سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

اون شب تا حدودی ساعت 4 بیدار بودم. بیدار مونده بودم برا اینکه یوخده کنترلی اوضاعی خوابگاه.....

ملت که تا همون کله ی سحر جلو دری حموم صف داشتن. اون گوشه ی سالن هم که یه هفت-هشت تا دختری شرر آ شیطون هارهار آ تیر تیرشون به راه بود. آ تا خودی صبح , هر دفعه به یه بهونه ای سرک میکشیدن توو اتاقی خوابی خادما........ یه بار به بهونه اینکه , خانوم چرا پتوی اضافه ندارین...... یه بار به این بهونه که خانم چرا سرآصدا اینقدر زیادس....یه بار به این بهونه که .......

نصفه های شب بود که دوتا دختری جوون با چادرنماز آ سجاده آ قرآن آ مفاتیح آ ....  اومدن گوشه سالن ,اول یکی دوتا تلفن زدن آ به رفیق آ رفقاشون تذکر دادن که دیگه بهشون زنگ نزنن , چون میخوان نماز شب بخونن. بعد یه چراغ قوه روشن کردن آ روو مفاتیحشون تنظیم کردن , تا بتونن توو اون تاریکی از روو قرآن آ مفاتیح دعاواشونا بوخونند , آخری سرم با یکی یه تسبیح توو دستشون آ یه لیستی اسامی اونایی که التماس دعا بشون گفته بودن وایسادن به نماز , تا بقولی خودشون اولین نماز شبی عمرشونا بخونن , تا برای خودشون استغفار کنند آ برای خودشون آ چهل تا مومن دعا کنند.

 

بهشونن یه التماسی دعا از عمق جان گفتم. خوشا به سعادتشون . حداقل اون شب , اولین نمازی شبشونا خوندن, ولی من از تنبلی خودم از جام بلند نشدم دو رکعت نماز بوخونم......

میان قبله محراب ناله ها کردند

به هرقنوت برای همه دعا کردند