سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

 

 

ما مدعیان ،

         دلی خزانی داریم

با حضرت دجال ،

         تبانی داریم ...

ما لاف زن ندبه و اشک و آهیم ،

                         این هفته نیا !

                                       جام جهانی داریم


میدونی من از اونایی نیسیتم که همیشه آه و نالشون بلندس‍ِ . راستش هیچ خوشم نمیاد کسی من رو با قیافه ی اچق وچق ببینه ............

 

آخه همینجوریش هم بی ریختم . دیگه چه برسه درهم و برهم هم باشم .

ولی به جونی خودم  امروز خیلی دلم گرفته . میدونی شبی جمعس آ فردا  تعطیل .

یعنی از همین امروز ظهر که تعطیل شدم آ از شرکت زدم بیرون.خیلی حالم گرفته بود . نمیدونم چرا . یعنی راستش نمیدونم برای کدوم زخم دلم . اینقدر این دل من نامردیش گل کرده و ساز ناکوک میزنه .

میدونی خیلی دلم لک زدس  برای یه دوست درست و درمون که بشه باهاش چهار کلمه گپ زد . یه صحبت دو طرفه یعنی هم بگم . هم بشنوم . هم از درد و دلهای خودم بگم . هم از درد و دلهای اون بشنوم . اینجوری حداقل حس میکنم اونم من رو آدم فرض کرده و داریم از افکار و نظرهای همدیگه استفاده میکنیم . ولی . اماااااااا.........


اما............

امان از رفیق . که نوع آدمش اصلا پیدا نمیشه .

پیدا نمیشه .

نه که فکر کنی توی رفیق اینترنتی آ وبلاگیم رو آدم فرض نمیکنم ها ....نه . ولی خب دیگه هیچ ازت خوشم نمیاد . یعنی چندوقتس حالم از تک و تعارفهای اینترنتی بهم میخوره . درسته که ادب حکم میکنه تحویلت بگیرم . ولی خب دیگه تو به درد هم زبونی نمیخوری . آخه آدم نیستی . فوق نهایتش که خیلی بالا بالاها سیر کنی . آی دی با نزاکتی هستی .

اونهم محترمانه عرض کنم که اون دردودلهات بخوره تو فرق سرت . چون اصلا نمیشناسمت که بتونم بفهمم داری فیلم بازی میکنی یا واقعا داری عین آدم دردودل میکنی.

نه ..........بی معرفت نباش . منصفانه قضاوت کن . چون من هم منطقی حرف میزنم .

تو رو نمیدونم . ولی من بیش از  9ساله توی دنیای مجازی وبلاگ مینویسم و گاهی با بروبچ میچتم . پس اونقدرام بچه مچه نیستم . حتما یه جاهایی یه چیزایی دیدم . که دارم اینجوری میتازونم و میگم از همدردی دوستان وبلاگی اونقدرهام مرحمی روی زخم دلم نمی نشینه .......

میدونی ماها اینجا توی صحنه ی وبلاگ خیلی صادق و ساده هم که باشیم . نمیتونیم باهم از مشکلات شخصیمون بگیم .

 مثال عرض میکنم :

 فرض کن من از مشکلات محیط کاریم باهات بگم . و هرچی توی دلم هست با تو که فقط توی وبلاگستون باهات آشنا شدم بگم . از کجا مطمعن باشم که یک سال دیگه . دوسال دیگه با تو همکار و آشنا در نمیام . کارم توی محیط کاری گیر نمیکنه . .....نمیدونم روشن شد؟؟؟؟؟؟؟


 

نه اصلا بزار برات بگم .

