سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

حاج آقا محمد احمدیان حال خاصی داشت.

ما رو به نگاه دیگه ای مورد توجه قرار داده بود. یه جورایی انگار احساس مسئولیت بیشتری میکرد. بروبچه های وبلاگی رو میشناخت، عرصه ی وبلاگ نویسی براش آشنا بود. می دونست بروبچه ها خیلی تشنه شنیدن هستن و این عطش میتونه همینجا کمی فروکش کنه. گاهی فکر میکردم به همین خاطر با سرعت تمام تند تند برامون میگه و سعی میکنه کامل هم بگه با جزئیات تند تند نکته های ریز و درشت صحنه ها رو بیان کنه ......

حاجی بعد از خاطره شهید سید مسعود رشیدی. از موقعیت منطقه گفت .....
الآن دقیقا روبروی من. اون منطقه وسیعی که شما نگاه میکنید این منطقه منطقه هور العظیم که یه کمی که جلوتر برینبه سمت شهر هویزه میشه هور الهویزه. به سمت عمق که برین میشه دریاچه امٌ نعاک .
که اون هور محور دو تا عملیات بود - بدر و خیبر-
جایی که ما ایستادیم، طلائیه، و این دژی که الآن از روش اومدین، و اینطرف ، فقط محور یک عملیات - محور عملیات خیبر-.
این سمت ما که خب منطقه ای هست که می ره به سمت کوشک، زید، ایستگاه حسینیه و خرمشهر و شلمچه ... اونطرفی که شما خودتون رفتین و دیشب هم اونجا بودین.

 
تووی عملیات خیبر ما سه تا محور داشتیم:


-یه محور که بروبچه های آذربایجان بودن . لشکر 31 عاشورا. که عزیزمون(حاج گاظم) براتون گفتن، که قرار بود، با قایق از داخل هور عبور کنن و و برن سمت جزایر.
-یکی هم بچه های لشکر 8 نجف اشرف. بچه های نجف آباد اصفهان. که قرار بود اینها رو هلیبرن کنن پشتی عراقیا
بچه های لشکر 27 محمد رسول الله . بچه های تهران. که قرار بود روی همین دژ حرکت کنن- دژ جمهوری- و بیان این سه راهی رو بگیرن و این منطقه را برن جلو به سمت کانال سوئیپ و وصل بشن به بچه هایی که از طریق آب اومده بودن و بچه هایی که هلیبرن شده بودن.
-و یکی هم بچه های لشکر ما . لشکر 14 امام حسین. بچه های اصفهان. که ما قرار بود توی زید با بچه های ارتش عمل کنیم.


دو اتفاقی عجیب افتاد:
یکی ما توی زید کارمون گره خورد و خط شکسته نشد و تعداد زیادی از بچه های ما شهید شدن و عملیات حسب ظاهر و به تعبیر دنیایی ما شکست خورد،توی اون محور .
توی طلائیه رو هم فعلا نمی گم تا بریم اونطرف...
بچه هایی که با قایق رفته بودن تونسته بودن برن جزایر رو بگیرن. از این طرفم که بچه ها هلیبرن شده بودن پشت عراقیا.زیدم که گفتم کلا تموم شد عملیاتش.
ما رو کشوندن سمت عقب، گفتن آقاجون طلائیه کار گیر کرده، بروبچه های لشکر محمد رسول الله دو شب زدن به خط . توی دو مرحله زدن به این سه راهی(جایی که این گودی هست)
 این عقبشم دژ بود .یعنی یه جاده خیلی بلندی که بینش کانال بود و سنگر کمین و میدون مین .به سمت عقب این دژ این دژ جمهوری بود.بچه هادوبار زده بودن به اینجا و عراقیها تو این دژ مقاومت کرده بودن. اون سمتی دژ کاملا آب گرفتگی بود آ این طرف حالت باتلاق مانند و کانال و موانعی که خیلی زیاد بود.
من بعد از جنگ رفتم توی دلی حور،یازده ردیف موانع که: والمری هایی بود که با نبشی کار گذاشته بودن آ از آب بالا بود تا قایق نتوند ردبشد. یارده ردیف موانع فقط من شمردم، خدا وکیلی چیزه ساده ای نیست من آلان فکرشا می کنم تنم می لرزه . یازده ردیف پشت سرهم دیگه –یعنی 11مرحله عملیات – 11 مرحله جنگیدن تا بتونی فقط به اینجا برسی.
خب دو مرحله بچه های 27 عمل کردن که نتونستن خط روبشکنن


جنگ خیلی شدیدی اینجا بود تا اینکه بچه هایی که مالی خودی ما بودن حاج حسین - سردار شهیدحاج حسین خرازی فرمانده لشگر ما- بچه ها رو جمع کرد و گفت :..................