سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

السلام علیک یا علی ابن موسی الرّضا المرتضی
.

نشسته بودم توو صحن آ روبروی ایوون طلا... نیت کردم و نایب الزیاره شدم آ زیارت رو آرووم خوندم.........زیارت تموم شده بود آ داشتم زمزمه یکردم: 

تمام دل خوشی ام در جهان فقط این است
به سینه ام غم ارباب با وفا دارم
نشسته ام بنویسم برایتان آقا
نشسته ام بنویسم فقط تو را دارم
نشسته ام بنویسم مرا حرم ببرید
که غیر کرببلا من مگر کجا دارم؟
 

 

 


نظر

تجربه ی سخت ولی شیرینی بود.

سخت بود اومدن از کاظمین, ولی خب آدمها در مسیر زندگی برای یادگرفتنها باید چطور از سختیها گذشتن رو هم تجربه کنن.
سخت بود اومدن از سرزمین عراق, ولی شیرینی لذت اون لحظات زیارت در نجف, کربلا, سامرا, کاظمین,... قابل مقایسه نبود.

خلاصه که اون روزهم گذشت ولی به سختی گذشت. فرودگاه بغداد وقیافه های قابل تامل همسفریا و فرودگاه اصفهان و  سبک خداحافظی کردنِ همسفریا و خانواده هایی که براس استقبال اومده بودن و مسیر بازگشت و خانه ی خالی و نهاری که توو قابلمه روو گاز بود تا ما اگه قبل از ظهر اومده بودیم, اول گرمش کنیم , بعد بخوریم.

منم که هزارتا کار داشتم......

اون روزِ بازگشت هم برای من محکم حک شد. محکم.

هفتاد و دو روز بعد در آستانه ی باب الرضای صحن جامع رضوی روو به سوی گنبد رضوی ایستاده بودم و سلام میدادم به مولای خودم امام رضا(ع).

اومده بودم به قول خودم وفا کنم.
اومده بودم سلام امامان معصوم خودم رو به آقام برسونم.
اومده بودم جهت تشکر, سپاسگزاری.
اومده بودم سفرنامه بگم برای آقام.
اومده بودم زخمهای دلم رو بهشون نشون بدم و مرحمی بگیرم
اومده بودم....

با آقام خیلی کار داشتم.

اومدم مشهد یه کمی از سوز دلم بگم, یه حرفایی با آقام دارم , که محرم اونها فقط خود آقاست. بعد از کربلا یه سوزی نشسته گوشه ی دلم که انگار درمان نداره. یه دردودلهایی مونده توو دلم, که فقط برای خود آقای غریبم میشه بگم... اومدم با آقام بگم.

اومدم به مولای غریبم بگم:

آقاجون,
من شبا بعدِ هیئت خواب حرم میبینم.
خواب می بینم میام و پای ضریح میشینم

چه خوابی؟
حرم, غروب , کربُ بلا, خوابِ خوبِ هرشبم
حرم, ضریح , برو بیا , خوابِ خوبِ هر شبم

حرم, ضریح , چراغِ سبز , خوابِ خوب هر شبم
حرم, ضریح, کبوترا , خوابِ خوبِ هر شبم

حرم , ضریح, غروب با زائراا , خوابِ خوبِ هر شبم
حرم شده فکرِ هر روزم .
بیاد 6 گوشه می سوزم.

آقاجون اومدم بگم :
آقاجون, جواز نوکریمون رو باطل نکن.
آقاجون, یه عمرِ دستم رو گرفتی وِل نکن.
         حرم ندیده ما رو زیر گِل نکن...
..........حسین.....حسین جان.


نظر

شب از نیمه گذشته بود که با اخویِ گرامی از حرم زدیم بیرون.
آره . اخوی گرامی . وجداناً یکی از دلایل راهی شدنم, همراهی و همیاریِ همین اخوی گرامیِ خودم بود. دمش گرم. الهی شکر , من یه دعای از عمق جان براش کردم, همون شبِ آخر, همون لحظات آخر.

