سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

صابخونه برنامه ی ما رو به گونه ای تنظیم کرده که غروب جمعه شلمچه باشیم. چراش رو من نمی دونم !!!!!!!!!باید به دلهامون رجوع کنیم... قسمت این بود که ساعتی در شلمچه باشیم که احدی نیست. یک مهمونی خاص خاص، ویژه ویژه.

حاج آقا یکتا هم از حکم ولاییشون استفاده کردن و فرمودن من باهاشون کار دارم، اینا دست به قلمند، قراره یه حرفهایی رو به گوش خیلی ها در سراسر کشور که نه سراسر دنیا برسونن. حالا این شما و این شهدایی که دارین لباستون رو با غبار پیکرهاشون متبرک میکنید و این حاج حسین یکتا-دبیر ستاد راهیان نور- ......... اینها رو سید-خادم شهدا- اول بهمون گفت تا هم آماده شنیدنمون کرده باشه و هم یادمون بیاره اینجا لحظه ها رو باید دریابیم. اینجا نفس نفسمون رو باید ارزشگزاری کنیم. اینجا .......

حاجی شروع کرد .........

بسم الله الرحمن الرحیم و الحمدالله ...........

خیر مقدم . و شکر خدایی را که ما رو هم در شام جمعه شلمچه در مقتل شهیدان به فیض رسوند. شکر به خاطر کارت دعوتهایی که به تک تکمون دادن.

به قول سید شما نسل دست اندرکار و نسل دست در آتش جبهه فرهنگ هستین . اهل ادب همیشه گمشده هایی دارن .........

اینجا شلمچه ست . روبروتون شلمچه عراق. یه شلمچه ایران داریم، یه شلمچه عراق. دست چپ عراق دست راست هم عراق.

ما در دال مرزی هستیم. یکی از زوایای قائمه مرزی با عراق. دست چپمون اروند کنار –فرات و دجله- جزیره ام الرساس و ..

عملیاتهایی که اینجا انجام شده :

عملیات بیت المقدس و فتح خرمشهر بود، ایران از پشت عراق جاده بصره-خرمشهر رو بست تا نیروهای عراقی توی خرمشهر گیر افتادن، اونطرف هم چون آب بود نمیتونستن فرار کنن.

عملیات کربلای 4- جزیره های مینو،ام الرساس و گوارین ... آبادان .......

عملیات کربلای 5- نقطه شروعش از همین روبرومون و یه مقدار بالاتر جاده شهید صفوی – 5 ضلعی ها، نونی شکلها، کانال پرورش ماهی و .....

عملیات کربلای 8 – تکمیلی عملیات کربلای 5 ......

این مختصری بود از وضعیت منطقه و عملیاتهایی که توش انجام شده .

اما ما به یه چیزایی اعتقاد داریم. چه دفعه اولتون باشه چه دفعه صدمتون، نه رزقتون بوده نه قسمتتون، نیومدین اینجا مگه اینکه دعوت شده باشین . اومدنتون به اینجا فقط با دعوت بوده ، فقط دعوت.

شب قبل برای دانشجویان پزشکی اصفهان در پادگان دژ داشتم صحبت می کردم . همین جمله رو عرض کردم، خانوم دانشجویی اومد جلو و گفت حاج آقا درست میگین دعوته.

( می خواستم بیام، ولی مامانم میگفت نه. به قول بعضیا: میری با این بچه بسیجیا از راه به در میشی) من حالم اساسی گرفته بود، از خونه زدم بیرون . سر یکی از کوچه ها توجهم جلب شد به پلاک سر کوچه که روش اسم شهیدی رو نوشته بودن. ایستادم جلوش. خیلی جدی بهش گفتم . اگه تو شهیدی و شهید راه خدا. و اونجا هم مقتل شماست. تو خودت مامانم رو راضی کن . شب خوابیده بودم. من این شهید رو نه دیده بودم و نه میشناختم. بهم گفت ما دل مامانت رو نرم کردیم فردا صبح کارات رو بکن و بیا. فردا صبحش از مادرم پرسیدم برم؟ گفت : چه کنم از دست تو . دست که بر نمیداری . باشه برو..........