با یه بنده خدایی یه زمانی آشنا شدم . با وبلاگش آشنا شدم . طراحی وبلاگشم یه زمانی من کردم . البته میدیدم که هیچ وقت آنلاین نیست و معلومه از نظر کاری خیلی سرش شلوغه . ولی خب از نوع کارش خبر نداشتم . یه زمانی خیلی دلم از مدیرعاملمون پر بود ........ این بزرگوار هم آن لاین بود . منم دریغ نکردم تا گفت خب چه خبر ؟ خوش میگذره . کاروبار چطوره ؟ ......... شروع کردم از زمین و زمون هرچی بلد بودم و نبودم نثار مدیرعاملمون کردم و ...... وقتی خالی شدم . پرسید حالا مگه کدوم شرکت هستی . گفتم . گفت من میتونم مشکلتون رو رفع کنم . مشکلی که برای شرکتتون پیش اومده . آقا منو میگی . وا رفتم . نمیدونستم چه خاکی برسرم کنم . حالا که فهمیده بودم اون بنده خدا چیکارس و مطمعن شده بودم مشکل اساسی ما به دستش حل میشه . نمیشد ازش کمک نگرفت . ولی از طرفی هم ضایع کرده بودم خودم رو ............


 

افتاد ؟!؟.......

دوزاری رو میگم .

حالا وقتی میگم دلم گرفته و مشتاق یه گپ دوستانم . اما نه با تو . نگو چرا

این عکسم دلم میخواد بزارم اینجا ........ میزارمش اینجا تا یادم بمونه حوصله م از دستی چه کسانی سر رفدسسسسسسسسسس


«اخلاقی سیاسی»

گزیده‌ای از سخنان رهبر معظم انقلاب در مورد «اخلاقی سیاسی» که در ایام حوادث پس از انتخابات ریاست‌جمهوری توسط ایشان بیان شد.
بخش‌هایی از بیانات معظم‌له در قالب کلیپ صوتی «قول سدید» را از اینجا بشنوید:
 
برای خاطر مستمع حرف نزنیم
عقل، این سیاسی‌بازى‌ها و سیاسى‌کارى‌هاى متعارف نیست؛ اینها خلاف عقل است «العقل ما عبد به الرّحمن و اکتسب به الجنان؛ عقل چیزی است که به وسیله آن خداوند عبادت می شود و بهشت کسب می شود»؛ عقل این است که انسان را به راه راست هدایت میکند. اشتباه میکنند آن کسانى که خیال میکنند با سیاسى‌کارى، عقلائى عمل میکنند؛ نه، عقل آن چیزى است که راه عبادت خدا را هموار میکند. شاخصش هم براى ما، بین خودمان و خدا، این است که نگاه کنیم ببینیم در بیان این حرف اخلاص داریم یا نه؟ به فکر خدائیم یا نه؟ من دارم براى خاطر خدا، رضاى خدا حرف میزنم یا براى خاطر جلب توجه شما دارم حرف میزنم؟ براى خاطر خداست یا براى خاطر دل مستمع و غیر مستمع است؟ معیارش این است. به خودمان مراجعه کنیم؛ اقضى القضات نسبت به انسان، خودِ انسان است. خودمان را فریب ندهیم...


بی‌عدالتی نکنید؛ حتی نسبت به دشمن!
همه با هم برادرند، همه با هم همکارى باید بکنند؛ همه باید براى ساختن کشور به یکدیگر کمک بکنند. به کسى نباید بیهوده تهمت زد؛ کسى را نباید به خاطر یک امر، از همه‌ى آن چیزهائى که صلاحیت محسوب میشود، انسان او را نفى بکند. با انصاف باید بود؛ با انصاف باید عمل کرد؛ با انصاف باید حرف زد. خداى متعال در مورد دشمنان میگوید: «و لا یجرمنّکم شنآن قوم على الّا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتّقوى» اگر با کسى دشمنید، این دشمنى موجب نشود که نسبت به او بى‌انصافى کنید، بى‌عدالتى کنید؛ حتّى نسبت به دشمن؛ حالا آن که دشمن هم نیست. بى‌عدالتى‌ها را همه کنار بگذارند؛ بى‌انصافى‌ها را همه کنار بگذارند؛ همه در زیر پرچم نظام اسلامى و جمهورى اسلامى جمع بشوند؛ اصولى وجود دارد، به آن اصول همه پابندى خودشان را اعلام بکنند.
دیدار شرکت‌کنندگان مسابقات‌ قرآن، سوم مردادماه هشتاد و هشت

