سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

 

دیشب وقتی توو خبرها خلاصه کلام آقا رو شنیدم , یوخده قلبم قوت گرفت آ چشمام باز شد.

امروز روز شهادت امام جوادالئمه(ع) هست . عرض تسلیت محضر امام رضا(ع).


آقا امام رضا !
تا کنون دیده ای گدا آقا
مثل من شوخ و بی حیا باشد ؟!
با هزاران گناه ، از ته دل
عاشق مشهد شما باشد

گرچه ما مانده‌ایم سرگردان
می‌برد با خودش زمان ما را
به جواد الائمه از در خود
قسَمت می دهم مران ما را


تسلیت باد داغ شهادت ابن الرّضا ، جواد الائمه ( علیهما السلام ) بر همگان


نصفی شبس.
شبی جمعه. یه گوشه ی حرم حضرت معصومه (سلام الله) نیشستم آ دارم به نوحه سراییِ مداحی که داره برای آقاش- سیدش- رئیس مذهبش- حضرت امام حعفر صادق(علیه السلام) عزاداری میکنه, گوش میکنم. دستم توو آتلس. آخه امروز خداوندِ رحمان و رحیم یه درسی بزرگم داد. میدونی چه درسی؟؟؟؟

امروز ظهر وقتی وارد شهر قم شدم, یکراست اومدم حرمِ حضرت, چند دقیقه ای تا اذانی ظهر مونده بود. وضو گرفتم آ خودما رسوندم به صفی نماز جماعت. نیشستم توو صف. خب اکثراً مهمون بودند آ نمازا عینی خودم شکسته.
با دو رکعت اولِ نماز ظهرِ جماعت , نمازی ظهرما خوندم... با دو رکعت بعدی ... یوخده فکر کردم آ نیتی نمازی قضا کردم...
با خودم گفتم:صف جلویی ها همه مسافرن, ممکنه صفی جماعت وصل نشه. البته همون وقت توو ذهنم گذشت که :خانوم! اذانا که میگن, اول نمازی واجبا بوخون. که به شوما واجبس. آ بعدش نمازی قضا آ مستحب. چون ممکنه دیگه مهلتی نداشته باشی. آ وقتی برا شوما پیش نیاد. ولی بازم همونجا با خودم گفتم: من!!؟ من که تا عصر اینجام. حالا.. حالاها وقت دارم. بعدی نمازی عصرمم وایمیسم آ با جماعت نمازی قضا میخونم.
اینا از توو ذهنم گذشت........... نمازی ظهر جماعت تموم شد. خاستم بلند بشم, چادورما بکشم روو سرم که ...............

(خلاصه : کتفم از جا در رفت.... آ من مشغولی آه و ناله... آ اورژانس آ بیمارستان آ رادیولوژی آ دکتری اورتوپد آ .... اینا شدم) خداوند متعال , حالیم کردکه , چندان هم به خودت مطمعن نباش.شاید این آخرین نفسی باشه که میکشی. شاید این لحظه ی آخر باشه.این حرفا شامل حال شومام میشه.
شومام بله حچ خانوم....


و اما....

ظهر از بیمارستان که برگشتیم حرم. حج آقا آ حچ خانوم, سری اینکه ناهار چی چی بخوریم داشتن مشورت میکردن. حج آقا داشتن آدرسی رستورانیا میدادن که چلوخورش سبزیش آ چلو خورش قیمه ش عالیس , حچ خانومم پاشونا توو یه کفش کرده بودن که نه, من برنج نی می خوام, چندسیخ کباب بیگیریم برا ناهار. این وسط حچ خانوم از من پرسیدن: خانوم پاکروان شوما چه برنامه ای برای ناهار داشتی؟عرض کردم, من به سبکی اصفانیا باری سفر میبندم- سبک آ مفصل-ناهارم بیسکویت آ آبمیوه, یا یه لقمه نون آ پنیر.
پیشنهادی برنامه ی ناهار من از دو طرف موردی قبول قرار گرفت آ حج آقا رفتن برای خریدن نون آ پنیر . من آ حچ خانومم رفتیم که توو صحنی آیینه منتظر بمونیم. چه صحنی بود!!!!!!!!! صحنی آیینه حرم حضرت کلاً زیر آ روو شده بود. عملیاتی عمرانی کامل آ جامع. اما خب ما همونجا وعده کرده بودیم. باید میموندیم. نیشستیم یه گوشه رووبروو خانوم. منتظر... تا اینکه بعدی چند دقیقه حج آقا با یه نون سنگک آ پنیر آ یه دوغ آ یه هندونه گرد آ توپل مپل از راه رسیدن.........واااااای خیلی باحال بود.

