سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

رفیق رفقا بیاین بریم کرببلا. مامان از مسجد اومدن و گفتن دختر نشستی؟!  امروز روز آخر ثبتنام بوده برای کرببلا. یادت هست ژارسال چی شد؟؟؟؟ یه بوی عطری توو نفسم پیچید. چشمهام غرق اشک شد. ولی ازجام تکون نخوردم همونطور رووی صندلی چشمهام رو بستم ، روو به سوی کرببلا، شیرجه زدم نجف. رفتم سمت حرم آقا امیرالمومنین(ع). سلام دادم و اذن گرفتم. رفتم کربلا ، رو به سمت حرم حضرت ابالفضل.سلام دادم و یه اذن دخول گرفتم. بین الحرمین و دیگه من شدم و گنبد آقا امام حسین(ع) و حرم و رواق اصلی و ضریح شش گوشه و........

 این روزهای کربلا

ایادش بخیر:

توصیه ای که شدم به خوندن زیارت جامعه کبیره.

توصیه ای که شدم به سجده ی شکر و ذکرها....

توصیه ای که شدم به خوندن زیارت عاشورا.......

توصیه ای که شدم به همراه بودن با خانم فاطمه زهرا(س).

توصیه هایی که بزرگان و عزیزان داشتن بهم برای استفاده ی بهینه کردنها. استفاده از لحظه لحظه ها. استفاده از هر دم و بازدم. مراقبت از .....


شب جمعه را در پناه دختر امام موسی کاظم- خواهر ضامن آهو- حضرت فاطمه معصومه(س) گذراندم.

نیسم یه گوشه ایون آیینه.روبه قبله - همچین که خانم دستی راسم بودن. دیدم شبی جمعه س آ دلم همچین هوا دعا کمیلا کردس. بسم الله........جادون خالی صفایی داد. همش حرفی دل بود با خودی خدا. بعدی دعا آ دردودل با خودی خداوندی رحمان و رحیم. روما کردم به خانم آ از عمق جان تبریک عرض کردم.میلادی خودشون آ میلاد برادر بزرگوارشون امام رضا (ع) را . ...............هرچی دوروبرما نیگاه میکردم همه مشغولی دردودل با خانم بودن..... هرکسی با زبون آ لهجه خودش.

شبی خوب آ خوشی بود. در آغوشی گرم آ آروم آ معطر. دلم هوای زیارت امام رضا رو داره ..........هی هی هی ......

dubpbegzfhsgawehjv.jpg

صبح در محضر بانو با نوای دعای ندبه با آقام-امام زمانم-اباصالح المهدی(عج) به درد و دل نشستم. راستش خجالت زدم. خیلی وقتس نشده برم جمکران. چندین بارس میام قم آ ....... خجالت زدم. نمی دونم چی بگم شاید از بیلیاقتیمس آ راهم ندادن..... پا دعا ندبه که نشسته بودم اولش خیلی احساسی سرافکندگی داشتم............ اما آقا و سرورم مهربانن آ به روو آدم نمیارن.

جاتون خالی............یاد خیلیا بودم. یاد همه بروبچ وبلاگی


ساعت 10 -22 بود . برای رفع خواب آلودگی   پاشدم یه گشتی بزنم دوری حرم. پا حوض آ آب بازی بچه ها و بزرگترای بچه ها . دور تا دور صحن ها و آدمای جور واجوری که نشسته بودن آ مشغولبودن (یا به زیارت یا به شام خوردن یا به گپو گفتگوهای خودمونی یا به دل دادن به خانوم......) یه زنگ زدم به مشدی فاطمه که حالا دیگه باید رسیده فرودگاه. با آه و ناله جوابی سلام داد آ از همون اول برام تعریف کرد که توو راهی که میرفته  فرودگاه برای پرواز به مشهد تصادف کرده آ صورتش کلی زخم آ زیلی شده...... بنده خدا نمیدونستم چیکار کنم.... یوخده سربه سرش گذاشتم آ خندوندمش تا بلکی یوخده بخندد آ این مایچا صورتی له شدش از هم واز شه. بهش یادآوری کردم که یادش نره سلام منو به آقا امام رضا برسونه. تا منم اینجا به یادش باشم.

