سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

 

دلم تاب نیاورد.......
تازه رسیده بودم. مشغول کار بودیم همگی...... مشغول بودیم که اون رفیق و همکار نازنینم مثلا شروع کرد به صحبت:

دیشب دیدین؟
اون یکی همکار جواب داد: چیو؟
همکار نازنینم ادامه داد: کنسرت گوگوش رو 
اون یکی همکار جواب داد:وای .راستی؟؟؟ همون کنسرت عیدشون رو؟
همکار نازنینم ادامه داد: آره خیلی قشنگ بود.

اون یکی همکار جواب داد: ..........
همکار نازنینم ادامه داد:..........

داشتن حرف میزدن. منم مشغول کار خودم بودم تا یک دفعه .....

همکار نازنینم ادامه داد: وای مردم رو نشون میداد. چجوری براش گریه می کردن. خودشون رو براش چیکار میکردن. حالا کسی بهش برنخوره هاااااااااا با یه نگاه زیرچشمی ادامه داد.........  داداشم میگه اینا خیلی ابله هستن. عین همین آدمای احمقی که وقتی یه آدمی اینجا حرف میزنه گریه میکنن...اونهام اونجا برای آواز خوندن اینا گریه میکنن. حالا بازم خوبه اینا پول نمیدن و ضرر نمی کنن.همینجوری میشینن پای حرفاش و اینقدر خودشون رو اذیت میکنن. اون احمقا کلی هم پول میدن و خودشون رو اذیت میکنن.

نمیدونم......... نمیدونم این حرفا رو چطور قورت بدم؟ چطور قورتش بدم این حرفا رو و دم بر نیارم؟؟؟؟؟؟؟ آخه بی انصاف کیا رو با کیا مقایسه میکنی؟ یک مشت آدم بی همه چیز رو با این آدمهای عاشق ولایت.............. کیو با کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
د آخه نمیشه قورتش بدم این حرفام رو ..........و دیگه جایی هم برای گفتن ندارم. فقط میتونم بگم خیلی..........

 

 


نه شما بگین چی باید میگفتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