سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

کرببلا و بین الحرمین و حرمِ مولا ....

 

هوا داشت زیادی گرم میشد. پاشُدم روو کردم به آقا سیدالشهدا(ع) به نیابت همکارِ نازنینم یه سلام دادم و با کسب اجازه از ایشون رفتم سمت کفشداری حرم حضرت عباس.

شلوغ نبود ولی واحد تفتیش بدنیشون شلوغ شده بود. ولی من توو این سفر بار اولم بود که میرفتم داخل. اشک امانم نمیداد ، (ای وای از این غوغای دل    از دلبرم هستم خجل) دلتنگی زیادی اذیتم کرده بود. داشتم خودم رو آماده میکردم جهت رووبروو شدن با قمربنی هاشم، من قرارداد کاریم رو سال 94 با حضرت ابالفضل العباس بسته بودم این چندماهه فقط سرِ امور کاریم با مولا حرف زده بودم، سنگینیِ کارم، حجم کاریم، اوسا کارم، حقوقم، میزانِ بیمه تکمیلیم... به هرحال حضرت ابالفضل مدیرعاملم بود. حالا توو این سفر میخوام فقط گزارش عملکرد بدهم و تقاضای کاری بزرگتر دارم برای سال 95 خودم.

رفتم داخل که بگم: مولای من...

دلم برای تمام لحظه های با شما بودن تنگ است...

دلم گذشته را میخواهد...

دلم کنیزی فاطمه را میخوهد...

دلم سربازی میخواهد... سربازی اربابم...

 

 

به فکر افتادم یه معرفی نامه از حضرت عباس بگیرم و ببرم محضر حضرت اباعبدالله(ع) اونجا مُهر تایید بگیرم و ببرم سامرا و کاظمین و با دستی پُر پاشم برم نجف پیش مولا امیرالمومنین(ع) جهت تقاضای کاری پر دوام، پر خیر و برکت، موثر، نون و آبدار... یه کاری که زمان ظهور  اربابم اباصالح المهدی(عج) رووم بشه بروم جلو و بگم ارباب من این کاره هستم و این کارها از دست من بر میاد. بتونم برم جلو آ به سردارانِ سپاهشون بگم این رزومه کاریِ منه، جهتِ استخدام اومدم.