اوخی دلم برا فاطمه سوخت. بنده خدا با چه سختی داشت برای یه شب زیارت امام رضا می رفت مشهد. ولی خب خوشا به احوالش که لایق زیارت شده بود. آه از دل سیاه من. فاطمه عکاس هم مشهدس . خانم نغوی هم مشهدس ......... این چند روز با هرکی تماس میگرفتم مشهد بودس.  

نشسته بودم توو صحنه آیینه آ مفاتیح دستم بود. دیدم اگه منظور با خدا حرف زدن باشه توو مفاتیح هیچی به اندازه ی جوشن کبیر حال نمیده. اگه قرار باشه بشینم روو به قبله آ بخوام به درگاه الهی سرکی بکشم آ دلی سبک کنم . بهترین کلام. کلام جوشن کبیرس. بسم الله.

 


5شنبه تعطیل بودیم. با خودم گفته بودم از این تعطیلات بهترین استفاده رو باید کرد تا شیرینی تعطیل شدن روز پنج شنبه به دلم بمونه. خیلی دلم میخواست یه شبه مشهد برم و برگردم ولی......یوخده ولخرجی کرده بودم آ جیبم خالی شده بود. با خودم گفتم ، بدو بریم قم تا خانوم فاطمه ی معصومه هنوز راهت میدن.
صبح ساعت 11 بود که با زنگ همکار گرامی از جا بلند شدم(بندگان خدا مجبور بودن شیف کار کنن) ازم پرسید پنج شنبه خود را چگونه گذراندی؟ عرض کردم به بهترین حالت، یعنی به خواب. ......
دیگه بیدار شده بودم. کم کم از جا بلند شدم آ مشغولی شستنی جوراب آ روسری آ ... مامان پرسید مگه نمیخواستی بری ؟ ساعتا نیگاه کردم دیدم .به به ....ساعت 12 آ نیمس آ من هنوز بلیط نگرفتم. برا ساعتی 2 بعداز ظهر بلیط گرفتم. ساعتی 1 آ نیم توو ترمینالی کاوه.

نیم ساعت به اذونی مغرب دمی حرم بودم. گرمای آغوش خانم رو احساس میکردم. صدا اذون میومد آ من دلم میخواست اول نماز بخونم تا یوخده رنگ آ رووم عوض بشه تا رووم بشه سرم رو بزارم به آستانه حرم آ با خانومم دردودل کنم.دورآورما که نگاه میکردم همه مشغول بودن ....... همه آماده اقامه نماز جماعت. وای وای وای که ردیفی جلو من 3تا بچه همش ورجه-وورجه می کردن آ مشغولی بازی.... خیلی تلاش کردم تا بلکی اینا حواسما پرتی خودشون نکنن.

 

 

 

 

 

 


 

 بعد از نماز قرآن رو باز کردم آ با سوره الرحمن دلما یوخده صفا دادم،آدم با سوره الرمن انگار دلش باز میشه. انگار زبونش برا خدا خدا کردن باز میشه انگار ...... قرآن رو خوندما بعدشم یوخده دست به آسمون شدم..... آ یه یا علی گفتم تا برم سمت رواق اصلی آ زیارت. ولی دیدم باید فکری شام آ صبحانه آ ...اینا باشم با شیکمی گشنه که نیمیشه رفت مهمونی. (اما خب ما اصفانیا عادت نداریم زیاد خرجی شکم کنیم. یه بستنی+آب میوه+4 تا کلوچه که هم شام بشه هم صبحانه)

 

 

 


 

 

 

 

در آستانه در ایستادم آ سلامی دوباره دادم. حرف که زیاد داشتم برا خانوم .ولی اولش مونده بودم : وقتی اذنی دخول گرفتم آ قدم به حرم گذاشتم جلو خانوم که ایستادم مونده بودم بعد از سلام آ عرض ادب چیطور سری حرفا با خونوم باز کنم........؟ همش با خودم میگفتم :

همچون انارخـون دل از خـویش می خوریم
غم پروریم،حوصله شرح قصه نیست....
خانوم دلم نمی خواد همش به نق زدن بگذره...

نشستم :آ شاید نیمساعت فقط نگاهم قفل شده بود به خانوم آ زائراشون. کم کم زبونم وا شد آ از خستگیام گفتم. از اینکه صبح تا شب باید با یه مشت آدمی سر کنم که دیگه بعضی وقتا با طعنه هاشون حوصله مو سر می برن. منم گاهی میزنم به سیم آخر آ یه تیکه گنده که تمام شخصیتشون رو له کنه بهشون میندازم........

