سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

چکیده:

شمار رو به افزایش فرآیندهای تغییر و طرح های اولیه سازمان دهی شده و به عنوان پروژه هایی به کار گرفته می شوند، اغلب از طریق شکل گیری «پروژه های تحول عظیم» (LST)، دربردارنده شمار عظیمی از متخصصان، دانشکده ها، مشارکت کنندگان، کارهای توسعه ای و دانش بنیان. پایه ریزی نظری که از انتخاب مدیریت تغییر به عنوان پروژه پشتیبانی می کند و در عمل، نقش مدیریت پروژه که در کمال شگفتی در متون معاصر توجه بسیار کمی به آن شده است. در این مقاله ما مدلی را ارائه می دهیم که موفقیت طرح های تغییر بوسیله کیفیت مدیریت پروژه توضیح داده شده است که در جای خود بوسیله کیفیت یکپارچه سازی دانش تعیین گردیده است. خطوط کلی این مدل، یکپارچه سازی دانش را به عنوان فرآیندی که بوسیله دورنما و سرعت تغییر لازم است معین می سازد که معمولا درنتیجه مشکل همزمان سازی فعالیت ها درون پروژه LST است. مدل ما ایده «هماهنگی دانش» را به کار می گیرد تا این حقیقت را که بخش های مختلف (سازمان، گروه ها، افراد) به منظور توسعه با گرایشات زمانی گرایش دارند و از همین رو بر چرخه های مختلف فرآیندهای دانشی تکیه می کنند. این امر تاثیر مهمی بر ظرفیت جذب کننده بخش های درگیر پروژه و حجم تاثیرات بر نقش و عمل مدیریت پروژه دارد. داده های تجربی از یک پروژه LST در پوستن، در یکی از بزرگ ترین اپراتور پیام رسانی و تدارکاتی اروپای شمالی، به ترسیم این مدل می پردازد. این مقاله با تحلیل روابط میان یکپارچه سازی دانش و زمان به طور ویژه در پروژه های LST سروکار دارد.

هماهنگسازی دانش و مدیریت پروژه

فرآیندهای تغییر و مدیریت تغییر شاید دو موضوعی باشند که بیشترین بحث ها و تحقیقات در مدیریت و مطالعات سازمانی را به خود اختصاص داده اند. به رغم مطالعات بسیار، مقالات و کتاب هایی که درس های مهم آموخته شده از طرح های ابتکاری تغییر در سراسر جهان را خلاصه می کند، نتایجی که درپی آن می آید و اهمیت مدیریت تغییر به سوال گذاشته شده و حتی در بعضی مواقع به شکل جدی مورد نقد قرار گرفته است. به طور خاص برخی از محققان به دنبال موشکافی دقیق ترِ کنش تغییر بوده اند. کارهای اخیر درباره «استراتژی به عنوان عمل» و استراتژی سازی در مسیری مشابه برنیاز به تحلیل مدیریت پروژه استراتژیک و طرح های اولیه سازمانی، به ویژه این که چگونه پروژه های تحول گرایانه، فرآیندهای تغییر استراتژیک را به همراه دارد، تاکید کرده اند (Whittington et al., 2006). مطالعات همچنین استفاده گسترده از مدیریت پروژه و گرایش به تغییر را درجهت توجیه پروژه (Projectified) نشان داده اند ((Whittington et al.,1999 این امر باعث شده محققان نتیجه گیری کنند که «سازماندهی مجدد استراتژیک مدیریت پروژه همان طور که محققان پیشنهاد می کنند، چندان کار آسانی نیست، زیرا دو سو از پروژهای تحول استراتژیک تا اندازه ای و با توجه به مدیریت نامناسب با شکست مواجه می شوند» (Whittington et al.,2006, p. 621) این امر به طور معمول به نیاز به تحلیل های تجربی مدیریتی و سازمانی پروژه های تغییر اشاره دارد. دو نوع از بررسی ها به طور خاص در اینجا جذابیت دارند: (1) تغییر به طور روز افزون به عنوان پروژه (پروژه های استراتژیک، پروژه های تغییر، پروژه های تحولی و مانند آن) سازمان داده می شوند و (2) پروژه ها به طور کلی چه توسعه ای یا کسب وکاری باشند به شکلی روزافزون درگیر عنصر تغییر هستند به طور مثال پروژه توسعه ای نه تنها یک پروژه توسعه ایست بلکه علاوه بر آن فرصتی برای نوسازی سازمانی است (نگاه کنید به Bowen et al., 1994)....

