سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

3 تا اتوبوس شدیم. ما نصف یکی از اتوبوسها رو گرفته بودیم. حضرات آقایون جلو . خانمهای بزرگوار هم عقب ... البته راضیه خانوم آ مامان آ باباشون عقب ...
توی راه
و من چادرم رو کشیده بودم توی صورتم و بالاخونه م رو شارژ میکردم. داشتم حساب کتاب می کردم و لیست دوستان و آشنایانی رو که بهم التماس دعا گفته یا نگفته بودن رو توی ذهنم مرور می کردم ‍ تا کسی رو یادم نره و بعد دلم بسوزه...  

داشتم فکر میکردم :

کوجا بودم. 

 کجا هستم ......

کجا دارم میرم ... 

 

 داشتیم به سمت دمشق می رفتیم . ظاهراً هتلی که قرار بود بریم، نزدیک حرم خانم رقیه بود.و اگه زود برسیم هتل ، می تونیم امشب بریم پابوس خانم جهت عرض ادب. خدایا هزاران هزار مرتبه شکر

 

  

واااااااااااااااااااااااای    امان از دستی این حضراتی که این پشتی سری من کنفرانس گرفتن. که لبنان فلان جا برین__فلان جا نرین .... با فلانی برنامادونا تنظیم بکنین __ با فلانی برنامه هاتون رو تنظیم نکنین.... یکی نیس بهش بگه تو فوضولی؟ بابا خوابمون میاد. می خواییم تفکراتمونا تنظیمات کنیم. اینجا وم از دستی سخنران جماعت آسایش نداریم؟ حج آقا یوخده این چونه دونا بهش استراحت بدین. خطرناکس , یه وخت خدای نکرده فلج میشدا...!!!  اونوخت قصه میخوریند.
خدایا چیکار کنم از دستی این حج آقای فوضولی که ظاهرا فقط بخاطری اینکه هورمونای فوضولیش مازاد بر مصرف شدس اومدس این تهی اتوبوس آ وَری دلی حج آقایی که دارن پوشکی بچه شونا عوض میکنند نیشسس مشغولی سین-جین کردنس. حالا ما مسئول سفرمونا فرسادیمشون صندلیهای جلو  تا بلکی در آرامش بخسبیم.اما این فوضولباشی وقت گیر آوردس،.....حیف که لنگه کفشم نرمس آ به دردی توو سری نیمی خورد. اصلاً معلوم نیست این آدم غریبه چطوری آ به چه بهونه ای اومدس این ته اتوبوس نیشِسِس؟؟؟ نیمی دونم بوی پوشک بچه و صدای نق و نوقش حالشا بد نیمیکنه؟؟؟؟؟یعنی اینقدر عاشقی بچه - مچه هستن بعضیا!!!؟ جلل خالق. من اگه جای خانم سادات بودم بچه را میدادم دستش میگفتم : بیا دست خودت باشه . تا دمشق . فقط یادت باشه به موقع پوشکش رو عوض کنی ... یادت باشه پماد مخصوص هم به پاهاش بزنی که پاهاش خنک باشه و راحت بخوابه. اگه روو لباسد چیزی بالا آورد نگران نشو. عاروقی بعدی شیرشس.......