رفتیم تو یه صحنی دیگه که یوخده خلوت تر باشه. یه گوشه یه سفره کاغذی پهن کردیم آ جادون خالی . نون آ پنیری خوردیم که خیلی چسبید. دوغم کناری سفره بود.... مونده بود هندونه . حچ خانوم که بسیار محکم آ جدی مخالف برش هندونه بودن, ولی حج آقا عاقبت, کاری خودشونا کردن. رفتن بیرونی حرم آ بعدی چند دقیقه با دوتا ظرفی یه بار مصرف به دست اومدن. دربی ظرفارا باز کردن بَه ....

جادون خالی آی چسبید.......آی چسبید.


میدونی 72 تن ایستاده بودم. توو آفتاب. آفتاب خوردم، خوردم، خوردم..... تا دم دمای ظهر بود که سواری اتوبوس شدم . اگه از میدونی 72 تن بخوای سواری اتوبوس بشی برا اصفان کرایه از 3 تومن هست تا 5-6 تومن. هر چی عشقشون بکشه.........
کناری حج خانوم خالی بود.دوست داشتن نشستم کنارش. حج خانوم پرسید : اینجا کوجاس؟ عرض کردم: قم. داشتم از شهر قم، از شهر خانمم میزدم بیرون. نشسته بودم کنار یه حج خانوم که رفتار آ منشش عینی خانوم جونی خدابیامرزی خودم بود.
دلم میخواست بیگیرم تو بغلم آ ببوسمش. حج خانومم داشت از خوبی راننده تعریف می کرد. از اینکه از ساعتی 7 که از تهرون راه افتادن، یه ضرب اومدن آ اینجا اولین جاییس که وایسادن. اما عوضش اون ماشینی که باشش از اصفان اومدس تهرون همینجور دقه به دقه وایمیسادس................ هنوز از قم دور نشده بودیم که اتوبوس برای نماز آ دست به آب نگه داشت.حالشا نداشتم برم پایین. ولی حج خانوم میخواست بره دست به آب. منم رفتم پایین تا به یکی دوتا از بروبچ تلفن بزنم. نمیدونم چقدر گذشت که حج خانوم به یه پلاستیک پری سوغاتی اومد. فداش بشم، منو که دید اومد طرفم . پرسید حج خانوم جای دیگه هم نگه میداره؟ عرض کردم : فکر نکنم حج خانوم.
سوهانایی رو که برا بروبچا خریده بود درآورد آ همه را بشم نشون داد..............سوهان لقمه ای. سوهان کنجدی. یوخدم نرمی................. همشا بهم نشون داد آ پرسید اینا خبس؟آخه اوندفعه که خرید کرده بودم بچا دوس نداشتن. گفتن خب نیس.
تک تکشونا درآورده بود . جمعشون کردم آ گذاشتم توو پلاستیک آ عرض کردم حج خانوم دسستون درد نکنه. حتما دوست دارن. خبس حج خانوم. بفرمایید بریم. دری اتوبوسا باز کردم بفرمایید بفرمایید........
داشتم با خودم زمزمه می کردم: ای یادگار عطرت طه بیا بیا
ای نور چشم حضرت زهرا بیا بیا
ای مونس شکسته دلان کن عنایتی
از بهر دلنوازی دلها بیا بیا
جانهای عاشقان تو کانون ماتم است
کی یابد این قلوب تصلی ، بیا بیا .........آقاجان ........یابن الحسن..........
از اونطرفم حج خانوم شروع کرده بود برام تعریف می کرد که مالی دولت آبادس. همونجا که امامزاده محمود آ امامزاده نرمی هستن.

پسر آ عروسی حج خانوم یکی درمیون به موبایلش زنگ میزدن آ باشش وعده میکردن تا به محضی اینکه رسید ترمینال بیان دنبالش. ساعتی یکم و نیم بود رسیدیم. اصفان. طبق معمول اتوبوسا رفته بودن برای برنامه ی نماز جمعه آ توو ایستگاهی اتوبوس واحدم که قل قله...... رو صندلیای ایستگاه جا برای نشستن نبود. بعدی نیم ساعت پام خسته شده بود. رفتم نیشستم رو نرده های کنار پیاده رو. همون اول که روش نشستم متوجه تمیزیشون شدم. آ با خودم گفتم دست مسئولای خدمات شهرداری منطقه شون طلا . چه باحال. چقدر به تمیزی محیط و اطراف ترمینال اهمیت میدن.....اما وقتی اتوبوس رسید آ به سختی از جا بلند شدم. یه نیگاه به چادر رنگی خودم کردم آ یه نظر به دختر بغل دستیم که نگاهش ...........نگاه عاقل اندر سفی بود.


