سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

آخرای شب بود که مهمونا رسیدن.

مهمونارا مرتب آ منظم عینی هولو کناری هم چیدیم توو اتاقا تا همگی اسکان بیگیرند آ جاشون مشخص بشد. پشتی سرش شامشونا آوردیم آ دسته دسته تقسیم کردیم بینشون. این وسطم الهه وایساده بود چای میریخت تا بلکی مهدیه بیاد سینیا را ببرد بینی مهمونا .آخه مهمونامون ماشالله قبل از شام سراغی چای میگرفتن.من مونده بودم چیطور آدما توو این گرما چای داغ براشون از آبی خوردنم دل چسب ترس.

شب. دیر وقتس. خانوم نادی بینی مهمونا میچرخه آ میگه اگه کسی غذا اضافه میخواد هست...... مهدیه راه افتاده آ عینی آبدارچیای دلسوز از تک تکی خانوما می پرسه چای نمیخورین؟؟؟؟

شمسی داد میزنه :خانوما اگه غذای اضافه دارین که نمیخورین ,ما اینجا خانواده هایی را سراغ داریم که احتیاج دارن. و ما براشون غذا میبریم.

من که الآن دنبال لیوانم میگردم که پیداش کنم تا یوخده آب یخ بخورم.برآبچا هنوز با شیکمی گشنه دارن میگردن .شمسی داره برآبچای خادما صدا میکنه آ میگه بفرمایید شام. من که نیمیدونم برا چیچی , ولی چندتا از این حج خانومای مهمونمون, یوخده-یوخده آ چپ چپ نیگاش میکنند. من که نفهمیدم ولی انگاری خوششون نیمدس که داد میزنه بفرمایید شام.نیمیدونم مگه قرار بود ما ناهار بخوریم؟ !!!!!!!!!!!..... آهان شایدم ژستی خاصی به خودش گرفته بودسسسس یا عنوانی خاصی را داد میزدسس. منکه نیمیدونم. ؟!........

  مهمونا:
-- یه دسته شون الحمدالله خوابن آ دارن پادشاهی هفتما میبینند.
-- یه دستشون سری جاشونند آ دارن با رفیق آ رفقاشون متینگ برگزار میکنن.
-- یه دسته هم رخت آ لباسایی که از اولی سال تاحالا چرک کردن را آوردن اینجا دارن میشورن........
-- یه دسته هم بخچه لباساشونا زدن زیری بغلشون آ صف گرفتن پشتی دری حموم.

 من آ الهه موندیم متحیر........... که باید چیکارکنیم؟ مگه کاری از دستی ما بر میاد که ملت میان پیشی ما آ از هم شکایت میکنن؟

 اینجاوا مدیریت می خواد. اداره اموری اینجا...مدیریت می خواد.

خانوم مدیر کوجاین؟