سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر
روز اولِ سال و همه زائرا بفکرِ تماس با ایران و عرض تبریک های خاص و...
راحله بهم خبر داده بود که فایلِ صوتی که در قالب گزارشی از یه اصفهانی اصیل ضبط کرده بودن امروز حدود ساعت 5 بعدازظهر از شبکه معارف و شبکه ایران (رادیو) پخش میشه. خانواده ی محترم که فقط خنده تحویلم دادن. رفیقایی هم که خبردار شده بودن انواع و اقسامِ پیامکها ...
ولی من خیلی با ابالفضل العباس کار دارم. زیارت عاشورا رو که خوندم فقط  این چند بیت از شعر توو گلوم گیر کرده بود:
 
برادرم دریاب (به مناسبت تاسوعای حسینی)

نه آب آمده نه آبرو گذاشته‌اند

حدود دین خدا را فرو گذاشته‌اند

 

نماز خون خدا با تیمم و این قوم

چه‌قدر مَشک برای وضو گذاشته‌اند

 

عمو از این همه مشکی که آمده خیمه

از اصغر است همان را که رو گذاشته‌اند

 

هنوز شانه‌به‌دست است دختری در دشت

مردد است برای تو مو گذاشته‌‌اند؟

 

چه قدر تیر که از جنگ با علی‌اکبر

ذخیره کرده برای عمو گذاشته‌اند

 

چگونه داد زدی: «ای برادرم دریاب»!

مگر برای تو اصلاً گلو گذاشته‌اند؟

شاعر: مهدی رحیمی

با آقام ابالفضل حرف دارم باید گزارشم رو تکمیل کنم.

روز خوب و شیرینی بود برای آغاز سال. چهارده معصوم رو واسطه قرار بدهی که خداوند امسال خیلی عمیقتر و وسیعتر تحولی خداپسندانه در زندگیت ایجاد کنه....

تحولی که مایه کَسبِ آبرو بشه برات در برای چهارده معصوم و اهل بیت...

بعدازظهر رفتم محضر آقا ابالفضل تا تغریبا قسمت آخرِ گزارش عملکردم رو ارائه کنم خدمتشون و تا لحظاتِ باارزشم رو از دست ندادم تمامِ قدرتِ بصیرتِ خودم رو به کار بگیرم و به ارزیابی عملکردی منصفانه ای بِرِسم. شاید اینجوری بتونم مطمعن باشم که یکی از پله های پیشرفت رو طِی کردم. 

میخواستم محضر آقا عرض کنم چی شد که دست شستم،

میخواستم محضر مولا و سرورم عرض کنم اون روزی که مطعن شدم بخش بزرگی از این گفته ها جَوسازیست و به بیانی دیگر اِدعاهایی پوچ، سبک و سوری، چرا بی اختیار اونهمه انتظارِ اِعمالِ عدالت و اونهمه انتظاراتِ سنگین... کمرم رو به نوعی شکست. وا رفتم. ضربه شاید زیادی مُهلِک بود...

نشسته بودم زیر سقف حرم آقا ابالفضل، آنچنان تکیه داده بودم به دیوار و چشم دوخته به سمت و سوی ضریحی که در حالِ تعویض بود که انگار خودِ آقا رو دارم زیارت میکنم و چشم توو چشماشون دارم ریزبه ریز، نکته به نکته، جزء به جزء تعریف میکنم.