شب جمعه را در پناه دختر امام موسی کاظم- خواهر ضامن آهو- حضرت فاطمه معصومه(س) گذراندم.

نیسم یه گوشه ایون آیینه.روبه قبله - همچین که خانم دستی راسم بودن. دیدم شبی جمعه س آ دلم همچین هوا دعا کمیلا کردس. بسم الله........جادون خالی صفایی داد. همش حرفی دل بود با خودی خدا. بعدی دعا آ دردودل با خودی خداوندی رحمان و رحیم. روما کردم به خانم آ از عمق جان تبریک عرض کردم.میلادی خودشون آ میلاد برادر بزرگوارشون امام رضا (ع) را . ...............هرچی دوروبرما نیگاه میکردم همه مشغولی دردودل با خانم بودن..... هرکسی با زبون آ لهجه خودش.

شبی خوب آ خوشی بود. در آغوشی گرم آ آروم آ معطر. دلم هوای زیارت امام رضا رو داره ..........هی هی هی ......

dubpbegzfhsgawehjv.jpg

صبح در محضر بانو با نوای دعای ندبه با آقام-امام زمانم-اباصالح المهدی(عج) به درد و دل نشستم. راستش خجالت زدم. خیلی وقتس نشده برم جمکران. چندین بارس میام قم آ ....... خجالت زدم. نمی دونم چی بگم شاید از بیلیاقتیمس آ راهم ندادن..... پا دعا ندبه که نشسته بودم اولش خیلی احساسی سرافکندگی داشتم............ اما آقا و سرورم مهربانن آ به روو آدم نمیارن.

جاتون خالی............یاد خیلیا بودم. یاد همه بروبچ وبلاگی


ساعت 10 -22 بود . برای رفع خواب آلودگی   پاشدم یه گشتی بزنم دوری حرم. پا حوض آ آب بازی بچه ها و بزرگترای بچه ها . دور تا دور صحن ها و آدمای جور واجوری که نشسته بودن آ مشغولبودن (یا به زیارت یا به شام خوردن یا به گپو گفتگوهای خودمونی یا به دل دادن به خانوم......) یه زنگ زدم به مشدی فاطمه که حالا دیگه باید رسیده فرودگاه. با آه و ناله جوابی سلام داد آ از همون اول برام تعریف کرد که توو راهی که میرفته  فرودگاه برای پرواز به مشهد تصادف کرده آ صورتش کلی زخم آ زیلی شده...... بنده خدا نمیدونستم چیکار کنم.... یوخده سربه سرش گذاشتم آ خندوندمش تا بلکی یوخده بخندد آ این مایچا صورتی له شدش از هم واز شه. بهش یادآوری کردم که یادش نره سلام منو به آقا امام رضا برسونه. تا منم اینجا به یادش باشم.

اوخی دلم برا فاطمه سوخت. بنده خدا با چه سختی داشت برای یه شب زیارت امام رضا می رفت مشهد. ولی خب خوشا به احوالش که لایق زیارت شده بود. آه از دل سیاه من. فاطمه عکاس هم مشهدس . خانم نغوی هم مشهدس ......... این چند روز با هرکی تماس میگرفتم مشهد بودس.  

نشسته بودم توو صحنه آیینه آ مفاتیح دستم بود. دیدم اگه منظور با خدا حرف زدن باشه توو مفاتیح هیچی به اندازه ی جوشن کبیر حال نمیده. اگه قرار باشه بشینم روو به قبله آ بخوام به درگاه الهی سرکی بکشم آ دلی سبک کنم . بهترین کلام. کلام جوشن کبیرس. بسم الله.

 


5شنبه تعطیل بودیم. با خودم گفته بودم از این تعطیلات بهترین استفاده رو باید کرد تا شیرینی تعطیل شدن روز پنج شنبه به دلم بمونه. خیلی دلم میخواست یه شبه مشهد برم و برگردم ولی......یوخده ولخرجی کرده بودم آ جیبم خالی شده بود. با خودم گفتم ، بدو بریم قم تا خانوم فاطمه ی معصومه هنوز راهت میدن.
صبح ساعت 11 بود که با زنگ همکار گرامی از جا بلند شدم(بندگان خدا مجبور بودن شیف کار کنن) ازم پرسید پنج شنبه خود را چگونه گذراندی؟ عرض کردم به بهترین حالت، یعنی به خواب. ......
دیگه بیدار شده بودم. کم کم از جا بلند شدم آ مشغولی شستنی جوراب آ روسری آ ... مامان پرسید مگه نمیخواستی بری ؟ ساعتا نیگاه کردم دیدم .به به ....ساعت 12 آ نیمس آ من هنوز بلیط نگرفتم. برا ساعتی 2 بعداز ظهر بلیط گرفتم. ساعتی 1 آ نیم توو ترمینالی کاوه.

