سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

بعد از یه خواب و استراحتی کوچولو، یوخده تجدیدِ قوا کرده بودیم . با چندتا از همسفریا راه افتادیم سمتی حرم.

از هتل که زدیم بیرون بعد از کمی پیاده روی افتادیم توو جاده و مسیری که ختم میشد به حرم اباعبدالله. گنبد و بارگاه آقا و مولا روبروومون بود. داشتیم برای اقامه ی نماز جماعت می رفتیم سمت حرمِ آقا. توو این سفر ، بار اول بود که آرووم و با حال و هوای زائر جماعت قدم بر میداشتم سمت حرم...

داشتیم میرفتیم سمت خیمه گاه. سمت تل زینبیه. همون سمت و سویی که حضرت زینب روز عاشورا میرفت تا بتونه چیزی از صحنه نبرد ببینه و خبردار بشه...

 

 

شاید حدود یک ساعت وقت بود تا اذان مغرب، ولی حرمِ آقا شلوغ بود و توو صحن داخلی، صفوف نماز تکمیل شده بود و دیگه جایی برای ما نداشت. کمی گشتیم... دلم نیومد بخاطر پیدا کردنِ جای تمیز و فرش شده و .. اون حس و حالی که دلم تازه پیدا کرده بود رو از دست بدهم. حال و هوای کرببلایی، دُرَ گوهرباریست که ممکنِ تووی چنین سفری به این زودی گیرم نیاد. با خودم گفتم : مراغب دلت باش. اولین غروب کربلاست، بیا کرببلایی بشیم. این سفر آنچنان هم مفت گیرت نیومده ها. معلوم نیست دیگه راهت بدهند... معلوم نیست...

بیرون از حرم داشتیم دنبال جایی برای ایستادن در صف نماز بودیم. جمعیت سمت تل زینبیه بیشتر بود و صفوف نماز منظم تر. داشتم زمزمه میکردم:

شبیه حسرت پروانه هاست این بانو

سفیر واقعه ی کرببلاست این بانو

همیشه حک شده نامش به روی دوران ها

غریب غربت دیر آشناست این بانو

کسی شنیده زنی لشگری به هم ریزد؟
به حق که دختر شیر خداست این بانو

 

سکوت می‌کنم و شعر می‌شود اینجا
مفاعلن فعلاتن ...صداست این بانو

 

کم است واژه ی "بانو" برای تعریفش
که اسوه ی همه ی مردهاست این بانو

خلاصه بیخیال همه ی اصول و قانون و قوائد بهداشتی خانم دکتر-مهندسی بدون سجاده و زیرانداز رفتم کناری یکی از صفوف نماز جماعت نیشستم روو زمین و جانماز کوچولویی رو که همراهم بود برای جای سجده و مهرم پهن کردم. گلی خانوم یه کمی مات و مبهوت با لبخند و تعجب نگاهم کرد و بعد اونهم نشست همون طرفا رووی سنگا. قربونشون برم بی بی زینب امروز ما رو اینجا جا دادن. نشسته بودم توو صف نماز و نگاهم قفل شده بود سمت تل زینبیه و جایی که معروف هست به جایگاه قتگاه ... زیر لب ازخودم می پرسیدم:

از زمین تا آسمان آه است؛ می‌دانی چرا؟

یک قیامت گریه در راه است؛ می‌دانی چرا؟

 

بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام

بر سر هر نیزه یک ماه است؛ می‌دانی چرا؟

 

اشهد ان لا...شهادت اشهد ان لا ...شهید

محشر الله الله است؛ می‌دانی چرا؟

 

یک بغل باران الله الصمد آورده‌ام

نوبهار قل هوالله است؛ می‌دانی چرا؟

 

راه عقل از آن طرف راه جنون از این طرف

راه اگر راه است این راه است؛ می‌دانی چرا؟

 

از رگ گردن بیا بگذر که او نزدیک توست

فرصت دیدار کوتاه است؛ می‌دانی چرا؟

 

از کجا معلوم شاید ناگهانت برگزید

انتخاب عشق ناگاه است؛ می‌دانی چرا؟

 

از محرم دم به دم هر چند ماتم می‌چکد

باز اما بهترین ماه است؛ می‌دانی چرا؟

صدای اذان کم کم داشت بلند میشد:

حی علی الصلاة...

