سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

 

چشم به راه دوختم آ آروم آروم جلو میرم. بغض گلوما گرفدس. هی . آه میکشم. یه آهی سرد آ سنگین. چی فکر می کردم. چی از آب دراومد.......... چقده برا اومدن به چنین اردوویی برنامه چیدم تا این مرخصیا از این بزرگان بیگیرم. اونم من که اینقده توو مرخصی رفتن بدسابقه بودم. چقده به نشاطی که می تونستم بدست بیارم امید داشتم. به کوله باری که می تونستم بار بزنم آ ببرم ...(دیگه روشن کردن نداره )

دستی خودم نبود. دلم ریخته بود. آخه من یه آدمی خسته بودم.

رسیدم به جایی که تابلو خورده بود مقتل سید شهیدان اهل قلم. وایسادم روبروش : آخه سید اینه؟ اینه سهمی من؟ همین؟ فقط یه اردوو آ بازدید از مناطق جنگی؟ اونم فقط یوخدش؟ آخه من که خودد میدونی چقده تنهام. خودد می دونی خیلی وقتا از دستی کارا این جماعتی لائک . جماعتی مسلمونی سبزی منش. جماعتی چرب زبون آ شیرین سخن آ ... خسته میشم آ لالمونی را ترجیح میدم. دِ آخه من اومده بودم قوتی قدم آ قلم بیگیرم. دِ منم آدمم. به خدا با نیت اومدم. به اون حسین که شوما ازش الگو گرفتی کلی آرزو دارم آ داشتم. د خسته شدم ... از بس با اینا کَل کَل کردم. کارما دوست دارم. وگرنه صدبار تاحالا ولش کرده بودم آ خونه نشین شده بودم. ولی از خوددون یادگرفتم صحنه را خالی نباید کرد. دِ آخه از خونه نشینی آ کنار زدنم که کارا درس نیمیشد. اما آخه دیگه اعصابما خورد کردن اینا...

میگفتم آ میرفتم...

بعد از شهادت شهید دوران بود که اینجا عملیات والفجر مقدماتی انجام شده . اینجا چهار هزار شهید دادیم. آخه میگن منافقا از پاسگاه مریم-پاسگاه منافقین(مریم رجبی- همون منافقی ملعونا میگم) وارد شدن آ نفوذ کردند آ جلو به نتیجه رسیدن عملیات رو گرفتن. بچه ها زمینگیر شدن. گردان هنزله از لشکر 27 محمدرسول الله یکی از اون گردانهایی بود که اینجا زمین گیر شدن آ خیلیاشون به شهادت رسیدن.

اینا را راوی بزرگواری میگفت که وقتی ته بن بستی که برا زائرای فکه ساخته بودن جمع شدیم برامون می گفت. با رملهایی که روشون نشسته بودم بازی میکردم.  راوی از موقعیت اون زمان میگفت: اون زمان هدف بچه های ما نا امن کردن عراق بود. از تنگه چزابه اومدن جلو آ به سختی این مسیر رو با کمترین تجهیزات ابتدایی نظامی -به طول 14 کیلومتر- طی کردن. تا به اینجا ها رسیدن..... آخه مسیر بسیار سخت بود... کوله پشتی ها رو در می آوردن.کم کم پوتینهاشون رو در می آوردن... اینجا یکی از جاهاییه که بچه های ما رو محاصره کردن. بچه های ما رو با ضدهوایی میزدن.


از اوضاع اون ایام میگفت: (اینکه چطور 5 روز عراقی ها رو نگه داشتن. جلوشون ایستادن)اینکه 5 روز زمینگیر شدن. غذاشون تموم شده. آبشون رو جیره بندی کردن. اجساد شهدا را یه کنار گذاشتن تا آروم بخوابن. در همین حال ازشون یادداشت و وصیت نامه به دست اومده که سلام ما را به امام برسونین و بگین اماما ما حسین وار . غریبانه اینجا ایستاده ایم.
به نقل از یکی از مسئولین گردان- لشکر 14 اصفهان- تفحص میگفت: اینکه خیلی وقتها بروبچه های تفحص رو وقتی بهشون میگیم خب بسه برگردیم. می گن آخه با چه روویی برگردیم.دلتون میاد  آخه وقتی چممون به چشم پدرها و مادرهای منتظر میوفته حرفی برای گفتن نداریم. آخه مادر این مفقودینوقتی میبینیم مادرهایی رو که میان اینجا و گرمای اینجا رو میچشن. میزنن به سرشون آ با آه و ناله میگن ......آی بمیرم که بچچم توو این آفتاب چه میکشه؟.....


راوی بزرگوار از زبون بروبچه های تفحص میگفت:  که ما خانواده های شهدا را سال 72 بردیم معراج شهدا تا ببینن و دلشون آروم بشه.... بعد از زیارت دیدیم. دختری گریه میکرد و سمت قبله می دوید. دنبالش دویدیم تا بگیریمش. .... یه جایی خورد زمین و با گریه میگفت مامان داداش. مامان داداش. داداش رفت. پرسیدیم. چیه؟ مگه مفقودالاثر هم دارین؟ گفتن بله داداشش مفقودالاثرِ . همون لحظه سریع شروع کردیم به گشتن.دیدیم بله ، همون نزدیکی پیکری پیدا شد. که پلاکی همراهش بود. پلاک برادر همون کوچولو بود.

به خدا اینها قصه نیست.به خدا اینجا نمایشگاه نیست. این الم. الم عباس-قمربنی هاشمِ. 

شهید محمودوند .می گن توی یکی از این تفحصها .یه بطری برداشته بود آ از آب گوارا پر کرده بود. همراهش بود تا وقتی در حین تفحص جمجمه ی شهدا را پیدا کردیم . این آب ها رو میریخت لابلای دهان و دندونهای این سرها .... میگفتیم چه میکنی. می گفت آخه شما نمی دونین اینها اینجا چه کشیدن. من اینجا بودم . به خدا ... اون روز چقدر شرمنده ی اینها بودم که آبی نداشتیم....


من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم.

روز اول که آمدم دستور تا آخر گرفتم.

جوان ناکام کسی است که کربلا رو نبینِ آ از این دنیا بره.

 

......برای سلامتی همه مریضا صلواتی مرحمت بفرمایید.........................................جوان ناکام -پاک روان