خب البته همین روزهایی که دارم براتون اینجا تعریف میکنم, مستجاب شدس.

بله, دیگه اخوی رشیدمون رافرستادیم خونه ی بخت.

به این میگن دعای پرخیر و برکتِخواهری در حق برادر. بیبین آ یاد بیگیر.

شب از نیمه گذشته بود که با دلی خراش خورده از حریمِ حرمِ امامان معصومم, باب الحوائج, امام موسی کاظم(ع) و امام محمدبن علی الجواد(ع) بیرون اومدیم. نمیدونم چطور , یعنی هنوزنمی دونم چطور... چطور اون شبم رو تعریف کنم. به قلمروان نشده هنوز...

همین قدر بگم که کمتر از نیم ساعت خواب به چشمهای من اومد. چشمهایی که از شدت کم خوابی بینوا شده بود. نفسم توان بالا اومدن نداشت.

دیگه صبح شده بود , اذان رو گفته بودن که صدای تکبیرة الاحرام اخوی رو شنیدم. نماز صبح رو خوندیم و با سرعت تمام با همه ی اون ساک و کیف و .. از پله ها سرازیر شدیم. نفهمیدم چطوری و با چه سرعتی رسوندنمون فرودگاه. (آخه همش رو خواب بودم, حتی اون وقتی که داشتم ساکم رو دنبال خودم میکشیدم)

توی صف بودیم. در راه بازگشت. نفسم توان بالا اومدن نداشت., ولی اشکها خودش بی اختیار سرازیر میشد. خب دیگه نمی کشیدم از بی اختیار بودن اشکهام. آخه بقیه همسفریا هم , هرکدوم توو عالم خودشون سیر میکردن. و اشکهاشون.......

اینکه اینجا برای وصفِ اون لحظات فقط این جمله را پیدا کردم برای اینه که خدایی نمی تونم همه ی اونچه که از درونم می جوشید رو برات مکتوب کنم.

یه وقتش با خدای خودم نجوا میکردم:

مولای یا مولای , انتَ الحیُ و انا المیَت...
خدای من از تو غافل شدم و به گناه و خطا افتادم...
خوشا به حال اونهایی که مراقب اعمال خودشون بودن و این ایام , تووی این مکانها , به تو و اولیا تو نزدیکتر شدن......

مولایَ یا مولای...


یادش بخیر .

شب آخر بود و ساعتهای آخر زیارت.

شب آخر سفر زیارتی بود و حرم باب الحوائج- موسی بن جعفر.

شب آخر بود و حرم امام جواد علیه السلام.

شب آخر بود و ساعتهای آخر زیارت. حرم خلوت بود...

در هر صورتی درب حرم رأس ساعت 12 بسته میشد. شاید بخاطر همین بود که زائرا داشتن کم کم میرفتن.

ساعت از 10 و نیم گذشته بود. من بودم و دو-سه نفر زائر و خادمان حرم. خانمهایی که در حال تمیز کردن حرم و ضریح امام کاظم(ع) و امام جواد(ع) بودن. لحظات بیاد موندنی بود. زیارت کردم و بعد رفتم کنار مزار علمای شیعه ای که همونجا بخاک سپرده شده بودن.

التماس دعایی گفتم و اومدم بیرون, تووی صحن نشستم, منتظر اخوی گرامی بودم. برای برگشتن به هتل.

صحن و سرای امام کاظم(ع) و امام جواد(ع) به چشم خیلی آشناست.

اینجا صحن و سرای امامان کاظمین , حال و هوای زیارت امام رضای خودمون رو داره.
صحن جامع رضوی.
صحن اسماعیل طلا.
صحن آزادی.
صحن....

اینجا که صحن و سرای پدر و فرزند امام رضاست, هر لحظه امام رضا(ع) رو هم جلوی چشمات میبینی, خودت رو در حضور هر سه امام معصوم میبینی. اینجا همه چیز به چشمت آشناست.