اون حاج خانمِ ایرانی که به سبک و سیاق خاص بعضی از ما ایرانیا اومد نشست و جا گرفت ، چندان هم از دویدنها و شیطنتهای بچه ها خوشش نیومده بود. یه تشر رفت بهشون. بچه ها اولش جا خوردن و ترسیدن. مادرشون هم آرووم بچه ها رو گرفتشون توو بغلش، ولی من و گلی با زبون خودمون بچه ها رو دوباره گرفتیم به حرف و بازی.

دوتا بچه ی عرب زبانی که مادرشون کنارم نشسته بود، حالا دیگه با گلی رفیق شده بودن. خیلی راحت و شاد کنار ما مشغول بازی و شیطنتهای بچگانه ی خودشون بودن.

ما هوادار جنونیم ... به ما خرده مگیر
خردسالیم و شدیم از غم جانسوز تو پیر

عاقلان گر به نگاهی دلشان خوش باشد
هست دیوانه روی تو به دستش زنجیر

هرقدر عاشق اباعبد الله معصوم‌تر ... جلوه عشق در او دیدنی تر !


 

آخر بگو که من چه بگویم برای تـــو..

از این زیارت حرم با صفای تــــو..

اذنی بده، که پر بکشم تا دیار عشق..

تا من کبوتری بشوم در هوای تــــو..

خواهم کمی قدم بگذاری به چشم من..

ای کاش می شدم همه جا خاک پای تـــو..

در هر سکوت جلوه ی راز و نیاز هست..

با گوش دل شنیده ام از تو صدای تــــو..

اینجا تمام آمد و رفتم به اذن توست..

راضی شدم به هر چه که باشد رضای تـــو..

چون دایر است فیض تو ، بی انتها ترین..

ای انتهای عمر تو آن ابتدای تــــو..

 


اذن دخول گرفتیم و با یه حسی وصف ناپذیر راهی حرم امام حسین علیه السلام شدیم. قدم زدن توو بین الحرمین......(وصف ناپذیر است). خودت باید تجربه کنی. همین.

بروبچ کاروان رو توو حرم امام حسین دیدیم. هماهنگ کردیم که به برنامه کاروان برسیم. اتاقها رو توو هتل تحویل بگیریم و رستورانش رو هم افتتاح کنیم.

رستوران خوب و تمیزی داشت و توو اتاقهاش میشد احساس آرامش کرد. واسه من فقط بهداشت مهم بود که شکر خدا همه چیز عالی بود. دست مدیر کاروان طلا. خدا خیرش بده توو این چند سفر واقعا میبینیم که همیشه جهت تامین آرامش زائرا حرفه ای عمل کرده و فعال . 


نظر

 

من و گلی و چندتا از همسفریا رفتیم سمتِ حرم ابالفضل العباس تا محض ادب ابتدا محضر ایشان رویم، سلام و عرض ادبی کنیم و اذن دخول به حرم مطهر امام حسین علیه السلام رو بگیریم.

صدای اذان ظهر توو بین الحرمین پیچید. صفوف نماز جماعت بسته شد و ما بیرون از حرم حضرت عباس جا شدیم. نماز ظهر و عصر رو توو برق آفتاب و گرمای سوزان کربلا خوندیم. کنار من خانمی عرب زبان با بچه ی یکی-دو سالش نشسته بود. بین دو نماز بودیم که صدای اه و نالش بلند شد من که نمی فهمیدم چی میخواد از مادرش و اون هم میگه ندارم. ولی لابلای کلامش کلمه ای شبیه ماء شنیدم. ظرفِ آبِ یخم رو در آوردم و تعارفش کردم.... بچه با شادابی خاصی گرفت و قلوپ قلوپ نوش جان کرد.... نمی دونم چرا ولی جلوی درب حرم حضرت ابالفضل، یه بچه ی کوچیک و تشنه لب رو با یه لیوان آب سرد و خنک سیراب کردن ؟!!!!!......... چه صحنه ای رو برای شما زنده میکنه؟... به بچه و لبخندش حین آب خوردن که نگاه میکردم، یه وقت سرم رو زیر انداختم تا شفافتر بشنوم صدای بچه های تشنه لبِ صحنه ی ظهر عاشورا رو:

