سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

رفتم طرفشون. شلوغ بود. رفتم جلو دیدم واییییییییییی.
اوضاع خیلی خیط بود. خیلی....... وای کله ی من که سوت کشید. از نیگاه کردن توو چشماشون خجالت میکشیدم......
از کف راهرو و اتاق آخری که دست مهمونای مشهدیمون بود آب زده بود بالا.... خدایا پشت این دیواراااا سرویس بهداشتی بود. دویدم سمت دستشویی.... دیدم چاه فاضلاب گرفته... خدایا نصف شبی چیکار میکردم....... اول همه رو از حمام و دستشویی کردم بیرون. (حالا حسابشا بکن .همه میخوان کله ی منو از جا بکنن....... از اول شب صبر کردن تا همه برن بخوابن و حمام خلوت بشه تا بتونن برن دوش بگیرن و لباس بشورن...........حالا این دختره با این قیافش اومده وایساده میگه میخوام درب اینجارا قفل کنم........) با کلی سلام و صلوات و قربون و صدقه آوردمشون بیرون و با یه سیم و طناب دری دستشویی را بستممممم. تازه اومدم سری مهمونایی مصیبت دیده..... مهمونای الباقی اتاقارا ساکت کردم آ فرستادم بخوابن. بعد همه اونایی را که توو اون اوضاع خیس شده بودنا بلند کردم ...... بلند کردم آوردم توو سالن اصلی جا دادم ......
وای سرم سوت میکشید. همه بروبچهای خودمون خواب بودن. شمسی و الباقی اما کم کم اومدن.... کمک.....
این وسط مونده بودیم با این خانومهایی که سرتاپاشون خیس شده بود آ .....چیکار کنیم. سعی کردیم آروومشون کنیم. خیلیهاشون مشغول شستن لباس شدن .ولی آخه ما که داخل ساختمان جای زیادی برای لباس پهن کردن و خشکندن نداشتیم..... اون سرویس بهداشتی عمومی مون هم که بسته شد.یه جمعیتی بالای صد نفر هستن و دوتا دستشویی آ یه دوشی حمام........
هنوز نیم ساعت نشده بود که شمسی خبر آورد که پاکی پاشو که گاومون زایید اونم 9قلو...... یه دوش حمام داشتیم که چاه فاضلاب زیر اونم گرفته ..........
خدایا...... اومده بودم وسط مهمونا..... تا جو زیادی هم علیه ما نشه. خانومها زنبیل گذاشته بودن دمی دستشویی, برای شستن جوراب و روسری ...شستن استکان و نلبکی...... برای مسواک.... من و مهدیه و شمسی هم اون وسطا قدم میزدیم جهت رفع مشکلات و عرضه خدماتو ... البته در جواب تیکه هاشون سعی میکردیم جواب منطقی پیدا کنیم و از همدردی هاشون هم تشکر میکردیم...

 این وسط جلوی یه مادر و دختر خیس عرق شدم. عرق شرم........ دختر نوجوونی بود که از اوضاعی که براش پیش اومده بود کلی کلافه بود.
 سرتاپاش توی اون آبهایی که ظاهرا از چاه فاضلاب بوده , خیس شده بود . دوش حمام هم که اونجوری.... نمی دونست چطور خودش رو آب بکشه.... لباسهاشو کجا بشوره...کجا بخشکونه. یه لحظه قاتی کردم . خدایا اگه من جای این دختر بودم ؟!!!!!!!!! وای ........ با دخترخانوم که نمی شد حرف بزنم , یعنی رووم نمیشد. نمی دونستم چطور باید جمله راشروع کنم. خدایی خیلی بزرگوار بودااااااا.......  ولی رفتم سمت مادرش . کمی آروومش کردم و یکی دوتا پیشنهاد بهش دادم...... یه روش برای دوش گرفتن دخترش ارائه دادم خدمتشون و لباسهاشم گرفتم بردم . هرچی گفت کجا میبری گفتم شما کارت نباشه . برو تا دختر خانومت بیش از این ناراحت  نشده ببرش اون مدلی که گفتم دوش بگیره لباساشم خودم ترتیبش رو میدم. هم وسیله هست که بشورم , هم جا براش پیدا کردم بخشکه..... خدایی لحظه را دریاب که دیر میشه ها. اولش مادر خانوم اومد بیوفته روو دنده ی تشکر و اینها ... عرض کردم .ببین نشد. من اینجا اینکارم. کارم همینه. خدایی اگه نتونم امشب شما و دختر خانومتون رو آرووم کنم صاحب کارمون چنان حقمو میزاره کف دستم که از اومدنم پشیمون بشم. شما دعا کن دختر خانومت ما ها رو ببخشه همین. خودتونم حلالمون کنین. باید بیشتر سرکشی میکردیم تا کار به اینجاها نکشه..... 

حلال کنین......

حلال کنین تا ما شرمنده صاحب کارمون -صاحب امرمون نشیم.......

حلال کنین . شماها از طرف آقامون امام رضا بودین و ما توو پذیرایی از شما رووسیاه شدیم. به بزرگواری خودتون ببخشین. حلال کنین..... 

[تصویر: all444xw5.gif]