سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

نشسته بودم پشتی میزم آ مشغولی کار. عجله داشتم . باید کارم رو با سرعت هرچه تمامتر تحویل میدادم. وقت نداشتم آ این همکار جدید ما که از عجایب خلقت و جهان کاری هستن هم داشتن تقویت عضله انجام میدادن.

( توو پرانتز برادون بگم که منظور از تقویت عضله خوانندگیس. شوما که اطلاع داریند آواز خودش باعثی تقویتی عضلاتی هنجره آ....  حلق آ گلو ... تقویتی ماهیچه های ریه ها....میشه)

خلاصه اینکه منم که فسفرا مغزم با تحریم آ فشار روبرو شده بودگیج شدم. دیدم خیرر ایشون به بهانه غذا گرم کردن وخیزادن اومدن توو واحدی ما . رفتن توو سالن غذاخوری آ زدن زیری آواز. رفتم جلو. به محضری شریفشون سلام آ عرضی ادب کردم آ عرض کردم ببخشین آقای هژبریان میشه تشریف ببرین توو واحدی خوددون جهتی آواز.
اولش ایشون متوجه نشدن. فکر کردن طبقی معمول منم مثل بقیه میخوام بگم نوبتی منس که غذاما گرم کنم. داشتن میگفتن .الآن گرم میشه میرم. الآن الآن..
عرض کردم نه خیر . آوازدونا میگم. آوازدونا. تشریف ببرین اونطرف. واحدی خوددون. تشکر.
یوخده جا خوردن که چیطور ماتی صدایی زیباشون نشدم آ اینجوری ...

اما خب حداقل لطف کردن قبول فرمودن. و اجازه دادن ما به کارمون توو اداره ی کاریمون برسیم.

بامزگی کار اینجا بود, که چند دقیقه بعدش خانومی یارعلی که ایشونم از همکارانی هم دوره ی همیشونند تشریف آوردن دمی دری اتاق کاری ما آ به بونه سلام آ احوال پرسی ایشونم زدن زیری زمزمه ی های مُلوکانه. خب مام وقتی اذان بود آ از رادیو مشغولی دعای روز بودیم آ بعدشم قرآن. برا همین زیاد نیمی فهمیدم وزوز از کجاست. فقط وقتی متوجه شدم که همکاری بقل دستیم به یارعلی اشاره کرد آ گفت خانوم یارعلی حواست باشه خانوم پاکروان تازه هزبریانا دعواش کردس. گفتم که حواسدا جمع کنی یه وقت تورم دعوات نکنه. یارعلی هم گفت آره خبرش بهم رسیدس.

 

توو دلم یوخده خندم گرفته بود از عکس العملها...

یوخده هم متاسف شدم برا مدیرعاملی که اجازه میده محیط کاری شرکتش اینطوری عوض بشه. ......آخه خیلی هیف شدس. حیا.حریم... فرهنگ غالب محیط ...

با خودم زمزمه میکردم :  رب الشرح لی صدری....