سقا نظر کن تشنه ام طاقت ندارم
طفلِ صغیرم بر عطش عادت ندارم
آبی بیاور سینه ام آرام گیرد
خشکیده لب هایم ز مشکت کام گیرد
رفتی عمو باشد خدا پشت و پناهت
چشمان اهل این حرم مانده به راهت
ما منتظر بر درگه خیمه بمانیم
انجام وعده از عمو را جمله دانیم
اما پدر آمد عموی ما نیامد
یاربّ چرا آرامشِ دلها نیامد
بابا کمر بگرفته از داغ جدایی
گوید برادر جان ابالفضلم کجایی؟
دانم عمویم کشته ی این خاک گردید
روحش روانه در دلِ افلاک گردید
آید عمویم من دگر حرفی نگوییم
من جز عمو در این حرم چیزی نجویم...

 


کربلا...

 

 

کربلا یعنی نوای العطش           روی لب ها رد پای العطش
کربلا یعنی سرا پا سوختن             تشنه لب بین دو دریا سوختن
کربلا یعنی که سقای ادب            در کنار شط بیفتد تشنه لب
کربلا یعنی حضور فاطمه           .        پیش سقا در کنار علقمه
کربلا یعنی تبسم بر اجل             نزد قاسم مرگ احلی من عسل
کربلا یعنی علی اصغر شدن          تشنه بردوش پدر پرپر شدن
کربلا یعنی فغان و التهاب              خیره بر گهواره چشمان رباب
کربلا یعنی که رزم حیدری            اکبر آسا غرق خون جنگ آوری
کربلا یعنی وداع زینبین                 پشت خیمه با گل زهرا حسین
کربلا یعنی حضور گرگها                   بر خیام یوسف آل عبا
کربلایعنی یتیمان حسین            گریه در شام غریبان حسین
کربلا یعنی شرف در یک کلام          بر حسین وکربلای او سلام


السلام ای کعبه آمال ما            ای صفا و شور و عشق و حال ما
خاک تو دارالولای اهل دل               مروه و سعی و صفای اهل دل
کربلا بوی خدایی میدهد                  عطر ناب آشنایی میدهد


***علیرضا فولادی***   .


نظر

چاره ای نداشتم. لحظات آخرِ حضورمون بود توو حرمِ مولا امیرالمومنین(ع)، رفتم داخل یکی از مسجدهایی که ورودیش به صحن حرم امام علی(ع) بود.  نشسته بودم روو به قبله و با خداوند بخشند و مهربان...

اَنتَ المُعافی و اَنا المُبتلی   ،  هَل یَرحمُ المبتلی اِلا المُعافی ؟ 

امروز دیگه شفام میدی یا رب؟؟!    ریشه ی گناه و معصیت رو ازم دور میکنی یا رب...

انت الهادی و انا الضال       ،  هَل یَرحمُ الضال اِلا الهادی ؟  

بیقوایی گمراهم کرده ، دستم رو بگیر امروز یا رب... راه رو نشونم بده خدایا...

انت السلطان و انا الممتحن    ،  هَل یَرحمُ الممتحنُ اِلا ال سُلطان ؟ 

تو سلطانی و من گرفتارِ امتحانم و همه ی امتحاناتم رو خراب کردم، حالا غیر از تو کی به من ترحم میکنه یا رب...

انت الدلیل و انا المتحیر        ،  هَل یَرحمُ المتحیر اِلا الدلیل ؟ 

تو راهنمایی و من حیران و سرگردان ، غیر از تو کی به من ترحم میکنه...

انت الغفور و انا المُذنِب          ،  هَل یَرحمُ الغفور اِلا المُذنب ؟  

خدایا بار سنگین گناهانم رو کی به دوش میکشه... کی دستم رو میگیره غیر از تو یا رب....