نشسته بودم منتظر اخوی مهربانی که توی این سفر همراه و همسفرم بود.

اونشب , شبِ آخر سفرم بود.

جالب میدونی چیه؟
اینکه اون شب توی صحن و سرای آقام باب الحوائج, رو به گنبد امام کاظم(ع) و امام جواد(ع) , از آقام باب الحوائج خوشبختی اخوی مهربانم رو طلب کردم , اینکه ایشون انشالله سال دیگه با همسر گرامیشون تشریف بیارن زیارت.

و امشب.

امشب که دارم خاطره ی شبِ آخر سفرِ رو مینویسم.
                    خاطره ی زیارت حرمِ پدر و پسرِ امام رضا رو مینویسم, شبِ میلادِ.

شبِ میلاد بانوی مکرمه , حضرتِ فاطمه ی معصومه(س).
شبِ میلاد دختر امام کاظم(ع) و عمه ی امام جواد(ع).
شبِ میلاد خواهر امام رضا(ع).

و اخوی گرامی داره به حاجت بزرگ زندگیش میرسه. نمیدونم چی چی به باب الحوائج ع حضرت امام کاظم(ع) گفته بود که حضرت شبی میلادی دخترشون دستی اخوی را گذاشتن توو دستی همسری گرامیشون...

 

 

 


نظر

من و توسل به صحن و سرای موسی بن جعفر
سر ارادت نهادم به پای موسی بن جعفر

جهان هستی و جانش فدای موسی بن جعفر
که لب گشاید به مدح و ثنای موسی بن جعفر

قسم به جان رضایش بکوش بهر رضایش
رضای حق را بجو در رضای موسی بن جعفر

به ذات حق کن توکل به سوی او بر توسل
که کل رحمت حق بود در عطای موسی بن جعفر

 

 


نظر

امروز چهارشنبه : 20 شوال

همین روزهاست که هارون به بهانیه زیارت میاد مسجدالنبی و امام موسی بن جعفر(ع) رو از خانواده جدا میکنه و میفرسته بغداد.

کسی که بوسه زند عرش, آستانش را         قضا به گوشه زندان نهد مکانش را

کسی که روح الامین است طایر حرمش        هجوم حادثه برهم زد آشیانش را

به حبس وبند وشهادت اگر چه راضی شد     به جان خرید بلاهای شیعیانش را

قسم به سجده طولانی اش زشب تاصبح     به سود حلقه زنجیر استخوانش را

چو از مدینه پیغمبرش جدا کردند                به هم زدند دریغا که خانمانش را

ز حیله بازی هارون دون نجاتش داد             بریده بود , بیداد خود امانش را

 به جز عبای فتاده به خاک در زندان             نبینی آن که بجویی اگر نشانش را

.............................................................................................سیدرضامویدی

 

 

 شب آخرِ سفرمون کاظمین بودیم.

بعدازظهر رسیدیم کاظمین. هوا هنوز روشن بود و آفتاب هم لب بوم. اتاقمون که مشخص شد , بیصبرانه راهی شدیم. از هتل به سمت حرم , دیگه نزدیکای اذان رسیدیم. البته توو حرم یه جلسه ی روضه خونی هم داشتیم.

ولی , بعد از نماز قرار بود بریم هتل آ برگردیم که با اجازه از بزرگونی کاروان موندگار شدم. ازشون اجازه گرفتم تا توو حرم بمونم. زمان کم داشتیم. چندساعتی دیگه سفر خلاص بود. تموم. سعی میکردم زیاد توو فکری تموم شدنی این ایامی طلایی نمونم.

اینجا همه چی به چشمت آشناست. بوی عطر حرم, نور گنبد و بارگاه امامها آشناست...  آره اینکه اینجا مرقد پدر و فرزند امام رضاست... همش رو حس میکنی.

