سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

ساعت حدودی 10 بود که همه مربیا از جا وخیزادن تا با بروبچاشون دسته جمعی برن موزه جامع رضوی. بیلیطا را یه جا با هم گرفته بودن. منم دیدم توفیقی اجباریس .رفتم. تقریبا 3 سالی قبل رفته بودم موزه. نسبت به اون سالها خیلی بزرگتر شده بود. هرچند حوصلله شا نداشتم همه جاواشا بیبینم. فقط قسکتی موجوداتی دریاییشا رفتم. وقت کم بود دلم میخواست وقت داشتم برم حرم آ با خودی آقا یوخده خلوت کنم.
باباجون من اومده بودم دلم یوخده صفا بدم. نیرو بیگیرم. روحیه م شاداب آ با طراوت بشه...
توو راه میدیدم که بروبچای اصفانم هر کدوم یه گوشه ای از یکی از رواقا نیشسن آ توو حال آ هوا خودشونن. منم رفتم همون جای همیشگی . توو ایوون طلا. روبروی ضریح آقا. نشسته بودم به گپ و گفتگو.... خوش گذشت نفهمیدم چطور زمان گذشت. ساعت از 2 بعدازظهر گذشته بود که راه افتادم سمت هتل میعاد. رفتم بالا دیدم بروبچ ها بعضیا نیومدن بعضیا هم وسایل رو گذاشتن و رفتن برای نهار. بعضی هم مثل خودم وااااا رفته بودن از بیخوابی. بعد از ظهر ساعت حدود 4 بود که جمع شدیم و با اتوبوس به سمت شاندیز.
بین راه از حرفای الباقی بچه ها فهمیدیم. جومونگ داشدس آ بقیه اتاقها نشسته بودن پای جومونگ. خلاصه مسیری یکساعتی میعاد تا شاندیز همش به روایت جومونگ گذشت. تا رسیدیم شاندیز.
رسیده وا نرسیده رفتیم نمازخونه تا استاد شریعتمدار مثلا خوشامد بشمون بگن آ برنامه ها را برامون ردیف کنن. همگیمون توو اون نمازخونه فسقلی جا شدیم .......
بعد از اون رفتیم توو محوطه بازی مجموعه فرهنگی ا شروع شد اون شیطنتهای ناگفتنی بعضی بروبچ آ مربیاشون. طنابکشی آ دارت آ .... این وسطم که حضرتی فیلمبرداری اردوو ول نیمیکردن فیلمبرداری از کفش آ کیف آ طناب آ .......... (همون فیلما که بعدش بشمون گفتن مورد دارد آ به این بهونه بشمون ندادن) masooli fani
بعد از کلییییییییییییی بازی آ مسابقه با روحیه ای شاد آماده شدیم برای اقامه نماز جماعت ........


بعدی نمازم با اون بدنهای خسته آ کوفته رفتیم نشستیم پای سخنان پرباری دکتر.
حالا این وسط میکرفنی سالن هم خش خشش گرفته بود آ این مسئولی فنی آ غیری فنی کلییییییی اردووم اومده بودن تا از تمامی توان آ اطلاعاتی فنیشون استفاده کنن تا بلکی این میکروفن یوخده از خودش صدا بدد.

 البته من که لابلاش در رفتم آ اومدم پایین توو لابی گوشیما گذاشتم تا شارژ بشد آ خودمم خسبیدم .

این وسط بعضی این مربیا بیچاره را کرده بودن توو یه اتاق آ مجبورشون کرده بودن روزنامه های بینی راهیا که چاپیده بودندا تاا کنن. خنده دارس چون بعداز شصتادتا فیلتر که از زیرش به سلامتی رد شده بود آخرش بعد از اینکه آماده اهدا شد. یکی از حضراتی بزرگان نیمیدونم کودوم بخشی مجله را مناسب ندیده بودن که بالاتر از سن آ سالی بروبچ دونسته بودن که اجازه عرضه به دوستان داده نشد.