نیم ساعت به اذونی مغرب دمی حرم بودم. گرمای آغوش خانم رو احساس میکردم. صدا اذون میومد آ من دلم میخواست اول نماز بخونم تا یوخده رنگ آ رووم عوض بشه تا رووم بشه سرم رو بزارم به آستانه حرم آ با خانومم دردودل کنم.دورآورما که نگاه میکردم همه مشغول بودن ....... همه آماده اقامه نماز جماعت. وای وای وای که ردیفی جلو من 3تا بچه همش ورجه-وورجه می کردن آ مشغولی بازی.... خیلی تلاش کردم تا بلکی اینا حواسما پرتی خودشون نکنن.

 

 

 

 

 

 


 

 بعد از نماز قرآن رو باز کردم آ با سوره الرحمن دلما یوخده صفا دادم،آدم با سوره الرمن انگار دلش باز میشه. انگار زبونش برا خدا خدا کردن باز میشه انگار ...... قرآن رو خوندما بعدشم یوخده دست به آسمون شدم..... آ یه یا علی گفتم تا برم سمت رواق اصلی آ زیارت. ولی دیدم باید فکری شام آ صبحانه آ ...اینا باشم با شیکمی گشنه که نیمیشه رفت مهمونی. (اما خب ما اصفانیا عادت نداریم زیاد خرجی شکم کنیم. یه بستنی+آب میوه+4 تا کلوچه که هم شام بشه هم صبحانه)

 

 

 


 

 

 

 

در آستانه در ایستادم آ سلامی دوباره دادم. حرف که زیاد داشتم برا خانوم .ولی اولش مونده بودم : وقتی اذنی دخول گرفتم آ قدم به حرم گذاشتم جلو خانوم که ایستادم مونده بودم بعد از سلام آ عرض ادب چیطور سری حرفا با خونوم باز کنم........؟ همش با خودم میگفتم :

همچون انارخـون دل از خـویش می خوریم
غم پروریم،حوصله شرح قصه نیست....
خانوم دلم نمی خواد همش به نق زدن بگذره...

نشستم :آ شاید نیمساعت فقط نگاهم قفل شده بود به خانوم آ زائراشون. کم کم زبونم وا شد آ از خستگیام گفتم. از اینکه صبح تا شب باید با یه مشت آدمی سر کنم که دیگه بعضی وقتا با طعنه هاشون حوصله مو سر می برن. منم گاهی میزنم به سیم آخر آ یه تیکه گنده که تمام شخصیتشون رو له کنه بهشون میندازم........

خانوم یاددونس اون روز، یه بنده خدایی چپ چپ بهم نگاه میکرد و می گفت:

دل خوش از آنیم که حج می رویم    غافل از آنیم که کج می رویم.

کعبه به دیدار خدا میرویم     او که همینجاست کجا میرویم
حج بخدا جز به دل پاک نیست   شستن غم از دل غمناک نیست
دین که به تسبیح و سر وریش نیست    هرکه علی گفت که درویش نیست
صبح به صبح در پی مکر و فریب      شب همه شب گریه و امن یجیب

خب شوما بگین من با این جماعت چیطوری سر کنم. آدمی که خودش دلسوخته س آ جنگ زده... سختی کشیده ای که این جماعت لجن زده ی سبز از بس زیر گوشش وزوز کردن حالا دیگه این روزها اون هم ،همه سختیهاش رو حاصل و نتیجه این نظام و انقلاب و امام و .... میدونه. آدمی که خودش رو به خاطر ایران موندن و ایران زندگی کردن ، یه ایرانی بدبخت و عقب افتاده و .... میدونه و همه اونهایی که کمی ظاهرشون رنگ مذهبی هم داشته باشه مایه ی این عقب افتادگی 

یا .... خانوم یادتونه، چه شاخی در آورده بود آ چه نگاه عاقل اندر خل و چلی میکرد به من وقتی به عنوان اظار نظر در مورد مطالبی که رئیس محترم شرکت تووی پانل زده بود جهت تمسخر کلمه به کلمه حرفای مسئولین این مملکت ، فقط یه کلام عرض کردم نه بابا اینا ارزش خوندن ندارن. این رئیس که همیشه مزخرف مینویسه .

