سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

امروز عصر رفتم یه سری به سید بزنم. رفتم گلزار شهدا. با دوتا از برآبچای دانشگاه صنعتی آشنا شدم. که اتفاقا یکیشونم وبلاگی بود. این دوتا آباجی هم فکه با سید آشنا شده بودن...خاطرات اردووهای راهیان نور رو باهم مرور کردیم. اونا از اردووهاشون گفتن آ منم از برآبچای وبلاگی راهیان نور.....همگیمون از طریق آقای احمدیان با سید آشنا شده بودیم....بروبچا زودتر رفتن. من موندم.

تاسوعا؛ بزرگداشت اسوه رشادت و پایمردی

نشسته بودم بالا سری سید مسعود رشیدی. بعد از کلی گپ و گفتگو. همونجور که نشسته بودم. نگاهم افتاد به دستای خودم. آرووم آرووم احساسم غالب شد. همونجور که نگاهم روو دستام بود. دیدم, دستی راستم داره با یه حسی مادرانه ای دست چپم رو نوازش میکنه. همونجور که نوازشش میکرد ازش معذرت خواهی میکرد. حلالیت می طلبید, که تو رو به خدا حلال کن به خدا از قصد نبوده. ببخش که مجبور شدی این همه درد رو تحمل کنی.دست راستم همونجور که داشت دست چپم رو بندبند, چروک به چروک, خط به خط, مو به مو نوازش میکرد تمام صورتم غرق قطرات اشکم شده بود.
آخه تووی ذهنم داشتم تمام اون لحظاتی رو که از شدت درد بی اختیار حضرت زهرا رو صدا میزدم مرور میکردم. دست راستم داشت مادرانه دست چپم رو نوازش میکرد آ ازش حلالیت میطلبید. تو رو خدا ببخش. به زخمهای دل فاطمه زهرا قسم که من شرمنده ی تو هستم به خاطر تمام اون لحظاتی که اونهمه درد رو تحمل کردی . سرافکنده ام و شرمنده. حلال کن. کم کم نگاهم رفت روی دست راستم .......
حالا این دست چپم بود که داشت دست راستم رو آرووم آرووم نوازش میکرد. حالا داشتم با دست چپم دست راستم رو نوازش میکرد آ همون سیکل رو برای دست راستم. ولی یوخده سوزناکتر.... میدونستم که دست چپم ناراحت نمیشه. آخه دیده بود. میدونست دردهاییی که دست راستم کشیده خیلی بیشتر آ عمیقتر از اون بوده. چین آ چروکاش بیشترن , برشهایی که توو تاندمها و عصبهاش خورده عمیقترن, استخونهاش ....... خیلی.خیلی.آخه اگه اون 5-6 بار کتفش از جا دَررر رفته, دست راستم بالای 27-28 بار اتاق عمل رو تجربه کرده.....اگه اون ....حالا کارش به جایی رسیده که بدون اتاق عمل آ بیهوشی آ حتی بدون دیدن دکتر آ رادیولوژی آ..برمیگرده سرجاش..... حالا دیگه کار به جایی رسیده که ......!...... ببخش دست چپم داشت از دست راستم حلالیت می طلبید ببخش به خدا خیلی سعی کردم بار تو رو به دوش بکشم. ولی شرمنده , دیدی که یه جاهایی خارج از توان من میشد آ من هم مثل خودت...

 

کم کم دستهام اومدن مقابل صورتم آ روو به آسمون در سکوت مطلق فقط فریاد زدن یا ابالفضل