سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

داشتم به صدای حاج شیخ حسین انصاریان گوش میدادم، آقا داشتن در سوگِ مولا اباعبدالله می گفتن. کلامشون رسید به سر بریدن از مولا... کلامشون کشید به یه جمله ای که دیگه داشتم تموم می کردم. تحملِ شنیدنِ این روضه ها رو ندارم انگار!!!...

خدایا تحملِ شنیدنِ بعضی مصیبتها رو اول بهم بده بعد...

آخه ، چند سال قبل بود رفته بودم جنوب و تووی یه جریانی، زد به سَرم که بایستم و سَربریدن از حیوان رو ببینم. اتفاقِ بسیار سنگینی بود برام و بعدش رفتم گوشه ای و ساعتها زار زدم، زار زدم. حالا وقتی حاجی این جوری گفتن، یکدفعه یه صحنه ای جلوی چشمم مجَسَم شد... داشتم تمام می کردم. فقط میگم بی بی جان، زینبم چه برسر شما و اون بچه هایی گه گاهی سرشون رو به شما تکیه می دادن و آرووم ناله میزدن : عمه جان.

سخته .

     سخته..

         سخته...

چی دیدین؟ چطور این مصیبتها رو تاب آوردین؟ خانمم کمی برای دلِ ناتوانِ من هم دعا کنید. خانمم من خیلی دست و پا چلفتی هستم. خانمم خیلی ناتوانم و ضعیف... خانمم برام دعا کنید، خدا کمی بهم توانِ مقاومت بده. مقاومت در برابرِ بعضی از این سختیهایی که توو مسیرِ زندگی قرار میگیره.

خانمم بر شما چه گذشت؟

خانمم، شما در یک روز(عاشورا) 72 عزیز از دست دادین. همه را سر بریدن، خیمه ها رو آتش زدن، تمامِ اون جمعیت زن و بچه های وحشت زده و مصیبت دیده را جمع کردین و سروسامان دادین و پناهِ همشون بودین و...

خانمم چه دیدین؟!... 

خانمم، اون روزی که عزیزِ دلم داشت تلفنی دردودلش رو میکرد و سوزناک تعریف میکرد که چطور بیماریش اوج گرفته بوده و داشته چه لحظاتی رو تجربه میکرده...

: سنگین شده بود_____نفسم. 

می سوخت __________رگهای روی سرَم.

داشت بسته میشد_________راه گِلو داشتم خفه میشدم...

خانمم اون روز بعد از چند لحظه بلند بلند زار زدن فقط میگفتم خانمم زینب جان. یا زهرا، چه گذشت به بانوانِ بازمانده از عصرِ عاشورا...

و این روزها فقط میگم خانمم دستم رو بگیرید، خانمم ظرفیتم .... خانمم کمکم کنید، تابِ تحملم بیش از اینها بشه. 

خانمم من زود از پا می افتم.

خانمم راه مقاومت کردن رو یاد نگرفتم، راحت زمین می خورم و سخت بلند میشم.

خانمم خیلی دست و پاچلفتی شدم، خانمم به دستهای یاریگر شما محتاجم.           یا زینب التماس دعا دارم.