سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

از ساعت 2 و 45 دقیقه ی نصفِ شب بیداریم. مشغول وضو ساختن و بستن ساکهای دستی و مرتب کردن اتاق و در نهایت بعد از شنیدن صدای اذان، نماز رو توو اتاق ساعت 3 و 40 دقیقه خوندیم. حال و هوای خاصِ خودش رو داشت. سجده ی شکر رو به خودم واجب میدونستم، شکر خداوند بلندمرتبه ی بخشنده و مهربانی را که بنده ای اینچنین گنهکار را اذن دخول داد به حرم ائمه ی معصوم را. شکر . شکر شکر...

..

مدیر کاروان ساعت3 و 40 دقیقه اومدن، همه ی اتاقها رو صدا زدن که بیایین پایین و همین پایین نماز بخونید که داره دیر میشه. ما همگی ساک به دست از هتل راهی شدیم. هوا تاریک و روشن بود که از گاراژ به سمت فرودگاه راه افتادیم. همه صبحانه به دست با دوتا نون باگت. توو مسیر داشت یه خلوتی ایجاد میشد بین من و مولام، آقام... ولی انگار شرمندگیم غالب بود، میخواستم استارت گزارش سفرم و نمودار شاخص بهره وری از این سفر رو تهیه کنم ولی انگار... مثل این بچه شیطونای تنبلِ کلاس خودم رو مشغول زول زدن به عراقیا و کارهاشون کردم.

  

کلاً عراق در حال ساخت و ساز بود، دیگه بغداد و کاظمین هم به سبک خاصی عجولانه عمل میکردن.

یه شصت بار پیاده شدیم. اتوبوس به اتوبوس شدیم... پیاده شدیم. تفتیش شدیم . سگهای مهربان آمدند و رفتند بالای اتوبوس بوو کشیدن و مطمئن شدن که ما چیزی معطر همراه نداریم. حاج آقا(روحانی کاروان) هم کلیی حرس خوردن که زائران گرامی سعی کنید نگاه نکنید، چون از نظر شرعی اگر ندیده باشین  که سگها ساکهاتون رو لیسیدن یا نه اشکال نداره، ولی اگر دیدی لیسید باید ساکتون رو آب بکشید... در نهایت پس از طی مراحل مختلف تفتیش پامون رسید به فرودگاه بغداد.

اینجا دیگه ساک به دست ، در صفوف مختلفه مرتب و منظم منتظریم کلیه وسایلمون رو شصتاد بار اسکن نمایند.