 

من کی ام، عبدِ فراری ای خدا              آمدم با آه و زاری ای خدا

ای که از مادر برایم بهتری                    آمدم تا از گناهم بگذری

.       ای خدا بنگر پریشان آمدم                   گرچه بد بودم، پشیمان آمدم

.   ای خدا وقتِ خریداری شده                ذکر توبه بر لبم جاری شده

ای خدا مرغ دلم را شاد کن                از سیه چاله دلم، آزاد کن

.     مهربانا چاره کن بیچاره را                  خود امان دِه بنده ی آواره را

یک نظر کن تا شوم دیوانه ات              تا ابد باشم مقیم خانه ات

خانه ی تو قبله ی حاجات ماست        حاجتم عفوِ تمام بنده هاست  .

.   حاجت من رفتن کرببلاست               حاجت من دیدنِ بیت خداست

.         حاجت من آرزوی رهبر است              حاجت من دل خوشیِ حیدر است...

با خدا خیلی حرف داشتم ، ولی گلی وایساده بود بالا سرم و اشاره میکرد که بلند شو، داره دیر میشه ها.

ملخهای توو صحن هم که از سروکله ی ما بالا میرفتن... یه وقتش با گلی وایسادیم مراحل خورده شدن یه ملخ رو توسط یه گنجیشک توو صحن دیدیم. توو اون همه شلوغی و ترافیکِ مسیرِ حرم تا هتل زود خودمون رو رسوندیم هتل، هنوز وقت داشتیم برای غسل زیارت و تحویل ساکها. 

ساکها رو تحویل دادیم و سوار شدیم. اتوبوس راهی کرببلا شد.ما جزء نفرات آخر بودیم که سوار اتوبوس میشدیم. موهای گلی خیس بود...

 


]
این حدیث دل بود، تصنیف نیست
شیعه در محشر بلاتکلیف نیست
شیعه راهش در مسیر اولیاست
شیعه مولایش علیِ مرتضی است
صبح یه زیارت کردیم .........عسل.
قبل از اذان صبح حرم امیرالمومنین امام علی (ع) بودیم. میدونی در آستانه ی خیابون شیخ طوسی که قرار میگیری پشت سرت وادی السلام هست و روبروت حرم مولا. عشق و حالی بهت دست میده وصف ناپذیر......
از قدم اول شروع کردم به نیابا تک تک عزیزانی که به نظرم میومدن سلام دادن و عرض ادب محضر مولا امیر المومنین . امام علی (ع).
اون روز صبح با تمام توانم سعی داشتم خودم رو سیراب کنم ......
تا میتونستم قدمهام رو حساب شده و آرام بر میداشتم. وقت کم داشتم... دوستان بزرگی داشتم که از علمای بزرگ شیعه نکته ها برام گفته بودن جهت عمل کردن در صحن و سرای مولا امیرالمومنین. وقت کم دارم.... زمان..
سلام خیلی ها رو باید به حضرت میرسوندم. و خودم... نمیدونستم کدوم حرفم رو برای آقا تکمیل کنم و کدوم حاجتم رو سنگینتر بخوام از مولا. نمیدونستم ظرفیتم بیشتر بشه برام باارزشتر و ضروری تر خواهد بود یا اصل دین و ایمانم ..... نمی دونستم سلامتی جسمی برام باارزشتر خواهد بود یا حافظه و سلامتی روح و روان.... نمی دونستم ... خیلی چیزا رو برای رتبه بندی کردن عرضه ی حاجاتم به محضر مولا نمیدونستم..... نمیدونستم..... برای همین با سرعت تمام.......  
جاتون خالی

Pilgrim

امروز میخوام از ساعات آخری بنویسم که توو نجف. حرم مولا امیرالمومنین ، علی (ع) بودیم. ایستادم به نماز که دیدم جلوی رووم، توو صحن رو دارن خلوت میکنن و ابزار تصویر برداری تنظیم میکنن و برای حضارشون صندلی ردیف میکنن... ماه رجب بود و داشتن به مناسبت میلاد امام هادی (ع) مجلس جشنی برگزار میکردن.

توو نمازم خیلی برای گرفتن حاجت خودم از خداوند متعال درخواست کردم و بعد از نماز امام هادی رو واسط قرار دادم........ یه نکته ی باحالش این شد که انشالله مشکلی که اون روز داشتم و برای رفعش عرض حاجت میکردم ... امروز که دارم خاطره ش رو مینویسم به یک روایت دیگر میلاد امام هادی (ع) هست و ما در ایران جشنهای میلاد امام هادی علیه السلام رو برپا کردیم.


