سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

ساعت 4آنیم بود که بی سرآصدا بلندشدیم برای نماز آ برا اینکه سرویس بهداشتیا شلوغ نشه اول خودمون نمازامونا خوندیم بعد بروبچارا بیدار کردیم. البته با کمال مهربانی(آروم صداشون میکردیم, کمی هم کفی پاواشونا قل-قلی می کردیم)
توو خوابی بعداز نماز بودم که توتونچی مهربان اومدس بیدارم میکنه که آباجی میای؟؟؟
عرض کردم کوجا؟
فرمودن پذیرش.
عرض کردم : یعنی تا دمی دری ورودی اردوگاه پیاده؟؟؟؟شرمنده من خوابم.
.........
صبحانه را که خوردم راه افتادم سری میزی بروبچا جهت سلام آ احوالپرسی آ ...... خانوم کریم (مسئول امور بانوان اردوگاه) دیدم. صندلیا کشیدم پیش تا بیشینم کنارشون , که سه تا بسته صبحانه همراه یه عالمه نون دادم دستم . خب منم یه اصفانی مهربون آ دلنازک آ ایثار گر....پیشقدم شدم آ عرض کردم بدین دستی خودم میبرم براشون. (اینا صبحانه بروبچایی بود که در قسمت پذیرش خواهران و برادران بودن).
بعداز کلی پیاده روی توو محیطی سرسبز آ با صفای اردووگاه رسیدم به ساختمانی پذیرش-همونجا که 30-40 تا پله داشت- دری ورودیا که واا کردم .......
اوخی . بندگانی خدا .....
سرکار خانومی توتونچی معروف آ سرکار خانومی دهقان. تشنه آ گشنه آ هلاک....... منتظری صبحانه آ یه قلپ آب.....جیگرم براشون کباب شد.
به محضی اینکه متوجه ی محتوایی بسته ای که دستم بود شدن, اصلا مهلت ندادن تعارفشون کنم. واقعا متاثر شدم .

توو مسیر به سمتی سالن سینما, عکاس بزرگ سرکار خانومی شکارچی را دیدم. قربونشون با پرادوشون رفتیم. توو راه کلی سلام آ احوالپرسیا کردیم آ آمار دادیم آ گرفتیم. افتتاحیه یه دو -3 ساعتی طول کشید. چشممون به جمالی خیلیا روشنا شد.


مختصر آ مفید عرض میکنم خدمتدون:

با چارتا آبمیوه (رنی آناناس) آ یه ساکی سرسنگین 5 هزارتومن پولی بی زبونا دادم به راننده تاکسی تا از امام زاده صالح بیام دمی دری اردوگاهی شهید باهنر.
با تمومی اون باری که عرض کردم سی 40تا پله را رفتم بالا تا بلکی پذیرش بشم. دیدم بَه, سرکار خانومی توتونچی نیشستن پشتی میز آ دستشونا گذاشتند زیری چونشون تا بلکی یه میمونی وبلاگنویسی از در وارد بشه.
از راه رسیده آ نرسیده اولین آبمیوه را باز کردم تا رفع تشنگی کنم که با نگاه های عتشناک خانوم توتونچی روبرو شدم. من که محلش ندادم آ آبمیوه را سر کشیدم .اما خانوم توتونچی طاقت نیاورد آ گفت : تو چطور دلت اومد جلوی دوستی که از ظهر تابه حال یه لیوان آب خنک هم دستش ندادن اینجوری برخورد کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آقا دهنم باز موند. یعنی اینا -مسئولای همایش- همینطور جبارانه با نیروهاشون برخورد میکنن؟ باورم که نشد ولی برای اینکه دلش نسوزد یکی از رنیا را دادم بهش. بنده خدا از تشنگی داشت هلاک میشد. خب محبتس دیگه. ما اصفانیا همیشه از خودگذشتگی میکنیم.

جناب احسان بخش بیسیم به دست از راه رسیدن. قوطی خالی شده های آبمیوه را قایم کردم تا بیش از این ضرر نکنم.
به دعوت ایشون همونجا وری دلی خانوم توتونچی موندم تا بلکی بتونم , موقعی که بروبچای وبلاگی اصفان آ قم آ تهرونیای مترو سوار یه جا از در وارد میشن ,کمکشون باشم.
لابلای بچه های قم خانوم دهقانم گیر کشیدیم تا کمک باشه. البته جهت راضی نمودن نگاه های پرمعنای ایشون رنی سوم را هم تقدیم ایشان نمودیم. وقتی کار به اینجا کشید آخریشم خودم سر کشیدم تا بلکی یوخده خنک بشم.
وای امان از نیگاهای تشنه آ حسرت زده که به قوطی خالی این آبمیوا میوفتاد .اوخی .... بندگانی خدا , دلم به حالشون سوخت که دلخوش شده بودن که الآن به محض ورود به خوابگاه با آبمیوه ازشون رفع خستگی میشه .
خیال باطل