 

 

 

 

امام مهربانی ها

 

 

اونشب توو حرم امامان کاظمین , خیلی خوش گذشت آقاجون. با آقام موسی بن جعفر(ع). با آقام امام جواد(ع) خیلی حرف داشتم. گپ سنگین و خوبی داشتم. خیلی خوش گذشت. درب حرم رو قرار بود حدود ساعت 12 ببندن , ولی حرم از ساعت 10 به بعد خلوت میشد. جاتون خالی , یه وقتش دیگه من بود و ضریح امامان کاظم و جواد و چندتا خادمهایی که همچنان در حال نظافت بودن.

دلم میخواست وایسم اون وسط آ بلند بلند با خانم فاطمه زهرا(س) حرفای دلم رو بزنم. تشکر کنم. سپاسگزاری کنم..........

خوش گذشت. خیلی .......

شکر. شکر خداوند بلند مرتبه و مهربان را.


روحانی کاروان در مورد سرداب و ماجراهای متفاوت تشرفها یکی-دو مورد رو تعریف کردن, از جمله تشرف علمای عصر خودمون رو ,حضرت آیت الله مرعشی. اینکه ایشون خیلی از شبها داخل حرم میموندن جهت عبادت. شمعی که جهت روشنایی همراه داشتن تمام میشه , در همون تاریکی مشغول عبادت بودن که صدای داخل شدن کسی رو متوجه میشن, اول به خود میلرزن که مبادا از منافقینی هستن که به زائران معصومین سامرا آزار میرسوندن و اذیت میکردن.

تا اینکه حضرت میان جلو و میفرمایند: سید شهاب الدین سلام علیکم.
آیت الله مرعشی میپرسن شما کی هستین؟ جواب میدن من از پسر عموهای شما هستم.
میپرسن از کجا هستین؟ میفرمایند : از حجاز.
آقا از آیت الله مرعشی میپرسن که سیدشهاب الدین ,شما اینجا چه میکنید؟ آقای مرعشی جواب میدن چندتا حاجت دارم, برای حاجاتم اومدم متوسل بشم. که آقا میفرمایند به جز یکی همه را خدا به تو خواهد داد.

بعد اونجا حضرت چندتا توصیه میکنن:

1-نماز جماعت
رفقا بیایین نماز جماعت را درمسیر زندگیمون جاری کنیم. سعی کنیم نمازهامون رو تا جایی که میتونیم به جماعت بخونیم 

2-اهل مطالعه
سه تا علم را: فقه(رساله) , حدیث  , تفسیر  

3-صله رحم
قهر نداشته باشین, کینه نداشتهباشین  

4- رعایت حقوق معلمان و استادان
یعنی احترامشون رو داشته باشیم

5- حفظ , یادگیری و مطالعه ی  دوتا کتاب نهج البلاغه و صحیفه سجادیه  

6-...

(6 تا توصیه کرده بودن, که روحانی کاروانمون 5تاش رو گفتن)   

 

توو مسیر رفتن به سمت کاظمین,  نماز و نهار رو امام زاده محمد , فرزند امام هادی(ع) - برادر امام عسگری(ع) بودیم.

حالا دیگه با بروبچه های همسفری آشناتر شده بودم و گه گاهی با هم گپی میزدیم. همسفریای باحال و باصفایی بودن. خانمها و آقایون. میزان استفاده ی آدم تووی سفرهای اینچنین مذهبی و فشرده خیلی به همسفریهاش بستگی داره. یه همسفر تاثیری که رووی بهره مندی هر مسافر میزاره متاسفانه زیادم بچشممون نمیاد. زیادهم رووش حساب کتاب نمیکنیم, برامون مهم هست ولی خودمون خیلی... اول برامون مهمه که راهی بشیم.

ولی خداییش , خانم فاطمه ی زهرا(س) من رو با همسفریای با حال و با صفایی راهی کردن. شکر. خدا رو شاکرم و مثل همیشه مدیون لطف خانم ام المومنین, فاطمه زهرا(س)


نظر

السلام علیک یا علی بن محمد, ایهالهادی, یابن رسول الله.

