سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

رووم به ضریح شش گوشه ی آقام بود و عزیز شش ماهشون و جوان برومندشون....

ساعتهای آخرم بود. فردا صبح راه می افتادیم. حس و حالم هنوزهم برام قابل انتقال نشده... فقط میتونم بگم شعری پیدا کردم که شاید حس قالبش نزدیک به اون لحظه های من باشه, حس قالب توو اون ساعاتی که تووی حرم حیران و سرگردان , عینی اسفندی روو آتیش میچرخیدم آخه این یه عمری توو حسرتِ این صحن و سرا بودم, حالا یا اباعبدالله چطوری آخه!... نمیتونستم یه جا آرووم بایستم:

 وقتش شده بر , دست بگیرد , جگرش را    *  شاهی که شکست است مصیبت کمرش را

پروانه به هم ریخته گهواره ی خود را  *         تا باز کُند از پرِ  قنداق  ,  پرش  را

تلخ است پدر گریه کند , طفل بخندد      *   سخت است که پنهان بکند چشم ترش را

دُرُ و برش آنقدر کسی نیست که باید  *   این طفل , در آغوش بگیرد , پدرش را

مادر نگران است خدایا نکند تیر    *   نیت کند از شیر بگیرد پسرش را 

هم چشم به راه است که سیراب بیارند *     هم دلهره دارد , که مبادا , خبرش را

ای وای ازآن تیروکمانی که گرفتست *   این بار , سفیدیِ گلویی , نظرش را

وقتش شده بر دست بگیرد جگرش را   *   مردی که شکست است مصیبت کمرش را

 

 ساعتهای آخرمون بود که توو حرم امام حسین (ع) میتونستیم حضور داشته باشیم و استفاده کنیم. کار عقب افتاده زیاد داشتم. یه عالمه بهم توصیه شده بود. این نماز رو بخون, اون زیارت رو , اون ذکر و....

یه وقتی طاقت نمی آوردم راه میوفتادم و همینطور  آرووم تووی صحن راه می رفتم, قدم میزدم, فقط سعی میکردم با چشمام یه فیلم کامل و دقیق تووی ذهنم ذخیره کنم. تووی پس زمینه هم یه زمزمه داشتم:

به درد و غم و ابتلا می روم  

دریغا که از کربلا می روم

اگر چه جدا گشتم از کوی یار 

دل و جان من مانده در این دیار

خداحافظ ای خاک پاک حسین

انیس تن چاک چاک حسین

خداحافظ ای وادی علقمه

خداحافظ ای ناله ی فاطمه

خداحافظ ای شهر اندوه و غم

خداحافظ ای دست و مشک و علم

خداحافظ ای شیرخوار رباب

خداحافظ ای ناله ی اب آب

خداحافظ ای خیمه ی پر ز دود

خداحافظ ای یاسهای کبود

خداحافظ ای دامن سوخته

که دامان دل از تو افروخته

خداحافظ ای ناله ی آه آه 

خداحافظ ای گودی قتلگاه

خداحافظ ای هستی ما همه

خداحافظ ای یوسف فاطمه

خداحافظ ای ماه لیلای زار

که بابا تورا زد صدا هفت بار

الا کربلا اینک سوزد دلم 

چگونه ز خاک تو دل برکنم...

همسفریا هم همراه روحانی کاروان, مدیر کاروان یه گوشه ی حرم روو به ضریح نشسته بودن , منهم رفتم توو جمع کاروان. دیر رسیدم. ولی رسیدم.

داشتن نوحه ی وداع آقا اباعبدالله (ع) رو می خوندن با اهل حرم, با خواهرشون, با......

حال و هوای وداع ....