نظر

شب آخریه از کناری شیخ طوسی که رَد میشدم یه سلام دادم و عرض ادبی کردم آ التماسی دعای محکمی دادم خدمتشون. از همون طرف داخل شدم آ بعدی نمازی مغرب و عشا رفتم توو ، یه اذنی دخول گرفتم آ رفتم سمتی ضریحی مولا، شلوغ بود نمیشد زیری قُبه نماز خوند ولی خب همون نزدیکیا میشد نشست و یه زیارتی دلچسب خوند. جادوون خالی به نیابتی همه ی اونایی که سفارشم کرده بودن، همهی اونایی که به یادم بودن... وبلاگی و غیری وبلاگی... بعداز زیارت بنظرم اومد کمی خلوت تر شده یه نیگاه دوختم سمتی ضریح آ به خودی آقا یه التماسی کردم که اگه میشه آ مشکلی نیست یاریم کنن دستِ من هم بِرِسه به ضریح. آخه این دستای من یوخده مظلومن. 

 

Calmness

بعدی زیارت پاشودم یوخده توو صحن و سرا راه رفتن و ضمنی عرضی سلام  و فرستادن فاتحه محضر علما و اساتیدی که گوشه گوشه ی حرم مولا قبر و جایگاهی داشتن التماسی دعایی بهشون داشتم که جهت رفتن به کربلا و زیارت کمکم کنن. برا خوندنی نمازهایی که بهم توصیه شده بود رفتم همون طرفی ....... توو صحن نشستم. جا سجاده و جانمازم جور شد . مُهر گذاشتم آ روو به قبله الله اکبر رو گفتم........ توو حال و هوایی خودم بودم که لشکر شیاطین به شکل ملخهای قدرقودرت جِلوِگر شدن.....

جا دشمندون خالی ..... نی می زاشتن که ... فقط یه وخت دیدم نیمیشد. امشبا شبی آخرِس آ من باید این نمازها رو اینجا با حال بُخونم.... سعی کردم چشم بسته بخونم تا حداقل کمتر به سر و روو خودم حسشون کنم آ کمتر حواسم پرت بشه...

نخندین... تصورش رو نمی تونی بکنی. داری نماز میخونی. داری توو مناجات با خدای خودت غرق میشی که یه ملخ از چند میلیمتری چشمت رَد میشه آ میشینه روو لبه ی چادرت. خیلی نشاط آورس هان؟؟؟؟؟!!!!!!.......


نظر

نشسته بودم توو صحن. روو به قبله، یه جوری که ایون طلای حرم آقا امیرالمومنین جلوی رووم باشه. آخه دیگه وقتی نداشتم. کلی حرف داشتم که میخواستم توو خلوتم با آقا و مولام بگم ، کلّی هم آه و ناله که بعد از یه عالمه شکر و حمد و سپاس محضر خداوندِ رحمن و رحیم به خود خدا بگم.... این وسط زمانم محدود بود و کم....

اول نشستم به مناجات خوندن......

بعد از خدا خدا کردنهام... کم کم از خودِ آقام علی بن ابیطالب(ع) کمک گرفتم. آخه کم کم حرف از راهی شدن به گوش میرسه، ولی من ... مولای یا مولا..... از توو ایون نگاهم رو دوخته بودم سمت ضریح مولا...

سمت مرقد آیت الله خویی بودم. یادم افتاده بود به کلام حضرت آیت الله مجتبی تهرانی:

نمی دونم توو این زمان باقی مانده تا کربلایی شدن، توان ترمیم نسبت به گذشته و بصیرتی جهت ترسیم آینده پیدا میکنم؟.... دِ آخه اگه نشه .... خدایا به حق مولا امیرالمومنین....

گاهی نه گریه آرامت میکنه ، نه خنده ، نه فریاد آرامت میکنه و نه سکوت. آنجاست که با چشمانی خیس رو به آسمان میکنی و میگی خدایا: تنها تو را دارم، تنهایم مگذا

  تجربه ی نسبتا تلخی امسال داشتم که دلم میخواد همینجا بنویسمش.