السلام علیک یا حسن بن علی, ایها لعسگری یابن رسول الله.

السلام علیک یا حجت بن الحسن العسگری ,.......

ماشین رفت توو پارکینگ, از اتوبوس پیاده شدیم, سوار یه ماشین دیگه. با ماشین از یه خیابون عبور کردیم آ رفتیم توو یه پارکینگی دیگه. ... خلاصه به این کارا عجیب وادارمون کردند , من و الباقی همسفریا برا رسیدن به حرم امامان عسگریین خودمون اگه میگفتن سینه خیز هم میرفتیم.

از تونلهای بامزه ای رددمون کردن تا رسیدیم. در آستانه ی حرم , چشمها ناخداگاه بارانی میشد...........

 

سلام آقاجان.

امام هادی(ع).

    سلام آقاجان.

    امام عسگری(ع).

سلام خانمم.

مادر آقا امام زمان.

    سلام خانمم.

     عمه خانمِ آقا امام زمان.

 

 

 

دلم خون بود, ولی زمان کم... اول سر ضریح رفتیم, ضریحی که پوشیده بود و حرمی که در حال ساخت بود. فقط احساس سرافکندگی میکنی وقتی با چنین حرم و ضریحی روبرو میشی. ولی فقط ته دل شکسته خودت دلت خوشه که تونستی بیایی در محضرشون به زیارت.باید چنین لحظاتی رو با توان مدیریت کرد. چشمهای باروونی خودت رو پاک میکنی تا بتونی صحنها رو تمیزتر ببینی. سر به سجده ی شکر میبری و با خدا عشق بازی میکنی... سر از سجده که برمیداری، توو حرم امام هادی فقط مدام بندبند زیارت جامعه ی کبیره بر لبت جاری میشه... امام هادی شنیدم شوما خیلی دلنشین، دستهای وامونده و جامونده و غریب رو میگیرین... امام هادی..

 وقت کمِ .

رفتیم پایین. سردابی که براش صحن وسیعی دارن میسازن. الله اعلم (چرا؟؟ شاید امنیتش بیشتر باشه؟! شاید اینجا شیعه جماعت بیشتر با صاحب الزمانش حرف داره؟!.......حدس جدیدی نتونستم بزنم. شما چی؟؟؟!!)

و... تمام فکر و ذهنم عمه . عمه . عمه ی نازنینِ خودم....

لحظات آخر بود ، بروبچه های کاروان داشتن روبروی گنبد جمع میشدن. در آستانه ی درب ورودی صحن منتظر همسفریامون ایستاده بودیم. چشمم قفل شده بود به سمت صحن و گنبد امام هادی(ع). امام عسگری(ع) و عمه... بازم حاجت و خواسته ی عمه جانم.....عمه جانم.....عمه جان...... آقاجان. یابن الحسن العسگری, ایها القائم منتظر...... شما رو به جان عمه تون قسم. عمه ی من رو هم ........


نظر

 

از کربلا زده بودیم بیرون آ من بیحال و حوصله اِز اینکه اونقده که عتش داشتم نتونستم خودما سیراب کنم. ظرف ذخایر معنویم لبریز از عطر و گلاب نشده بود هنوز.

داشتیم میرفتیم سامرا آ من بیتاب از اینکه داشتم میرفتم جایی که مملو از عطر حضور آقا, مولا و قائم بر حق خداست.

توو راه بودیم و بروبچای کاروان همون ته اتوبوس زمزمه های خودشون رو نوحه وار داشتن...

توو راه بودیم, از حله هم عبور کردیم. سرتاسر مسیر , همه جا بوی سازندگی میومد, با سرعت وصف ناپذیری درحال ساخت و ساز بودن. نمیدونم چه خبر بشه, ولی اینجا کودتای ساخت و سازس انگار. اینا انگار اینجا دری چشماشونا بستن آ فقط میسازند, میسازند ا میرند جلو.

