سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

5شنبه تعطیل بودیم. با خودم گفته بودم از این تعطیلات بهترین استفاده رو باید کرد تا شیرینی تعطیل شدن روز پنج شنبه به دلم بمونه. خیلی دلم میخواست یه شبه مشهد برم و برگردم ولی......یوخده ولخرجی کرده بودم آ جیبم خالی شده بود. با خودم گفتم ، بدو بریم قم تا خانوم فاطمه ی معصومه هنوز راهت میدن.
صبح ساعت 11 بود که با زنگ همکار گرامی از جا بلند شدم(بندگان خدا مجبور بودن شیف کار کنن) ازم پرسید پنج شنبه خود را چگونه گذراندی؟ عرض کردم به بهترین حالت، یعنی به خواب. ......
دیگه بیدار شده بودم. کم کم از جا بلند شدم آ مشغولی شستنی جوراب آ روسری آ ... مامان پرسید مگه نمیخواستی بری ؟ ساعتا نیگاه کردم دیدم .به به ....ساعت 12 آ نیمس آ من هنوز بلیط نگرفتم. برا ساعتی 2 بعداز ظهر بلیط گرفتم. ساعتی 1 آ نیم توو ترمینالی کاوه.

نیم ساعت به اذونی مغرب دمی حرم بودم. گرمای آغوش خانم رو احساس میکردم. صدا اذون میومد آ من دلم میخواست اول نماز بخونم تا یوخده رنگ آ رووم عوض بشه تا رووم بشه سرم رو بزارم به آستانه حرم آ با خانومم دردودل کنم.دورآورما که نگاه میکردم همه مشغول بودن ....... همه آماده اقامه نماز جماعت. وای وای وای که ردیفی جلو من 3تا بچه همش ورجه-وورجه می کردن آ مشغولی بازی.... خیلی تلاش کردم تا بلکی اینا حواسما پرتی خودشون نکنن.

 

 

 

 

 

 


 

 بعد از نماز قرآن رو باز کردم آ با سوره الرحمن دلما یوخده صفا دادم،آدم با سوره الرمن انگار دلش باز میشه. انگار زبونش برا خدا خدا کردن باز میشه انگار ...... قرآن رو خوندما بعدشم یوخده دست به آسمون شدم..... آ یه یا علی گفتم تا برم سمت رواق اصلی آ زیارت. ولی دیدم باید فکری شام آ صبحانه آ ...اینا باشم با شیکمی گشنه که نیمیشه رفت مهمونی. (اما خب ما اصفانیا عادت نداریم زیاد خرجی شکم کنیم. یه بستنی+آب میوه+4 تا کلوچه که هم شام بشه هم صبحانه)

 

 

 


 

 

 

 

در آستانه در ایستادم آ سلامی دوباره دادم. حرف که زیاد داشتم برا خانوم .ولی اولش مونده بودم : وقتی اذنی دخول گرفتم آ قدم به حرم گذاشتم جلو خانوم که ایستادم مونده بودم بعد از سلام آ عرض ادب چیطور سری حرفا با خونوم باز کنم........؟ همش با خودم میگفتم :

همچون انارخـون دل از خـویش می خوریم
غم پروریم،حوصله شرح قصه نیست....
خانوم دلم نمی خواد همش به نق زدن بگذره...

نشستم :آ شاید نیمساعت فقط نگاهم قفل شده بود به خانوم آ زائراشون. کم کم زبونم وا شد آ از خستگیام گفتم. از اینکه صبح تا شب باید با یه مشت آدمی سر کنم که دیگه بعضی وقتا با طعنه هاشون حوصله مو سر می برن. منم گاهی میزنم به سیم آخر آ یه تیکه گنده که تمام شخصیتشون رو له کنه بهشون میندازم........

خانوم یاددونس اون روز، یه بنده خدایی چپ چپ بهم نگاه میکرد و می گفت:

دل خوش از آنیم که حج می رویم    غافل از آنیم که کج می رویم.

کعبه به دیدار خدا میرویم     او که همینجاست کجا میرویم
حج بخدا جز به دل پاک نیست   شستن غم از دل غمناک نیست
دین که به تسبیح و سر وریش نیست    هرکه علی گفت که درویش نیست
صبح به صبح در پی مکر و فریب      شب همه شب گریه و امن یجیب

خب شوما بگین من با این جماعت چیطوری سر کنم. آدمی که خودش دلسوخته س آ جنگ زده... سختی کشیده ای که این جماعت لجن زده ی سبز از بس زیر گوشش وزوز کردن حالا دیگه این روزها اون هم ،همه سختیهاش رو حاصل و نتیجه این نظام و انقلاب و امام و .... میدونه. آدمی که خودش رو به خاطر ایران موندن و ایران زندگی کردن ، یه ایرانی بدبخت و عقب افتاده و .... میدونه و همه اونهایی که کمی ظاهرشون رنگ مذهبی هم داشته باشه مایه ی این عقب افتادگی 

یا .... خانوم یادتونه، چه شاخی در آورده بود آ چه نگاه عاقل اندر خل و چلی میکرد به من وقتی به عنوان اظار نظر در مورد مطالبی که رئیس محترم شرکت تووی پانل زده بود جهت تمسخر کلمه به کلمه حرفای مسئولین این مملکت ، فقط یه کلام عرض کردم نه بابا اینا ارزش خوندن ندارن. این رئیس که همیشه مزخرف مینویسه .

خانومم. به خدا نه اینکه حرف درست و معقول برای جواب بهشون نداشته باشم. دارم . ولی راستش نکته اینجاس که حوصله ندارم. خستگی کار و ...... یه وقتایی خب از دست آدم در میره.......اومدم اینجا . امشب رو عشق و حال . تا بلکی فردا کلا با روحیه دیگه برگردم  ولایت...