سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

دست هایم را بالا برده بودم و می گفتم 

و الیک یا رب مددت یدی، فبعزتک استجب لی دعایی و بلغنی منای... (و به سویت ای پروردگارم  دستم را به سوی تو دراز کردم ، و به حق بزرگی و عظمتت پاسخ مرا بده) 

آسمان طوفانی شده بود. ابرها بارش گرفت ... دست هایم خیس باران شده بود... دست هایمان خالی برنگشت ... 
نشسته بودیم روبروی موزه دفاع مقدس .. باهم کمیل می خواندیم ..

دست هایم خالی برنگشت...

خیسی بارون شده بودیم . خیسی آب. دستامون خالی برنگشت...

شبی جمعه بود. بروبچای شرکت کننده توو همایشی(عفاف آ معنویت آ...)  کمیل را روبروی باغ موزه دفاع مقدس می خواندند. بچه های وبلاگی ... بچه های امنیت اخلاقی .. بعداز نمازی مغرب آ عشا, نشسته بودیم کمیل می خواندیم..

یا من اسمه دوا و ذکر شفا...

بارون خیسی خیسمون کرده بود..

بارون درهای رحمت خدا را رومون باز کرده بود. خدا خیسی خیسمون کرده بود

آخرین شبی همایش بود. همه باهم دست به دعا شده بودیم آ از  خدا طلب  تعجیل فرج آقا امام زمان می کردیم.

یا من اسمه دوا و ذکر شفا  ...

اللهم عجل لولیک الفرج ...