سلام
خوشا به سعادتتان
اگر چه داغمان را تازه كرديد اما زيبا و بود و با صفا . لذا حقير نيز در وصف حال خويش ، شعري از مرحوم معيري را تقديم حضورتان مي نمايم :
ياد ايامي که در گلشن فغاني داشتم/ در ميان لاله و گل آشياني داشتم
گرد آن شمع طرب مي سوختم پروانه وار/ پاي آن سرو روان اشک رواني داشتم
آتشم بر جان ولي از شکوه لب خاموش بود/ عشق را از اشک حسرت ترجماني داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس در گهي/ چون غبار از شکر سر بر آستاني داشتم
در خزان با سرو و نسرينم بهاري تازه بود/ در زمين با ماه و پروين آسماني داشتم
درد بي عشق زجانم برده طاقت ورنه من/ داشتم آرام تا آرام جاني داشتم
بلبل طبعم «رهي» باشد زتنهايي خموش/ نغمه ها بودي مرا تا هم زباني داشتم