اخلاق اهمیتش از عمل هم بیشتر است
به اخلاق خودمان هم برسیم؛ به اخلاق خودمان هم برسیم. اخلاق اهمیتش از عمل هم بیشتر است. فضاى جامعه را فضاى برادرى، مهربانى، حسن ظن قرار بدهیم... قرآن کریم میفرماید: «لو لا اذ سمعتموه ظنّ المؤمنون و المؤمنات بانفسهم خیرا»؛ وقتى میشنوید که یکى را متهم میکنند، چرا به همدیگر حسن ظن ندارید؟ تکلیف دستگاه اجرائى و قضائى به جاى خود محفوظ است. دستگاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى اجرائى باید مجرم را تعقیب کنند، دستگاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى قضائى باید مجرم را محکوم و مجازات کنند؛ با همان روشى که ثابت میشود و در قوانین اسلامى و قوانین عرفى ما هست و هیچ هم در این زمینه نباید کوتاه بیایند؛ اما مجازات مجرم که از طرق قانونى جرم او ثابت شده است، غیر از این است که به گمان، به خیال، به تهمت، یکى را متهم کنیم، بدنام کنیم، توى جامعه دهن به دهن بگردانیم. اینکه نمیشود. این فضا، فضاى درستى نیست.


در تشخیص‌ها و مصداق‌ها دقت کنید
مراقب باشید، مواظب باشید، نمیشود هر کسى را بمجرد یک خطائى یا اشتباهى گفت منافق؛ نمیشود هر کسى را بمجرد اینکه یک کلمه حرفى برخلاف آنچه که من و شما فکر میکنیم، زد، بگوئیم آقا این ضد ولایت فقیه است. در تشخیصها خیلى باید مراقبت کنید. من تأکیدم به شما جوانان عزیز، فرزندان عزیز خود من، جوانان پرشور این کشور در سرتاسر میهن عزیز، همین است. انگیزه‌ها با شدت، با قوّت، با ایمان کامل، با امید کامل به آینده حفظ بشود؛ اما در تشخیصها و در مصداقهاى مختلف دقت بشود. بى‌دقتى در مصداقها، گاهى اوقات ضررها و لطمات بزرگى خواهد زد.


قول سدید
تقوا در مسائل شخصى یک حرف است؛ تقوا در مسائل اجتماعى و مسائل سیاسى و عمومى خیلى مشکلتر است، خیلى مهمتر است، خیلى اثرگذارتر است. ما نسبت به دوستانمان، نسبت به دشمنانمان چه میگوئیم؟ اینجا تقوا اثر میگذارد. ممکن است ما با یکى مخالف باشیم، دشمن باشیم؛ درباره‌ى او چگونه قضاوت میکنید؟ اگر قضاوت شما درباره‌ى آن کسى که با او مخالفید و با او دشمنید، غیر از آن چیزى باشد که در واقع وجود دارد، این تعدى از جاده‌ى تقواست. آیه‌ى شریفه‌اى که اول عرض کردم، تکرار میکنم: «یا ایّها الّذین امنوا اتّقوا اللَّه و قولوا قولا سدیدا». قول سدید، یعنى استوار و درست؛ اینجورى حرف بزنیم. من میخواهم عرض بکنم به جوانان عزیزمان، جوانهاى انقلابى و مؤمن و عاشق امام، که حرف میزنند، مینویسند، اقدام میکنند؛ کاملاً رعایت کنید. اینجور نباشد که مخالفت با یک کسى، ما را وادار کند که نسبت به آن کس از جاده‌ى حق تعدى کنیم، تجاوز کنیم، ظلم کنیم؛ نه، ظلم نباید کرد. به هیچ کس نباید ظلم کرد.

دقایقیست که اول رجب را پشت سر گذاشته ایم.

با یه شوقی امروز از جام بلند شدم آ راه افتادم سمتی محلی کارم آ با یه امید آ آرزویی بسم الله گفتم آ زدم از خونه بیرون.