*
تغییر - یکپارچه سازی دانش -  پروژه - مدیریت پروژه - زمان - افزودن حباب - آخرین مهلت ارسال آثار - همگام سازی

 


میخوام راهی بشم سمت صحن و سرای مولا اباعبدالله(ع) ، از عجله ای که موقع راه رفتن داشتم و شتابی که موقع پشتِ سر گذاشتن همسفرا......... ناخودآگاه یاد اون روزی افتادم که با چنین شتابی از محل کار داشتم میزدم بیرون.

داشتم روو چند جمله ای آخر فرمایشاتِ مدیرانِ شرکت (یا به قول خودشون: کُروکدیلهای شرکت) فکر میکردم...

اینجا یه مشت کُروکدیل ساکن هستند. یا به قول خودشون فرمانروایی میکنند. اصلاً براشون مهم نیست، مُردی که مُردی به درک، این کُروکدیلها به جایگاهی که میخواهند رسیده باشن، پرسنل جماعت آدم حساب نمیشه.

دلم میخواد ارزیابی عملکرد چندتا کُروکدیل رو میتونستم ردیف کنم. شاخصِ عملکرد که میتونم ردیف کنم و چرتکه بندازم..

امروز مِثلِ این آدمهای حسرت به دل با خودم زمزمه میکردم: الهی خار و ذلیل شدنت رو ببینم کروکدیل.  ولی بعد یه نکته ای اومد توو نظرم و پشیمون شدم. .اینکه: ببین خودتم داری آرزوی خار و ذلیل شدنِ یه بنده ی خدا رو از خودِ خدا طلب میکنی.چرا؟؟؟ چون احساس میکنی آقابالاسرت تو رو خار کرده. پس مطمعن باش آقابالاسرهای اینهام بیش از اینها خار و ذلیلشون کردن. کُروکدیل جماعت اگه آرواره ی محکمی برای خورد کردنِ دیگران داره ، پوستِ کلفتی هم در برابرِ تووسری خوردن داره.

بی خیال ، همون پلِ صراط کفایت میکنه. حواست باشه از راه مستقیم کجَکی نرفته باشی و سرِ پل صراط‍‍ِ مستقیم دچار مشکلات نشی.

ماهِ رمضونی التماس دعا

میلیون ها درخت در جهان به طور اتفاقی توسط موش ها و سنجاب هایی کاشته شدند که دانه هایی را مدفون کردند و سپس جای مخفی آن را فراموش کردند.


خوبی کن و فراموش کن...
روزی رشد خواهد کرد...



چه عهدی ببندم....؟

امام زمان

 

توو صحنِ آقا قمربنی هاشم خوب جایی نشسته بودم، جایِ نشستنم محکم شده بود. آخه جایی که نشستم صف نماز جماعت هم تشکیل شد و من همونجا نماز جماعتم رو خوندم و بعداز نماز هم برای زیارت خوندن همونجا نشسته بودم. حرفهایی که این چندوقت توو خودم ذخیره کرده بودم رو اینجا برا مدیرعاملی خودم(مولا قمرِ بنی هاشم) روو کردم.

گزارش عملکردم رو کامل ارائه کرده بودم، حالا داشتم با اشاره به بند-بندِ عهد و پیمانم با آقام ابالفضل العباس طلبِ ارزیابی عملکرد میکردم.

من تا جایی که در توانم بود برای انجام اموری که بِهِم محول شده بود مایه گذاشته بودم. بیش از این حجم کاری که توو این چندماه بر دووشم بود نمیتونستم قبول کنم. خب وقتی آقابالاسرهای من کلمه ی نمی توانم رو از من نمی پذیرند خب باید پیاده شم.

.

...

.......

