. کوله بار دلتنگیم را بر دوش قاصدکها سپرده ام تا به دست های مهربان تو برسانند. همان دستهای پاکی که شعاع میدان نبرد را به وسعت جهان تعمیم داد. همان دستهای مومنی که پلی ساخت برای عبور پایمردی تا بشارت شبنم های نورانی را در حنجره های نیلوفران تشنه جاری سازد و پاسدار حریم آلاله ها باشد و نگهبان خیمه های شرف . همان دست های بی مثالی که شهادت نامه ی بی کران شقایقها را پیش رو داشت و لحظه ها را پی هم می شمرد تا خودش را در آن ابدی سازد.

همان دستهایی که گاه بی کسی در دل تنهایی بیابان میهمان همیشگی دامان پاک زهرا شد و همنوا با پهلوی شکسته ی بی بی غمنامه ی غربت را سرود و مسلک گمنامی را پیش گرفت تا تنها زائر شبهای جمعه اش دردانه ی نبی باشد و بس.

حتم دارم آن دم که شکوفه های لبخند فاطمه مرحمی می شد برای زخم هایی که بر روی لبهای تشنه ات آذین شده بود ، فرشته از حسادت به خودش می لرزید.

تو گفتی : باران خونت بر زمین جاشده و بی بی گفت: عرش آبرو گرفته. تو گفتی : جراحت طاقت از کف ربوده و او گفت: جوانمردی معنا شده و تو آسوده خیال سر به آغوش امن بهانه ی خلقت سپردی تا مروارید اشک از صدف پاک چشم هایت بر جام دستان الهی زهرا فرو بریزد. چرا که پهنه ی خاک لیاقت حتی یک قطره از آن را هم هرگز نداشته.

حال از آن روزها خیلی میگذرد، اما چنگال نامردمی ها چنان بی رحمانه گلبرگ دلت را می فشارد که هر شب جمعه شکایت ما را به حریر بی بدیل دامان بانوی غربت میبری. گله از آدم هایی که هیچ کدام در دالان های خزان زده ی ذهنشان رشادت های تو و هم رزمانت را به یاد ندارند و گاهی صدای فریاد گناهشان آن قدر بالا میگیرد که طنین فریاد حاج همت در لابلای نیزارهای مجنون جا می ماند و به گوششان نمی رسد و دست بی غیرتی سرکوچه ها جای اسم لاله ها زنبق و ارکیده های کذایی می کارد.

آری.......

آری مدتهاست که نام شهدا روی دوش غبار گرفته کوچه ها سنگینی میکند . شاید از همان شبی که دسته کلید شرف بی هوا از جیب بعضی میان برگهای خشکیده ی گوشه ی خیابان افتاد و از غفلت گم شد و از آن پس مردم در خیابانهای گناه چریدند و کاری کردند که در بالا و پایین خیابان ولیعصر هیچکس غریبتر از خود آقا پیدا نشد و برخی به نام آزادی نشان جهل بر گردنشان آویختند و به افتخار تمدن، تمام وقتشان را به دوره های گناه سپری کردند و دل خوشیشان این شد که مارک لباسشان آمریکایست.

آنها از همان وقتی که دست در دست بی معرفتی ناله های روایت فتح را در گلو خفه کردند . آسوده خیال  خود را در آغوش کاناپه های گرمشان می سپارند و فیلمهای خارجی را با کیف تماشا می کنند و گاهی برای سیلی خوردن جوانک عاشق پیشه از انتهای قلبشان می گریند و دیگر مجالی برایشان باقی نمی ماند که به سیلی خوردن زهرا و شکستن پهلویش فکر کنند و خون دل خوردن رهبر امت را بشناسند و به فکر پاسداری از خون هزاران شقایق که تنها به خاطر شرف ریخته شد و غیرت ، بیفتند.

ای کاش آنهایی که غفلت و غیرتشان را لابلای روزمرگیها گم کرده اند به اندازه ی حسابهای بانکیشان یا کارت های اعتباریشان برای پیدا کردنش هروله می کردند......
ولی افسوس
افسوس که مردم، جای شما به استراحت بعد از جنگ پرداخته اند.عدالت زکام گرفته، انصافها چرت می زنند . وجدانها در خواب زمستانی به سر می برند و تابوت خاموش معرفت سالهاست که بی کس روی زمین مانده و کسی حتی به آن نگاه هم نمی کند.
ای کاش خشک سالی عفت ادامه پیدا نمی کرد. ای کاش عملیات چریکی چمران را به دست فراموشی نمی سپردند. ای کاش باکری ها و زین الدین ها روی طاقچه ی عادت از یاد نمی رفتند. ای کاش طنین روح نواز صدای آوینی جای خود را به صدای نکره ی خواننده های غربی نمی داد. ای کاش غیرت خانه نشین نمی شد.
و هزاران ای کاش دیگر....
ای فاتح قله های مردانگی:
این روزها گردابِ گناه، مردم را چنان درون خود فرو برده که انگار دعای خیلی ها حتی از سقف خانه ها هم بالاتر نمی رود. تو که پیش تر ظفرمندانه معبر عرش را درنوردیدی ، از انتهای بی کران دلت دعا کن آقا بیاید.......

الهم عجل لولیک الفرج

 

............ این سلامی بود که از زبان فاطمه رایگانی یک از عزیزان زائر به ما هدیه کرد.  حرفهای فاطمه برای من بسیار قابل تامل بود. حرفاش حرف حساب بود.