ولی امروزم عینی روزای گذشته ......
رسیدم شرکت. آقای صبور چراغهایی رو که مخصوص مناسبت اعیاد مذهبی آ غیری مذهبی بوداا روشن کرده بود. همون پایین کارتما زدم آ رفتم بالا. سلامی دادم و نشستم. سرشار از انرژی بودم. نگاهی به چهره ها کردم. .... هی.... کم کم خاموش شدم. آ آرووم نیشستم پشتی میزی کارم آ سیستمما روشن کردم آ مشغولی تکمیلی کارهای برنامه ریزی شده برای امروزم شدم. یه تبریک گفتم به الهه که مانتوی جدیدی به تن کرده بود. الباقی هم نگاه مجددی بهش کردن آ تبریک گفتن. مشغول شدم. با خودم گفتم خانم پاک روان بی خیال امروز روز میلاد با سعادت امام باقر(ع) ، فرزندی امام سجادمونس. حضوری محترمی آقا امام سجاد (ع)  آ امام حسین (ع) آ امام حسن(ع) آ امام علی(ع) آ خانوم فاطمه ی زهرا (س) آ حضرت رسول(ص) آ آقا امام زمان (ع) آ امام عسگری (ع) ، امام هادی(ع)، امام جواد(ع) ، امام رضا(ع)، امام کاظم(ع) ، امام صادق(ع) تبریک عرض کردم  آ خب دیدم نیمیشد که من اصفانیم .. خانوم من عیدس ، اومدم عیدی بیگیرم. خانمم. .............. 

خلاصه کلی محضر خانم عرض ادب آ ارادت کردم. امید که عیدیایی که میدن، شاملی حالی منم بشه. واما از حال و روزم بگم. همکاری محترم رسیده آ نرسیده سراغی اس-ام-اسی دیشبشا گرفدس! که آیا به دسسدت نرسیده یا نه؟ (اس-ام-اسش این بود:: امشب حتما برای شام میام خونتون. منتظر باش. حتما میام.-....... ستاد ایجاد رعب و وحشت در دل اصفهانیا) عرض کردم . ببببببببببببببببببببببببله . از ترس آ دلهره تا  صبح خوابهای وحشتناک دیدم. .براش یه اس-ام-اس باحال فرستادم تا تشکر کرده باشم.
مشغول کار بودم آ رادیوی گوشیما توو گوشم روشن گذاشته بودم رو فرکانسی شبکه پیام. از ارزونی سکه آ از فوتبالی انگلیس آ از بانکی بندی ناف آ از تولدی آلزایمر آ ... میگفت ، منم مشغولی کاری خودم بودم. کارا فشرده بود آ عجله داشتیم. دقت در کار هم حرفی اولا میزنه. مشغول بودم. روزه نبودم اما نهار هم نیاوردم، یه ساندویچ جوجه با یه سالاد سفارش دادم. مستشفی از صبور سراغی سسی سالاد گرفت. که بهش گفتن آره از دیروز تو یخچال یکی موندس. بنده خدا، سسی مفتیا گرفت ، ولی وقتی ریخت روو سالادش آ مزه کرد، جیغش دراومد که اینا چیچیس به من دادین؟ سسی مونده آ ترشیده؟ مالی چند روز قبل بودس؟ هان؟؟؟؟. صبوری بنده خدا مونده بود چیکار کنه از دستی ایناااااااا. من هم که .................... اومدم درب سالادم رو باز کنم. که ......سس سالادم یه وری شد روو چادرم. آ جیغم دراومد. ... ای خدا ،...............

چادرما شستم آ سالادمم با ته مونده ی سس خوردم. رفت پی کارش. بعداز ظهر شده بود که اولین سوره از سری ختم واقعه رو خوندم. .......مشغول بودم که یه اس-ام-اسی باحال اومد.


سالی که گذشت خیلی باحال بود.

 

سال کنار رفتن نقابها.

سال شفاف شدن افکار سیاسی افراد.

سال برکنار رفتن پرده ها.

سال روشن شدن صحنه ها.

سال شناخت آدمهای مسلمون آ غیر مسلمون.

 سال شناخت افرادی مذهبی که اگه وقت کردن آ حالشا داشتن قرآن آ نماز می خونن .

سال شناخت قیافه های آدمهایی که نماز اول وقتشون ترک نمیشه. ولی به گفته ی خودشون تا حالا برای نماز خوندن مسجد نرفتن. چون معتقد هستن عقل خودشون بیشتر از این آخوندای عمامه به سر می رسه.