من نفهمیدم که این آقا بالاسرهای من چرا نپذیرفتند؟؟؟

یعنی واقعاً تشنه ی جون کندنِ من بودن؟؟؟یعنی اینا کُلاً تشنه ی ازپا دراومدنِ نیرووهاشون هستن؟؟؟

بهشون گفتم که از پَسِ همه ی این اموری که دارین میگذارین روو دوشِ من بَر نمی آیم. ولی ظاهراً حرفهای من براشون نامفهوم بود(به اشتباه نقطه های ضعف و ناتوانیِ خودم رو به زبان آوردم) یا بهتره بگم این روزها خیلی چیزها رو حساب نمیکردن!!... 

ولی خب برای همین، بمحضِ زیارتِ(دیدنِ) نیروی جدیدی که جایگزینِ من شد، خدا رو شکر کردم. بخاطرِ اینکه:

_با عملکرد مناسبی که پیشِ روو گذاشت، بهشون خیلی زود تفهیم کرد کارها رو باید سبکتر کرد. یا به قول یه بنده خدایی لزومی نداره بروکراسیِ سازمانتون رو امنییَتی کنین، بروکراسیتون رو اداری و مسطح کنین(در دسترس همه)
_با لحن کلامِ مناسبی که داره خیلی سریع به جایی که باید راه پیدا میکنه.
_برای اینهمه قانون و مقررات راهِ دورزدنها رو از حفظِ(اولش اینکه اِدعا کنی خودت سالهاست مسلط بر همه ی این امور هستی)
_........... خب خدا رو شکر.

حالا آقاجان توو این سفر، تا امروز چکیده گزارش عملکرد ارائه کردم و از امروز میخوام هرچه مُشَرَف میشم به، محضرِ شریف اهل بیت (آقا اباعبدالله الحسین(ع) در کربلا، مولا علی بن محمدالهادی(ع) و امام حسن عسگری(ع) در سامری، آقا موسی بن جعفر کاظم(ع) و امام محمدبن علی الجواد(ع) در کاظمین و مولا امیرالمومنین(ع) در نجف) طلبِ ارزیابی عملکرد کنم. اینجا حداقلِ مزییتِش اینه که کروکدیلها با شاخصهای موردِ نظرشون، ارزیابیِ عملکردم رو جلوی رووم نمیزارن.

از همین امروز خلاصه کلامم اینه: مولا جان، من عهدم با مولا و صاحب عصر و زمانم اینه"مولا جان با تمام توان در خدمتم، من رو به لیستِ سربازهای خودتون اضافه کنید". و توو این مسیر جهتِ آموزش دیدن و رشد، خودتون داخل جماعتی که مناسب میدونین راهم بدین. جهت آموزش دیدن و صاحب امتیاز شدن. جهت آموزش دیدن و رشد معنوی. جهت آموزش دیدن و افزودن ظرفیت. جهت آموزش و وسعت دید و قدرت بصیرت. جهت آموزش و......


نظر
روز اولِ سال و همه زائرا بفکرِ تماس با ایران و عرض تبریک های خاص و...
راحله بهم خبر داده بود که فایلِ صوتی که در قالب گزارشی از یه اصفهانی اصیل ضبط کرده بودن امروز حدود ساعت 5 بعدازظهر از شبکه معارف و شبکه ایران (رادیو) پخش میشه. خانواده ی محترم که فقط خنده تحویلم دادن. رفیقایی هم که خبردار شده بودن انواع و اقسامِ پیامکها ...
ولی من خیلی با ابالفضل العباس کار دارم. زیارت عاشورا رو که خوندم فقط  این چند بیت از شعر توو گلوم گیر کرده بود:
 
برادرم دریاب (به مناسبت تاسوعای حسینی)

نه آب آمده نه آبرو گذاشته‌اند

حدود دین خدا را فرو گذاشته‌اند

 

نماز خون خدا با تیمم و این قوم

چه‌قدر مَشک برای وضو گذاشته‌اند

 

عمو از این همه مشکی که آمده خیمه

از اصغر است همان را که رو گذاشته‌اند

 

هنوز شانه‌به‌دست است دختری در دشت

مردد است برای تو مو گذاشته‌‌اند؟

 

چه قدر تیر که از جنگ با علی‌اکبر

ذخیره کرده برای عمو گذاشته‌اند

 

چگونه داد زدی: «ای برادرم دریاب»!

مگر برای تو اصلاً گلو گذاشته‌اند؟

شاعر: مهدی رحیمی

با آقام ابالفضل حرف دارم باید گزارشم رو تکمیل کنم.

