سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

ای بابا هر چی آرام و باوقار میشینیم . سرسنگین . اینا نمیزارن .

خب من چیکار کنم .

رفتیم دوکوهه . خدایی اتوبوس که وارد پارکینگ میشه . اصلا گیرنده هام موجش عوض میشه و حس و حال میزنه کانال دیگه . پام که روی زمینهای سرزمینهای عشق احساس آرامش میکنن .... خودم رو همسو میکنم با بروبچ تا اختلاف موج خاصی رویت نشه . ضد حال اعمال نشه . امااااااااااااا

مگه میشه . دوستان سالن سمت چپ . بعد از صبحانه و کلی گردشهای عشقولانه . ما را به بالاترین نقطه این سرزمین فرامیخوانند . تا سربازی - پاسداری محترم به قد و بالای حضرات برایمان از آن زمانی روایت کند که خودش هم نبوده . از خاطرات شبهای شور و حال بزرگانی بگه که خودشم فقط توی دنیای مجازی حسشون کرده . خب حتما رفتیم اون بالا تا به خدا نزدیکتر باشیم . چمیدونم ؟! ..... ایشان روایت میفرمایند و بزرگان فیلمبرداری مینمایند . ظاهرا برای یک شبکه ی تلوزیونی .

البته در این خاطره گویی چند نکته ی کوچک فراموش شد ... ناگفته ماند ... چند نکته ی کوچک ... کوچک ...

حوصلم سر میره میام پایین . اینجا دوکوهه . لازم نیست حرفی بزنی . لازم نیست ........

فقط کافیه . گیرنده هات تمیز باشن . تنظیمشون کن . راه بیوفت . خود به خود باهات همراه میشن . فقط یه توصیه دوستانه تا میتونی بگیر . ضبط کن . تمام وجودت رو ..... به ذره ذره اینها محتاجی محتاج .

نهار را در مسجدی در اهواز بعد از نماز جماعت خوردیم . مسجد دوازده امام .

حیاط مسجد وجب به وجب پر شده بود از گوشی هایی در حال شارژ البته واضح و مبرحن است . که اکثرا متعلق بود به حضرات آقایون که 24 ساعت مشغول اس ام اس بازی می باشند .

نهار جای شما خالی کباب کوبیده بید . دوتا یکی شده (منظور پلاستیکهاش). همراه با دسر و مخلفات آن . توپپپپپپپپپپپ . بی نمک . تا فشارخونتون نزنه بالا .