سال شناخت انواع و اقسام شیعه مسلکهای مدرن و به روز که اعتقاداتشون رو با ادیان رفقای غربیشون ست می کنن.

سال شناخت ....

سالی بود که مجبور میشدی برای دفاع از اعتقادات خودت ، سطح اطلاعات خودت رو ببری بالا. بلکی پسی این افکاری سبز آ سلطنت طلب آ لائیک آ بهایی آ .... بر بیایی.

سالی بود که دست آدمهای زیادی برات روو میشد. میدیدی چه راحت دروغ سوار هم میکنند. چه راحت آ قشنگ قیافه ی آدمهای مذهبی رو برات میگیرن. چه راحت....نقابهایی قشنگ آ جذاب از آدمهای مذهبی آ معصوم به چهره می زنن.
سالی بود که طعم شیرین فحش و ناسزاهای بزرگ رو میچشیدی.
سالی بود که برای اولین بار طی 4-5 ساعت پای یکی از متنهایی که توی یه وبلاگ گذاشتم  بیش از 100 پیام گذاشته بودن. پیامهایی که سرشار از نصایح خواهرانه و برادرانه و البته کمی توهین آمیز بود.( که خب فعلا حذف شده از توی اون وبلاگ اتاق فکر.)
سالی بود که در تمام ساعات کاری در حین کار مجبور بودم از اعتقادات سیاسی گرفته تا.......... دین و ایمونم دفاع کنم.
سالی بود که.........

 

سالی که گذشت خیلی باحال بود.


متاسفانه نتونستم برای تشییع مرضیه باشم. ولی متنی درباره ی مرضیه دیدم که نزدیکترین دوستش درباره ش نوشته بود......... گلبانو اینطور درباره رفیقش نوشته :.

 

 

بعد از مدت کوتاهی که می نوشت به چارقد معرفیش کردم و گهگاه برای اونجا هم می نوشت. از اونجایی که وبلاگش خیلی کار داشت تا بازدیدش بالا بره، معروف بشه و جا بیافته بهش پیشنهاد کردم تو وبلاگ من بنویسه. اسم گلنار رو انتخاب کرد چون امیدوار بود یه روز گلدختر بهش پیشنهاد کنه اینجا بنویسه.
ای خدا!...
تو مدت کوتاهی که شروع کرد به وبلاگ نویسی قدم های بلندی برداشت و زود پیشرفت کرد تا حدی که تو مسابقه ی برترین یادداشت همایش پارسی بلاگ که همین چند روز پیشا بود انتخاب شد و جایزه گرفت. خیلی ذوق کرده بود و خوشحال بود از منتخب شدنش.
عاشق کارهای گروهی و دست جمعی بود واسه همینم تو بخش کارهای اجرایی همایش خیلی زحمت کشید و وقت گذاشت. برای تزئیین سالن، پذیرایی و کلی از کارهای پشت پرده. حتی آقاشون رو هم به کار گرفته بود


مرضیه پژمان یار

ایستاد کنار درب خروجی . زیر قاب بسم الله الرحمن الرحیم. گفت : خب حالا عکس بگیر.
و من عکس یادگاریم رو ازش گرفتم. البته فکر نمیکردم.......... تصورش را نمیکردم روزی عکس دوست وبلاگیم رو با این عنوان و محتوی توی وبلاگم بیارم. دوستی که روابط عمومیش به جای 20.....22 بود. دوستی که وقتی بهش گفتم . خانم خانوما ، کار ندارین، کمکتون کنم. دستم رو گرفت و گفت چرا عزیز. بیا این برگهای مربوط به قرعه کشی رو مرتب کنیم. بیا بگیر . مسئولی که همش داشت جوش می خورد که کارها روی نظم و ترتیب خودش انجام بگیره. مسئولی که ......... (هنوز توان نوشتن ندارم)

مرضیه جان میلاد بانوی دو عالم ، حضرت فاطمه زهرا (س) مبارک

 


 


 

 

نمیدونم دختر 12 ساله ی مرضیه برای مادرش چه تدارکی دیده بود!!!!.............

 

 نمیدونم روز مادر رو چطور میگذرونه. یا زهرا..............

امشب شام غریبان..