روز خوب و شیرینی بود برای آغاز سال. چهارده معصوم رو واسطه قرار بدهی که خداوند امسال خیلی عمیقتر و وسیعتر تحولی خداپسندانه در زندگیت ایجاد کنه....

تحولی که مایه کَسبِ آبرو بشه برات در برای چهارده معصوم و اهل بیت...

بعدازظهر رفتم محضر آقا ابالفضل تا تغریبا قسمت آخرِ گزارش عملکردم رو ارائه کنم خدمتشون و تا لحظاتِ باارزشم رو از دست ندادم تمامِ قدرتِ بصیرتِ خودم رو به کار بگیرم و به ارزیابی عملکردی منصفانه ای بِرِسم. شاید اینجوری بتونم مطمعن باشم که یکی از پله های پیشرفت رو طِی کردم. 

میخواستم محضر آقا عرض کنم چی شد که دست شستم،

میخواستم محضر مولا و سرورم عرض کنم اون روزی که مطعن شدم بخش بزرگی از این گفته ها جَوسازیست و به بیانی دیگر اِدعاهایی پوچ، سبک و سوری، چرا بی اختیار اونهمه انتظارِ اِعمالِ عدالت و اونهمه انتظاراتِ سنگین... کمرم رو به نوعی شکست. وا رفتم. ضربه شاید زیادی مُهلِک بود...

نشسته بودم زیر سقف حرم آقا ابالفضل، آنچنان تکیه داده بودم به دیوار و چشم دوخته به سمت و سوی ضریحی که در حالِ تعویض بود که انگار خودِ آقا رو دارم زیارت میکنم و چشم توو چشماشون دارم ریزبه ریز، نکته به نکته، جزء به جزء تعریف میکنم.


نظر

السلام علیک یا ابالفضل العباس.

ساعاتِ تحویل سال رو بین الحرمین بودیم و به زیارتنامه خوندن مشغول. با مولا درحالِ گپ و گفتگو. اینقدر حرف داشتم که فقط رسیده بودم دسته بندی کنم. کدوم رو برای کدوم مولا بگم. یا محول الحول .... رو که میخوندم فقط به یاد یه نکته بودم، عجب سالی ختم کردم(هنوز گزارش کار کامل به آقام ابالفضل ندادم) یااباعبدالله امسال این اوساکارهای من خیلی آزار رسوندن، یااباعبدالله امسال این اوساکارهای من توهم زده بودن و ادعای کروکدیلی داشتن. یااباعبدالله من عیدی می خوام از خودتون. عیدی میدین؟؟؟ دست کرمِتون وسیع است. من عیدی به وسعت کرامت شما می خوام..... یاابالفضل یا مولا.......... عیدی . عیدی . عیدی...

و امروز که دارم سفرنامه مینویسم ایام میلاد آقا قمربنی هاشم.

 

پیمانه لبالب شد و احساس سر آمد

قرص قمر حیدر کرار در امد

گنجینه ی نایاب حسین و حسن آمد

باب همه حاجات تمام بشر آمد

از کودکیش رکن ادب بوده ابالفضل

حیدر به یدش بوسه زد و چشم تر آمد

بر سر در بیت علوی جمله نوشتند

بر پهنه ی چشمان دو عالم قمر آمد

شام محن خسته دلان و فقرا را

با آمدنش مهر در آمد سحر آمد

الواریان

 


نظر

حاج مهدی منصوری  با پروازما همراه بود. کاروانشون همزمان ما کربلا بود. شکر خدا...

وعده کرده بودن یکساعت بعداز نماز کنار صحن ارباب ادب_حضرت عباس. من کمی زودتر رسیده بودم. نشستم. یه کاروانی ایرانی زودتر اومده بودن همونجا نشسته بودن. مدیرکاروانشون براشون مداحی میکرد و کمی هم تاریخ اسلام میگفت.... من یه گوشه مشغول زیارت بودم. رفع عتش میکردم. یه کاروان لبنانی هم از راه رسید. کاروانِ ایرانی به احترامی این زائرای لبنانی ختم کلام کردن تا اینها بلندگو بلند کنند...

