سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

صبح همه بروبچ بیرون بودن. آماده ی پذیرایی. یکی دو نفر بالاسری چایی.یکی دونفرم بالای آب سرد آ لیوان آ .... الباقی برآبچام بالا سر کتابخونه......

صبحانه مهمونامونا دادیم آ بعد همه سرگرمی جمع کردنی سفره ها شدیم. مهمونامونم آروم آروم رفتن سمتی اتوبوساشون......(البته اینم توو پرانتز بگم که مهمونای مشهدیمون همون صبحی کله سحری بدون صبحانه رفتن.)

ما (بچه خادما) بعداز رفتنی مهمونا , تازه چادر به کمر بستیم آ با یکی یه جاروو به دستمون به خط شدیم تا سرکارخانومی نادی امر بفرمایند هرکدوممون چیکار باید بکنیم.

-یکی اتاق جاروو میکرد.
- یکی پتو شماره میکرد.تا اون یکی مرتب کنه .
- یکی سرویس بهداشتی میشست. تا اون یکی مرتبش کنه.
- یکی غذاوای مونده را جمع میکرد تا دستنخورده هاش رو بدیم خیرات.
- یکی دستمال به سرش بسته بود آ با آه وناله از زیر کار در میرفت.
- یکی آمار آمده ها و سرویس گرفته ها رو جهت ارائه به مدیریت مکتوب میکرد
- یکی ......

خلاصه تا ظهر همگی مشغول بودیم.