اگه ما هفت-هشت سال بعدی انقلاب , یا بعبارتی دو-سه سال بعدی جنگ تحمیلی بفکر افتادیم که سازندگی کنیم آ تازه بعدی دو-سه سال فکر کردن به دوری هاشمی رفسنجانی بفکر افتادیم خب حالا شروع کنیم آپنج-شیش سالی باقی مونده همون رفسنجانی ترتمیز آ با آرامش ساختیم آ هفت-هشت سالی دوره خاتمی کم کم یادگرفتیم خودسازی کنیم آ هفت-هشت سالی دوره احمدی نژاد تازه یادمون افتاده یوخده جاده سازی کنیم آ مسکنی مهر راه بندازیم آ پولی بیزبونی نفتمونا یوخدشم به اسمی یارانه دستی درآهمسایه مظلوم آ آروومی خودمون بدیم....  اینجا هنوز که معلوم نیست ولی ظاهراً فکردونیشون روبه راهس آ قوه ی ساخت و سازشونم پرتوانس. 

اینجا آدم انرژی میگیره. ما که بخیل نیستیم, انشالله کیفشون همیشه کوک باشه آ پرتوان باشن. فقط یادشون نره ایرانیا همیشه بعنوانی زائر براشون نعمتِ روزافزون بودن. ایرانیا به نیتهای آسمانی و پاکشون همیشه بهترینها رو برای آبادانیِ سرزمین امامانشون سرازیر کردن. خلاصه اینکه......... آره ما نگاهمون به آسمونس آ چشم بصیرتمونم سعی میکنه وسعت دیدش تنظیم باشه.

داشتیم به سامرا نزدیک میشدیم. یکی از نیرووهای امنیتی عراقی همراهمون شده بود تا سامرا. دیدم یکی دوتا از آقایون سر حرف زدن رو باهاش باز کردن, نتونستم آرووم بشینم. رفتم یه ردیف عقبترشون آ لابلای حرف زدنهاشون یکی دوتا سولی که برا خودم زیادی مهم بود رو پرسیدم. اولیش رو جواب داد ولی برای دومی معلوم بود یوخده احساس کردس ما زیادی فوضولیم. منم گذاشتم روو اون دندنه که نه ما چون عربی بلد نیستیم نتونستیم جمله را درست ترجمه کنیم, خلاصه ماس مالی کردم آ اومدم عقب. با خودم گفتم بنده خدا برا حفاظت از جونی ما اومدس بزار حواسش جمع باشه.


نظر

صبح شنبه بود, نماز صبح رو خوندیم و سلام به آقا و سالارمون  آ........بین الحرمین آ ....سلام به آقا ابالفضل آ....

خلاصه اومدیم هتل و ساکها تحویل و لابی هتل در انتظار آ... بالاخره اتوبوس به سمت سامرا.

حال و احوالات زائر جماعت توو این ساعتها یوخده خاص آ بدونی شرحس. خوددون باید باشیند آ حسش کنین. اینکه من اینجا برادون بگم همه چیز اونجا خاص و دلنشین بود, درکش نمیکنی, اینکه من اینجا برادون بگم دمپایی که اونشبی باروونی دمی حرمی آقا ابالفضل گرون خریدمش آ حالا فقط برای اینکه توو این چندروز باروونیِ کربلا فقط همینا به پاهام بود دلکندن ازش آ گذاشتن کناری اتاق برام سخت بود, خنده دارس. همه چی , همه چی اونجا دلنشین و خاص بود. 

توو اتوبوس آرووم نیشسته بودم آ صحبتهایی که از روحانی کاروانمون توو جلسه ها برامون گفته بودند اِز روو نوشته هام مرور میکردم. یادمس یه شب توو حرم آقا از توسل میگفت:

تووی زیارت جامعه کبیره داریم میگیم , ای خدا اگر پیدا میکردم کسی را نزدیکتر و وسیله تر از این امام حاضر و ابناء طاهرینش آن را می آوردم و وسیله قرار میدادم. حتماً اون رو می آوردم...

