سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

بعد از ظهر بود. برا واا شدنی دلم رفته بودم در محضر بزرگان. نشسته بودم کناری سکوی آرامگاه حاج آقا رحیم رباب آ تکیه داده بودم به ستون........ رووم به سمتی سید مسعود بود-روو به قبله- آ داشتم با نفسم حرف می زدم....... یه مشت ریگ دستم بود .... کم کم دیدم زیر لبم دارم زمزمه می کنم

 

اگه فاصله افتاده، اگه من با خودم سردم

تو کاری با دلم کردی، که فکرشم نمی کردم

چه آسون دل بُریدی از، دلی که پای تو گیره

که از این بدترم باشی، واسه تو نفسش میره

نمی ترسم اگه گاهی، دعامون بی اثر میشه

همیشه لحظه آخر ، خدا نزدیک تر میشه

تو رو دست خودش دادم، که از حالم خبر داره

که حتی از تو چشماشو، یه لحظه بر نمی داره

تو امید منی اما، داری از دست من میری

با دستای خودت داری، همه هستی مو می گیری

دعا کردم تو رو بازم، با چشمی که نخوابیده

مگه میذاره دلتنگی، مگه گریه أمون میده

مریضم کرده تنهایی، ببین حالم پریشونه

 

 

 

 

 

 

من اونقدر اشک میریزم ، که برگردی به این خونه

حسابش رفته ار دستم، شبایی رو که بیدارم

شاید از گریه خوابم برد ، دَرها رو باز میگذارم...