امشب شب اول دیدار مرضیه با معشوقش است. چه زود به دیدار معبودش شتافت. برای ارام گرفتن روحش، امشب همگی نماز لیلة الدفن برایش می خوانیم.

دستور نماز لیلة الدّفن
نماز لیلة الدفن (شب بعد از دفن میّت) دو رکعت است که در رکعت اوّل «حمد» و «آیة الکرسى» خوانده مى شود و در رکعت دوم یک مرتبه «حمد» و ده بار سوره «انّا انزلناه»; وقتى که نماز به پایان رسید، مى گویى:

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد، وَ ابْعَثْ ثَوابَهُما اِلى قَبْرِ مرضیه پژمان یار.
خدایا درود بفرست بر محمّد و آل محمّد و بفرست ثواب آن نماز را به قبر مرضیه پژمان یار.

و این یکى از بهترین هدایاست که مى توانیم در این شب، برای مرضیه بفرستیم. شما هم میخوانید؟

 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 آهسته باز بغل پله ها گذشت

 

در فکر آش و سبزی بیمار  خویش بود


اما گرفته دور و برش هاله ای سیاه


او مرده است و باز پرستار حال ماست



در زندگی ما همه جا وول می خورد


هر کنج خانه صحنه ای از داستان اوست


در ختم خویش هم به سر و کار خویش بود


بیچاره مادرم



هر روز می گذشت از این زیر پله ها


آهسته، تا به هم نزند خواب ناز من


امروز هم گذشت


در باز و بسته شد


با پشت خم از این بغل کوچه می رود


چادر نماز فلفلی انداخته به سر


کفش چروک خورده و جوراب وصله دار


او فکر بچه هاست


هر جا شده هویج هم امروز می خرد


بیچاره پیرزن، همه برف است کوچه ها



او از میان کلفت و نوکر ز شهر خویش


آمد به جستجوی من و سرنوشت من


آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد


آمد که پیت نفت گرفته به زیر بال


هر شب درآید از در یک خانه ی فقیر


روشن کند چراغ یکی عشق نیمه جان…



او را گذشته ایست سزاوار احترام


تبریز ما ! به دور نمای قدیم شهر


در باغ بیشه خانه مردی است با خدا


هر صحن و هر سراچه یکی دادگستری


اینجا، به داد ناله ی مظلوم می رسند


اینجا، کفیل خرج موکل بود وکیل


مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق


در باز و سفره  پهن


بر سفره اش چه گرسنه ها سیر می شوند


یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه


او مادر من است



انصاف می دهم که پدر راد مرد بود


با آن همه در آمد سرشارش از حلال


روزی که مرد روزی یک سال خود نداشت


اما قطار ها ی پر از زاد آخرت


وز پی هنوز قافله های دعای خیر


این مادر از چنان پدری یادگار بود



تنها نه مادر من و درماندگان خیل


او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود


خاموش شد دریغ



نه او نمرده است می شنوم من صدای او


با بچه ها هنوز سر و کله می زند


ناهید لال شو


بیژن برو کنار


کفگیر بی صدا


دارد برای نا خوش خود آش می پزد



او مرد و در کنار پدر زیر خاک رفت


اقوامش آمدند پی سر سلامتی


یک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود


بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند


لطف شما زیاد


اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت :


این حرفها برای تو مادر نمی شود.