خانوم یاددونس اون روز، یه بنده خدایی چپ چپ بهم نگاه میکرد و می گفت:

دل خوش از آنیم که حج می رویم    غافل از آنیم که کج می رویم.

کعبه به دیدار خدا میرویم     او که همینجاست کجا میرویم
حج بخدا جز به دل پاک نیست   شستن غم از دل غمناک نیست
دین که به تسبیح و سر وریش نیست    هرکه علی گفت که درویش نیست
صبح به صبح در پی مکر و فریب      شب همه شب گریه و امن یجیب

خب شوما بگین من با این جماعت چیطوری سر کنم. آدمی که خودش دلسوخته س آ جنگ زده... سختی کشیده ای که این جماعت لجن زده ی سبز از بس زیر گوشش وزوز کردن حالا دیگه این روزها اون هم ،همه سختیهاش رو حاصل و نتیجه این نظام و انقلاب و امام و .... میدونه. آدمی که خودش رو به خاطر ایران موندن و ایران زندگی کردن ، یه ایرانی بدبخت و عقب افتاده و .... میدونه و همه اونهایی که کمی ظاهرشون رنگ مذهبی هم داشته باشه مایه ی این عقب افتادگی 

یا .... خانوم یادتونه، چه شاخی در آورده بود آ چه نگاه عاقل اندر خل و چلی میکرد به من وقتی به عنوان اظار نظر در مورد مطالبی که رئیس محترم شرکت تووی پانل زده بود جهت تمسخر کلمه به کلمه حرفای مسئولین این مملکت ، فقط یه کلام عرض کردم نه بابا اینا ارزش خوندن ندارن. این رئیس که همیشه مزخرف مینویسه .

خانومم. به خدا نه اینکه حرف درست و معقول برای جواب بهشون نداشته باشم. دارم . ولی راستش نکته اینجاس که حوصله ندارم. خستگی کار و ...... یه وقتایی خب از دست آدم در میره.......اومدم اینجا . امشب رو عشق و حال . تا بلکی فردا کلا با روحیه دیگه برگردم  ولایت...


بسم الله النور.

یکشنبه بود که با یه قطاری پوکیده راه افتادیم ، طرفی مشهد. (البته برای زیارتی امام رضا فداش بشم همه جوره خبساااا). ساعتی 22:02 بود که قطار تلق آ تولوقشا شروع کرد، آ مثلاًراه افتادیم.
اولین سوالی که رفقا به محضی نشستن روو صندلیا شون مدام از هم می پرسیدن این بود : موال کوجاس. حالا هرچی ما بششون میگفتیم، تا مشهد خبری نیس ، توو کتشون نیمیرفت که. اینا انگار کمپلت کلیه ها و مثانه شون ظرفیت تکمیل بودسا راه افتادن سمتی مشهد.بندگانی خدا به محضی که برای نمازی صبح وایسادیم ، چشماشون فقط دنبالی یه کلمه بود ، اونم : توالت خواهران.
الباقی رفقا را نیمیدونم ، ولی من که مامان جونم بِشَم توصیه کرده بودن زیادی پر رو یازی در نیاریا. امام رضا (ع) خودشون از دِلِد خبر دارند، پس اونجا که میری فقط جهتی عرضی سلام آ عرضی ادب آ احترام آ ارادت . آ برای همه اونایی که التماسی دعا بِشَد گفتند آ اونایی که یهو جلو نظرت میان دعا میکنی آ نایب الزیاره میشی  آ سلام میرسونی............ولی برا خودد سعی میکنی به خودشون بِسپاری.
آخه اینجوری خودشون نهایتی کرامتشونا بشد میکنن. اما اگه قرارس خودد هر چی میخوایی ازشون بطلبی ، خیلیاش از قلم میوفتد.
من که اولش رووم نشد بگم ولی حالا بِشِدون میگم . به نظری شوما اگه حرفی از ریزی لیستی حاجاتم نزنم ، ممکنس یه چیزایی مهمی مثلی امری مقدسی ازدواج آ عاملی موثری مثلی شوهر از قلم بیوفتد؟ هان؟؟؟؟؟ به نظری شوما ریسک نیس؟
بیبینین : منا، اومده بودم که بدونی شوهر بر نگردم. هم برا خودم ، هم برا همکارام آ هم برا دخترای فک و فامیل.
حالا با این توصیه مامان جونم، چیکار کنم؟
آخه دخترایی که سالهاست توو صفی دم بختی ، موندگار شدند آمارشون توو لیستی رفیق آ رفقا... آ فک آ فامیل روز به روز در حالی زیاد شدنس.
آ شوهرم که شدس عینی بَندی تُنبون. به محضی لابلا خواستگارا گیرش میاری در میرد.
اما خب ما اومدیم که امام رضا قوتی جذبی خواستگاری آدم حسابیا توو وجودمون افزایش بِدند آ دوزارم سطحی عقلمونا بالا ببرن آ اون استعدادایی که برا این امر موثربودسا توو وجودمون شکوفا کنند، بلکی موثر باشد آ رسیده وا نرسیده بریم قاتی مرغا.