کاروانِ لبنانی مداحی کردن و رفتند، ایرانی ها دوباره بلندگو بلند کردن و نوحه سراییشون رو ادامه دادن، که حاج مهدی منصوری با همراهانش رسید... آرووم نشستن تا زائرای ایرانی نوحه سرایی خودشون رو کرده باشن. اما انگار این بندگانی خدا حالا حالاوا برنامه داشتن... حاج منصوری هم آرووم نشسته بود. نوحه سرایی طول کشید ولی حاجی آرووم نشست(گه گاهی دیدم تووی موقعیتهای مشابه این، مدیرکاروانه بلندگو رو بلند میکنه و نوحه سرایی میکنه و میره) بنده خدا حاجی آرووم نشست تا این عزیزان برنامه ی خودشون رو اجرا کردن و رفتن.

بروبچه های کاروان خیلیهاشون رفتن. حاج مهدی منصوری دیروقت شده بود که بلندگو دست گرفت، روبروی حرمِ ارباب ادب ایستاد سلام داد و نوحه سرایی خودش رو شروع کرد. اون شب شبِ باصفایی شد،همه ی جمعیت زائرایی که بین الحرمین بودن یا اطراف حرم حضرت عباس، همه جمع شدن... به لبم جاری شده بود که این معجزه ی ادب بود. از اون نوحه سرایی هایی شد که لبنانی و یمنی، سیاه و سفید، فارس و عرب همه جمع شده بودن.

برادرم دریاب (به مناسبت تاسوعای حسینی)

چه گریه هایی کردم . خودِ تو خواستی آقا..... درِ خونَت برگردم.

 


حرم مولا که رسیدیم ، فقط ساعت برگشتمون رو باهم تنظیم کردیم ، الباقی هرکسی دنبال دل خودش بود.

کفش و کفشداری و حراست رو نمیدونم چطوری رد کردم که یه وخت خودم رو مقابل مولا دست به سینه دیدم. برای اینکه بتونم کامل سلام و عرض ادب کنم زیارت جامعه کبیره رو گرفتم دستم و عرض سلام...

چشمهام تشنه ی دیدار بودن... تجربه به من یادداده که وقت کم میارم، پس باید قدر بدونم دم و بازدم رو، یه جورایی برنامه ریزی شده اومدم کربلا. عرض ادب داشتم و کمی ناله از نقطه های ضعفم. اینکه در وجودم اراده و انگیزه هست اما انگار توان نیست، اینکه اراده و انگیزه بوده و عرصه هست اما انگار انرژی تموم شده... همون شب ایستادم مقابل ضریح مولا و یکضرب همه ی اتفاقات رو گزارش کردم.

از روز عرفه گفتم و نیمه ی روزی که برمن گذشت...

از روز اربعین گفتم و آنچه تجربه کردم...

و در مقابلش شعری که از استاد گرمارودی شنیده بودم:

چون پُشت به خورشید کنی، سایه پرستی

بی نورِ محبت ، نبَری راه به هستی

چون تاک مده تکیه به دیوار که مستم

تا باده ننوشی نتوان گفت که مستی

چرخی بزن از خویش بُرون خیز چو گرداب

یا همچو چناری بتکان پنجه ی دستی

شبنم زِدَم صبح، سفر کرد به خورشید

ای دل تو چرا بَهر سفر بار نبستی

زین جنگلَ وارونه ام ، ای عشق برون بَر

رُستی اگر از شاخه ی پر نور ، برَستی

ای آنکه به بوی حرَمش سوی وی آیی

رهتوشه چه آوردی و رَهبار چه بَستی


نظر

    یه عمریه میگم: 

اگر که دل شکسته ای حسین را صدا بزن

             اگر ملول و خسته ای حسین را صدا بزن....

40 روز شده که از کربلا اومدم بیرون.


 

http://jorvaaajor.parsiblog.com/

40 روز قبل برای آخرین بار توو این سفر اومدم در محضر شریفتون سلام دادم و عرض ادب و آخرین کلامم رو در محضر شریفتون. اشک امون نمیداد وگرنه شاید آمال و آرزوهام زیاد بودن... ولی میترسیدم لحظه هام از دست برن. میخواستم نگاهم, دلم , قلبم سیراب بشه. میخواستم با تمام توان ظرف وجودم رو لبریز کنم...

و این روزها ایام شهادت امام موسی کاظم علیه السلام است. عرض تسلیت آقا جان.