پس این که بود ؟ دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید


لیوان آب از بغل من کنار زد


در نصفه های شب یک خواب سهمناک و پریدم به حال تب


نزدیک های صبح


او باز زیر پای من اینجا نشسته بود


آهسته با خدا


راز و نیاز داشت



نه او نمرده است


نه او نمرده است که من زنده ام هنوز


او زنده است در غم و شعر و خیال من


میراث شاعرانه ی من هرچه هست از اوست


کانون مهر و ماه مگر می شود خموش؟


آن شیر زن بمیرد ؟ او شهریار زاد


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق



او با ترانه های محلی که می سرود


با قصه های دلکش و زیبا که یاد داشت


از عهد گاهواره که بندش کشید و بست


اعصاب من به ساز و نوا کوک کرده بود


او شعر و نغمه در دل و جانم به خنده کاشت


وانگه به اشک های خود آن کشته آب داد


لرزید و برق زد به من آن اهتزاز روح


وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز


تا ساختم برای خود از عشق عالمی



او پنج سال کرد پرستاری مریض


در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد


اما پسر چه کرد برای تو ؟ هیچ هیچ


تنها مریضخانه، به امید دیگران


یکروز هم خبر


که بیا او تمام کرد



در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود


پیچیده کوه و فحش به من داد و دور شد


صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه


طومار سرنوشت و خبر های سهمگین


دریاچه هم به حال من از دور می گریست


تنها طواف دور ضریح و یکی نماز


یک اشک هم به سوره یاسین من چکید


مادر به خاک رفت



آن شب پدر به خواب من آمد ، صداش کرد


او هم جواب داد


یک دود هم گرفت به دور چراغ ماه


معلوم شد که مادره از دست رفتنی است


اما پدر به غرفه ی باغی نشسته بود


شاید که جان او به جهان بلند برد


آنجا که زندگی ستم و درد و رنج نیست


این هم پسر که بدرقه اش می کند به گور


یک قطره اشک مزد همه زجر های او


اما خلاص می شود از سر نوشت من


مادر بخواب خوش


منزل مبارکت



آینده بود و قصه ی بی مادری من


ناگاه ضجه ای که به هم زد سکوت مرگ


من می دویدم از وسط قبر ها برون


او بود و سر به ناله بر آورده از مفاک


خود را به ضعف از پی من باز می کشید


دیوانه  و رمیده دویدم به ایستگاه


خود را به هم فشرده خزیدم میان جمع


ترسان ز پشت شیشه ی در، آخرین نگاه


باز آن سفید پوش و همان کوشش و تلاش


چشمان نیمه باز


از من جدا مشو



می آمدیم و کله ی من گیج و منگ بود


انگار جیوه در دل من آب می کنند


پیچیده صحنه های زمین و زمان به هم


خاموش و خوفناک همه می گریختند


می گشت آسمان که بکوبد به مغز من


دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه


وز هر شکاف و رخنه ی ماشین، غریو باد


یک ناله ی ضعیف هم از پی دوان دوان


می آمد و به مغز من آهسته می خلید


تنها شدی پسر



باز آمدم به خانه، چه حالی؟ نگفتنی


دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض


پیراهن پلید مرا باز شسته بود


انگار خنده کرد، ولی دلشکسته بود


بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟


تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر


می خواستم به خنده در آیم ز اشتباه


اما خیال بود


ای وای مادرم

 

 

........................شعر از شهریار


-

 

 

نمی دونم. حرفی برای نوشتن ندارم. فقط میگم . صبر ........... خداوند مهربانیها به خانواده ی مصیبت دیده ی تو ........... صبر بده.
سخته. سخته سخت.

مرضیه جان. مرضیه ی مهربانم. دوست خوش اخلاق و خوش کلامم . اول دوستیمان بود..........


به آن بانوی بزرگواری که میدانم امشب مهمانش میشوی قسم که حضورت نور چشمم بود. نه ...نه ........... نور چشم همه دوستان بود. همه آنها که کار برای بانوی دوعالم -فاطمه زهرا(س)- را وظیفه میدانستند. 

مرضیه جان . دقایقیست که .. . از پروازت خبردار شدم. عزیز مهربانم حرفهام زیاده اما توان نوشتن!!!!!!!!... از تمام دوستان می خوام . فاتحه ای همرا با صلوات...

از فتو وصال  شنیدم :

اما این لطف خدا شامل حال او شده بود و چه بی منت کارها را انجام داد و محبتش را نثار همه کرد و رفت...بزرگترین درسهای زندگیم را از او یاد گرفتم..بی دریغ محبت کردن...متانت...خوشرویی..خوب بودن...فعالیت...همسرداری(وقتی که رفتارش با همسرش را میدیدم)...مادری (وقتی از دخترش میگفت)...تعهد..او به معنای حقیقی زن بود...مرضیه جان روزت مبارک...


و اگر قلب مهربانتان همراهی کرد. با ما همراه شوید در تقدیم ثواب ختم قرآن برای آن دوست وبلاگنویس مهربان.