اون سالها اينجاها . اينجوري عيد رو جشن مي گرفتن:
درست سال شصت و دو لحظة تحويل سالرفته بوديم تو سنگررفته بوديم عشق و حال
تو اون شلوغ پلوغي همه چشارو بستمدستهاتوي دست هم دورسفره نشستيم
مقلب القوب روبا همديگر ميخونديمزوركي نقل ونباتتو كام هم چپونديم
همديگر و بوسيديم قربون هم ميرفتيمبعدش برا همديگرجشن پتو گرفتيم