آمین
 


 قلم به دست گرفتم که خدا خدا بنویسم
به خاطر دل خود، نامه ای جدا بنویسم
اگر چه اشکِ توسل امان نمی دهد اما
خدا کند بتوانم، نامه را بنویسم

به کارنامه ی خود رنگی از بقا ندارم
مگو که چند خط از جرم و از خطا بنویسم
به نامه ی عمل خود نگاه کردم و گفتم
که از کجا بنگارم که از کجا بنویسم 

ولی به خاطرم آمد که عرض حاجت خود را
بر آستانه ولی نعمتم رضا بنویسم
طبیب  دل عاشقان، اجازه بفرما
که چند جمله ای از دردِ بی دوا بنویسم 

منی که شرم نکردم ز خون شهیدان
چگونه قصه ی جانسوز کربلا بنویسم

رسیده بودیم میانه های جاده ی بانه-سیرانبند . پیاده شدیم و به روش سخره نوردی از کوههای پر از پوششهای باغ مانند(انگور- خیار - گوچه - کدوو... )رفتیم بالا ... تا رسیدیم به یادمان شهیدان گمنام پیشمرگان کرد مسلمان. اونجا با حاجی(روحانی کاروان)و در محضر شهیدان گمنام زیارت عاشورایی خوندیم به یادماندنی.....
 همه بالا سر شهدایی نشسته بودیم که با روایت یکی از بزرگان کرد باهاشون آشنا شده بودیم. شهدایی که مثل آقاشون غریب و تنها میون بیایونها و جنگلها چند روزی افتاده بودن و بعد از چند روز که اجسادشون آفتاب خورده بوده ، همرزمانشون پیداشون می کنن و به خاکشون میسپارن....خوشا به سعادتشون که مثل آقاشون ،امام حسین(ع) شهید شدن.......

شب گر رخ مهتاب نبیند سخت است
لب تشنه اگر آب نبیند سخت است
ما نوکر و ارباب تویی مهدی جان
نوکر رخ ارباب نبیند سخت است
سخت است

زینب چو دید پیکری اندر میانِ خون
چون آسمان و زخم تن از انجمش فزون
بی هر جراحتی نتوان گفتنش که چند
پامال پیکری نتوان دیدنش که چون

خنجر در او نشسته چو شهپر که در حباب
پیکان از او دمیده چو مژگان که از جفول
گفت این به خون تپیده نباشد حسینِ من
این نیست آنکه در بر من بود تا کنون

یکدم فزون نرفت که رفت از کنارِ من
این زخمها به پیکر او چون رسید چون؟
گر این حسین قامت او از چه بر زمین
ور این حسین رایت او از چه سرنگون؟

گر این حسینِ من. سر او از چه بر سنان 
ور این حسینِ من تن او از چه غرق خون؟
یا خواب بوده ام ، من و گم گشته است راه
یا خواب بوده آنکه مرا بوده رهنمون........

نه... نه....... این حسینِ من نیست . چند لحظه نیست که از پیش من رفته.........

می گفت و میگریست چه جانسوز ناله ای
آمد ز حنجر شه لبتشنگان برون:
که ای اندلیب گلشن جان ، آمدی... بیا
ره گم نگشته . خوش به نشان آمدی... بیا........

حسین جان........حسین جان........حسین جان........
بسم الله الرحمن الرحیم. (به نیابت شهدا و امام شهدا........)