حالا چطوری وسیله ها رو بین خودمون و خدا قرار بدیم؟ چطوری دعا کنیم؟
بگیم :
خدایا بده؟!
   امام حسین بده؟!!
      دوتایی تون بدین؟!!!

بعضیامون مستقیم از امام میخواهیم. بعد شیطون وسوسه میکنه که پس خدا چی چی؟! بعد از خدا میخواهیم, دوباره شیطون میگه پس اینجا برا چی چی اومدی؟!

چند تا راه هست برای وسیله قرار دادن اولیاء الله.

راه اول: از خدا بخواهیم , نَزد این اولیاء خدا.

مکان تا مکان فرق میکنه, اومدیم نزد این اولیاء خدا و تحت قبه ی امام حسین(ع) حاجتمون رو میخواهیم. ائمه خودشون هم اینجور بودن. هم در مورد امام صادق داریم... میومدن تحت قبه و دست به دعا بر میداشتن. هم در مورد امام هادی. امام عسگری(ع) رو داریم که سخت بیمار بودن, یک نفر رو نائب گرفتن و گفتن برو تحت قبه امام حسین(ع) و شفای من رو بگیر و بیا. گفت آقا شما خودتون محل رجوعین. فرمودن نه برو تحت قبه.

البته منظور از قبه ی حضرت هم زیر این گنبد نیست ها که اگه یک سانت اونطرفتر شد بگی برآورده نمیشه, منظور در حاشیه و اطراف ضریح تا جایی که بگن زیر سایه حضرت هستی.

راه دوم: از خدا بخواهیم ولی, به حق این اولیاء.

همینطور که در دعای توسل میگیم. خداوند رو به حق معصومین قسم میدیم و حاجاتمون رو طلب میکنیم.

مثل وقتی که با کسی کاری داریم ولی میدونیم حرف ما رو چندان هم نمیخونه, اونوقت یه کسی رو که عزیزتر و دارای مقامتر هست رو همراه میکنیم یا واسطه میکنیم تا اون تماس بگیره و خواسته ی ما رو مطرح کنه.
ما اومدیم اینجا به امام حسین(ع) میگیم شوما زنگ بزنآ سفارشی ما را بکنین.

راه سوم: از خود اولیاء خدا مستقیم چیزی رو بخواهیم.

این شرک نیست. این هم توسل. چون اولیاء بزرگ خدا بعضی اختیارات رو دارن.
مثل رئیس کلی که یه قائم مقام برای خودش اختیار کرده و بعضی یا تمام اختیارات و امضاءش رو تفیض کرده به اون قائم مقام. حالا اگه شما رفتین پیش قائم مقام و ایشون از اون اختیاراتش استفاده کرد, پشت سرش رئیس کل میاد همه را میریزه بهم که آای مشرک بروو بیرون ای ریا کار, ای خراب کار چرا بجای من رفتی پیشی قائم مقام آ نزد من نیامدی ؟ خب خودت گفتی همه ی امورم رو به ایشون تفیض کردم...

تفیض شیعی اینه که: خداوند متعال در عین اینکه همه ی امور دست خودش هست,  اما به اهل بیت عصمت و طهارت هم امور را تفیض کرد.

http://darolquran77.persiangig.com/image/%D8%B3%D8%A7%D9%84%201392/Veladate%20Hazrat%20ali/B/2.jpg

 

روحانی کاروانمون تووی سفر, جلسه های مختصر و مفیدی داشت. نکته هاییکه برای یه زائر اونهم توو سفر زیارتی بسیار با ارزش و قابل تامل بودن. شکر. خدا همیشه پشت و پناه چنین آدمهای پرخیرو برکتی باشه.