سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

مادر , • نظر

امروز روز عید غدیر. عید سادات. مادربزرگی که تمام هستیم رو از او داشتم. هرچه دارم از اوست پرواز کرد. هنوز ......................

امشب شب اول پرواز آن عزیز مهربان و آن مادر عاشق ...............نمی دونم میتونم ازتون خواهش کنم توی این ختم همراهیم کنین؟ تاامروز خواهشی شخصی از بروبچه های وبلاگی و دوستان همنفسم نداشتم. الآن که دارم مینویسم هنوز به خود نیومدم. این اولین چیزیست که به ذهنم رسیده. اینکه شاید دوستان وبلاگیم همراهیم کنن.

صدیقه عابدان زاده. نام استاد هنرهای دستی. نامی که برای خیلیا توی اصفهان آشناست. استادی که من توی آموزشگاه گلدوزیش لابلای میزها و چرخهای گلدوزی شاگرداش بزرگ شدم. استادی که خودش سکمه دوزی و گلدوزی و ملیله دوزی و سرمه دوزی و ... رو از همون نوجوانیش یادگرفته بود و برای اینکه استقلال مالی داشته باشه آموزشگاه خودش رو همون روزها راه اندازی کرده بود.

مادربزرگی که همیشه هرجه مجلسه قرآن و دعا و ... بود من دستم توو دستش بود و همراهش. مادربزرگی که همیشه به فکر عاقل و بالغ شدن دختر جماعت بود. تمام فکر و ذهنش درگیر رشد بچه ها و نوه هاش بود. مادر بزرگی که 14 معصوم رو زیارت کرده بود و این روزهای آخر چشمهای معصومش اشک آلود بود که چندسالی هست که قادر به زیارت رفتن نیست.....

استاد مهربانی که درس زندگی رو به همه بچه ها و نوه ها و شاگرداش مادرانه داد.

برای آرامش روح آن استاد هنرمند. مادربزرگ مهربان و عزیز تر از جان ختم قرآن برداشتیم که دوستان بزرگوارم ( زیباترین شکیبفتوبلاگ وصال. فاطمه سادات )یاریم کردند.

سپاسگزارم

شمع