حچ خانومی چادور به سرا که دیدم رفتند وسطی سن وایسادند آ رهبریِ کُرا به دست گرفتند, یوخده خندم گرفت, به زیباترین شکیب که بغل دستم نیشسته بود گفتم آآآآآآآ زیبا چه شود . چه شویی . چه رقصی باحالی بشه این وسط برای این برابچا آخوندی ما اجرا کنند. زیباترین یه نیگاهی پرمعنایی کرد آ جوابما با تعجبش داد.
ولی جادون خالی. خیلی باحال بود. اگه شومام اهلی هیجان آ رقص آ شور آ حال آ ... باشین , پامیشدین . با اون هن آ هن کردناشون ...
ولی. وسطی کار یوخدم شاخادون میزد بیرون. رهبری با حجابی کر با دخترای با عفافش اون وسط شروع کردن با اون صداوای محشرشون , عاشقانه با ممد حرف بزنن.

ممد نبودی ببینی, شهر آزاد گشته , خون یارانت پر ثمر گشته.

وای رووده بر شده بودم. منم اون وسط شروع کردم زمزمه کردن:

ممد چه خب شد نبودی شهر آزاد گشته ........

توو مراسمی اختتامیه اولین همایش وبلاگنویسان کشور با عنوان(عفاف, معنویت و امنیت اخلاقی) .
جادون خالی ......

++++++++++++++++++++

پی نوشت: جدا چه خب شد نبودی:

بیبینی که توو اختتامیه ی همایش عفاف , معنویت, همونجا که خیلیاشون می خواستن از اسمی برگزاری عفاف آ حجاب تا میتونند استفاده های سیاسی خودشونا ببرند چه حالی دادن به رفقاشون.
چه خب شد نبودی ببینی شهر به دستی چه آدمهایی آزاد گشته...
چه خب شد نبودی ببینی اون روزی اول که رفته بودم تا به بروبچای پذیرش کمک کنم چه خنده دار بود اون لحظه ای که دختره با هفتادمن آرایش با اون هد صورمه ای شیکش با اون شال خوشگلش. با اون تیپ ماهش وارد شد. حجابش کامل بود ولی خب از عفاف؟!!!!!!! بچه ها توو افتتاحیه وقتی دیدن رفته اون جلوی جلو نشسته آ انگاری که با اون تیپش یوخده که نه.خیلی هدفمندتر از ماوا اومدس . منا صدام کردن که ببخشین خانوم چرا به اون خانمی که جلو نشسته تذکر نیمیدین؟؟؟ عرض کردم والا من که کاره ای نیستم. بعدشم چی بهش بگم؟ بهش بگم موهاتو بکن توو؟؟؟؟؟؟ این خانوم-باجی اومدن تا به من آ تو نشون بدند که حجابی بی عفاف فایده ای نداره. ایشون نمادی حجابی بی عفافند.


 

به پایان ماه میهمانی خدا رسیدیم.  شب عید شده. عید فطر . سرم رو به اسمون و افکارم خیلی مشغول...... یه چیزایی از ذهنم پاک نمیشه. بعضی کلامها و رفتارها و برخوردها و ..... خدایا ....

میشینم به گپ و گفت با خود خدا........ خدایا  خودت جلوی پاهام راه درس رو قرار بده ........

خدایا ،

حجاب و حیا و عفاف و ... کلماتی هستن که کم کم دارن از دایره المعارفمون حذف میشن. راستش رو بخوام بگم باید بگم : عفاف که کلا حذف شده ، حیا هم تبدیل شده به مثب بود(منظور از بچه مثبت همونآدم با حیا ) و حالا دیگه نوبت حجاب شده. آدم مذهبی که زیادم اجتماعی نیست و زیادی خشکه مقدس باشه رو بهش میگن باحجاب. البته اگه این خانم با حجاب بخواد از خشکه مقدسی خودش دست برداره باید رنگ و لاآب چادر و روسری و مانتو و کفش و کیف و آرایشهاش رو امروزی و به سبک بازیگران و خبرنگاران شبکه های اسرائیلی کنه. اگه میخواد کمی هم اجتماعی بشه باید از آخرین جک و اس-ام-اس و فیلم و ترانه خونی و الباقی کثافت کاری های بزرگان ضد نظام و ضد اسلام و ضد ولایت و ضد .......... باخبر باشه .

 چشمام رو میبندم و دستهام رو میبرم بالا و از عمق جان میگم :

خدایا. امروز در پایان یک ماه ضیافتت. بعد روزه داری ها و عبادت های اندک و ناقصم، آمده ام به سویت که مرا در آغوش بگیری و راه نمایم باشی و پیرو حقیقی راه فاطمه (س) ام قرار دهی که این بهترین خواسته هاست در این روز.

روزی که فرموده اند روز دریافت و بهترین پاداش ها و جایزه هاست.

به امید رحمت و بخشایشت؛ ای مهربان ترین مهربان ها.