سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

میدونی 72 تن ایستاده بودم. توو آفتاب. آفتاب خوردم، خوردم، خوردم..... تا دم دمای ظهر بود که سواری اتوبوس شدم . اگه از میدونی 72 تن بخوای سواری اتوبوس بشی برا اصفان کرایه از 3 تومن هست تا 5-6 تومن. هر چی عشقشون بکشه.........
کناری حج خانوم خالی بود.دوست داشتن نشستم کنارش. حج خانوم پرسید : اینجا کوجاس؟ عرض کردم: قم. داشتم از شهر قم، از شهر خانمم میزدم بیرون. نشسته بودم کنار یه حج خانوم که رفتار آ منشش عینی خانوم جونی خدابیامرزی خودم بود.
دلم میخواست بیگیرم تو بغلم آ ببوسمش. حج خانومم داشت از خوبی راننده تعریف می کرد. از اینکه از ساعتی 7 که از تهرون راه افتادن، یه ضرب اومدن آ اینجا اولین جاییس که وایسادن. اما عوضش اون ماشینی که باشش از اصفان اومدس تهرون همینجور دقه به دقه وایمیسادس................ هنوز از قم دور نشده بودیم که اتوبوس برای نماز آ دست به آب نگه داشت.حالشا نداشتم برم پایین. ولی حج خانوم میخواست بره دست به آب. منم رفتم پایین تا به یکی دوتا از بروبچ تلفن بزنم. نمیدونم چقدر گذشت که حج خانوم به یه پلاستیک پری سوغاتی اومد. فداش بشم، منو که دید اومد طرفم . پرسید حج خانوم جای دیگه هم نگه میداره؟ عرض کردم : فکر نکنم حج خانوم.
سوهانایی رو که برا بروبچا خریده بود درآورد آ همه را بشم نشون داد..............سوهان لقمه ای. سوهان کنجدی. یوخدم نرمی................. همشا بهم نشون داد آ پرسید اینا خبس؟آخه اوندفعه که خرید کرده بودم بچا دوس نداشتن. گفتن خب نیس.
تک تکشونا درآورده بود . جمعشون کردم آ گذاشتم توو پلاستیک آ عرض کردم حج خانوم دسستون درد نکنه. حتما دوست دارن. خبس حج خانوم. بفرمایید بریم. دری اتوبوسا باز کردم بفرمایید بفرمایید........
داشتم با خودم زمزمه می کردم: ای یادگار عطرت طه بیا بیا
ای نور چشم حضرت زهرا بیا بیا
ای مونس شکسته دلان کن عنایتی
از بهر دلنوازی دلها بیا بیا
جانهای عاشقان تو کانون ماتم است
کی یابد این قلوب تصلی ، بیا بیا .........آقاجان ........یابن الحسن..........
از اونطرفم حج خانوم شروع کرده بود برام تعریف می کرد که مالی دولت آبادس. همونجا که امامزاده محمود آ امامزاده نرمی هستن.

پسر آ عروسی حج خانوم یکی درمیون به موبایلش زنگ میزدن آ باشش وعده میکردن تا به محضی اینکه رسید ترمینال بیان دنبالش. ساعتی یکم و نیم بود رسیدیم. اصفان. طبق معمول اتوبوسا رفته بودن برای برنامه ی نماز جمعه آ توو ایستگاهی اتوبوس واحدم که قل قله...... رو صندلیای ایستگاه جا برای نشستن نبود. بعدی نیم ساعت پام خسته شده بود. رفتم نیشستم رو نرده های کنار پیاده رو. همون اول که روش نشستم متوجه تمیزیشون شدم. آ با خودم گفتم دست مسئولای خدمات شهرداری منطقه شون طلا . چه باحال. چقدر به تمیزی محیط و اطراف ترمینال اهمیت میدن.....اما وقتی اتوبوس رسید آ به سختی از جا بلند شدم. یه نیگاه به چادر رنگی خودم کردم آ یه نظر به دختر بغل دستیم که نگاهش ...........نگاه عاقل اندر سفی بود.