خانومم. به خدا نه اینکه حرف درست و معقول برای جواب بهشون نداشته باشم. دارم . ولی راستش نکته اینجاس که حوصله ندارم. خستگی کار و ...... یه وقتایی خب از دست آدم در میره.......اومدم اینجا . امشب رو عشق و حال . تا بلکی فردا کلا با روحیه دیگه برگردم  ولایت...


نظر

آقاجان . یا ضامن آهو . امام رضا  دلم برات تنگ شده .

چند ساعتی هست پام رسیده خونه. ولی ما دیشب نماز مغرب و عشا رو که خوندیم ...
خیلی دلم سوخت . کاش حداقل شب شهادت امام موسی کاظم ، پدر بزرگوار امام رضا رو میموندیم . آقاجان از همینجا عرض تسلیت دارم.....

راستش دلم نمیومد خداحافظی کنم. دیدم در توان من یکی نیست .


خدا خیرشون بده بروبچه های دفتر توسعه وبلاگهای دینی رو، وسط جون من رسیدن. وقتی میومدم بیرون به خود حضرت امام هم عرض کردم که در توان من نیست خداحافظی کردن . من به این نیت دارم میرم که به زودی میهمان خواهرتون بشم  و ...

خدا همیشه اسباب خیر فراهم کنه برای بروبچه های هیئت محبان رضا. روز آخر اعتکاف بود . اذان مغرب رو گفتن و ما ..... خلاصه مطلب اینکه از مسجد اومدم بیرون هنوز با خانواده معظم سلام و علیکهام تکمیل نشده بود که یکی از بروبچ هیئت زنگ زد. در واقع اولین تماسی بود که بعد از چند روز خاموشی روی تلفنم می خورد . سوالش یکی بود . مشهد میایی؟...
حسابش رو بکن من توی اون لحظه چی داشتم بگم . دسته باباما گرفتم توو دستم آ گفتم آره من همین الآن اجازه اومدن به مشهد رو از بابام گرفتم . بابا همینجوری که داشت منا نیگا میکرد آ حرفاما میشنُفد با سر بله را دادند.

اینجوریا بود که مام مشهدی شدیم


نظر

از اعتکاف باید نکته ها رو گفت .

اعتکاف امسال هم رنگ و بویی خاص داشت .

ثبت نام یوخدش با واسطه های بسیار مجموعه دینی بلاگ بود. یوخدشم خودم مثلی بچه آدم پاشدم رفتم میدونی امام . دمی مسجد آ درجا ثبت نام کردم . تازه احتیاجیم به هزار مدل سین جیمم نداشت.

خلاصه دسشون درد نکنه دینی بلاگیا باعث شدن ما بفهمیم اون حج خانومی که پارسال توو اعتکاف کنارم میشست آ کلی به خوردن و نخوردنی من اوساگی میکرد ، از بروبچا باحالی وبلاگ نویس شدس. آ این دست خطهای ریز و درشتی منم گاهی خوندس . بخصوص سوسکیاشا...
یه چیزی حدودی چهارهزار بانوی محترمه و مکرمه ی اصفانی فقط توی مسجدی امام دل از دنیا بریده بودند آ معتکف شده بودن. هوارتا گروهی 30 نفره آ ما بروبچ وبلاگنویسم توی گروهی 36 بودیم.
دوتا کولر کناری هم گذاشته بودن که نکنه خدای ناکرده زبونم لال ، هفت آسمون به میون کسی از بانوان فرهیخته یا احیاناً پرریخته احساسی گرمازدگی نکنه آ این احساس زبونم لال باعثی از دست دادن لحظات ناب با خدا بودن نشه.( و البته گروهی ما وری دلی یکی از همین زوج کولر ها بودن)
بیدار باشی بود . سخنرانی و محفل پرسش و پاسخی و عبادت در عبادتگاه و نمازی جماعت و سحری و افطار و بخور و نخوری .......
صفی آب جوش(قبلی افطار). صفی آب یخ (بعدی افطار). صفی شربت آبلیمو (سری شب). صفی چای (در طول و عرض شب)..........
 هیییییییی دست رو دلم نگذار که درد جدایی از اون لحظات ناب ... کاش قدر میدونستم .
دلم تنگ شده برای تموم اون نگاه های مشابه که همه اومده بودن فقط با خود خود خود خدا خلوت کنن.

دلم تنگ شده برای تمام لحظات ناب و خالص ....