سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

همه سری جاشون خوابیده بودن. داشت کم کم صبح میشد آ میرسیدیم تهرون. داشتم حساب آ کتاب میکردم که باید از اونجا چیطوری برم اصفان.....؟؟؟؟؟
اما نه..............
من که همینطوری نیمیرم اصفان که......آدم از کناری شهری قم رد بشد آ یه سلام به خانم حضرت معصومه نکنه؟؟؟؟؟ اونم وقتی دارد از کناری داداشیشون برمیگردد؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ابدااااااااااا
خب ، پس صبح که رسیدم تهرون، یک راست میرم ترمینال آ 2 ساعته میرم قم. یه 2-3 ساعتی قم میمونم آ بعدش............ راستی خبس خانواده ی مکرمه را دعوت کنم بیان قم برای زیارت. خب بعدشم با هم بر میگردیم دیگه. البته باید یادم باشه که گوشی موبایلم دیگه شارژ ندارد آ منم بی شارژر موندم......... ای خدا از دستی این تکنولوژی.
آره خبس دعوتشون کنم. نسیم سحر میوزید. رسیدیم یه جا وسطا جاده نیگرداشتند آ ما برای نمازی صبح پیاده شدیم. با یکی از بروبچه های http://4ghad.com  هماهنگ کردم برای رفتن به قم.

صبح دم دمای ساعت 8 تهران بودیم . یه جایی نزدیکای ایستگاهی مترو پیاده شدیم . آ یکی از این آباجیا که توو مهمونی امام رضا باشش آشنا شده بودیم اومد دنبالمون تا برسوندمون ترمینال. این بروبچا تهران انگار از مسافر آ مهمون میترسن !!!!!!!! تا مطمعن نشن که از شهرشون رفدس بیرون آرووم نیمیشن؟!!!!!! جلل خالق. هر چی ما اصفانیا مهمون نوازیم این تهرونیا مهمون خراشن.
بگذریم....
خلاصه ما دو نفر را رسوندن ترمینال آ تا مطمعن نشدن که ماشین راه نیوفتادس از ترمینالشون دل نکندن. اتوبوسی قم ساعتی 10 آ نیم راه افتاد. ما دوتا وری هم نیشسیم اما پشتی سرمون انگار یه خبرایی بود.
ما داشتیم چند تا فاتیل توو لبتاپی رفیق شفیقمون نیگاه میکردیم که من متوجه دختری شدم که تنها روی ردیف پشت سر ما نشسته بود . داشت میگفت: نه.دست از سر من بردار. من خانواده دارم. بچه دارم. نه. ولم کن.
اِِِِِ وای چشمام داشت 4 تا میشد ا دهنم سرویس شده بود که اِِِِِِِِِِِِ راست میگن گاهی توی راه خبرایی هست. یه اشاره کردم به رفیق شفیق قمی آ مشورت که چیکار کنیک انگار خبرایه. یه نیگاه زیر چشمی کردم دیدم آره هم ردیفش یه پسر آشغال تنها نشسته آ روو به دختر هم ردیفش.......
یه خدا خدایی کردم آ برگشتم سمت دختر . پرسیدم : چیزی شده؟ دختر با سر اشاره کرد آره. پرسیدم بیام پیشت؟ گفت نمی دونم. بلند شدم......... 
خب دیگه آمپر چسبونده بودم. یه نیگاه کردم به پسر آشغال و گفتم: مرض داری؟؟؟؟؟؟؟
با یه مثلا پر رویی گفت: به تو چه.
گفتم: پاشو برو عقب بشین.
گفت : به تو چه بشین سر جات، عوضی.
گفتم: حالا حالیت میکنم به من چه.من وایسادم تا توو رو از جات بلند کنم. بلند میشی یا بلندت کنم؟ یه قیافه اومد که یعنی بروو....... رفتم سمت راننده.(این وسط هم مسافرین محترم همه بیننده های سینما بودن) به راننده عرض کردم ببخشین میشه بیاین این پسریه پر روو رو بلندش کنین؟

راننده برگشت  آ پرسید طوری شده خانم؟
عرض کردم: بله ظاهراً یکی از مسافراتون آزار داره. لطفا جاشو عوض کنین.
راننده گفت بفرمایید الآن میام.
با راننده رفتیم سمت عقب. راننده به پسره گفت آقا بفرمایید عقبتر بشینین. پسره  صداش رو بلند کرد آ عین همقماشای خودش قیافه اومد که آخه به تو چه حج خانوم امل. ( شرمنده خانم معصومه که داشتم میرفتم زیارتشون) منم صدام رو بلند کردم که آره هستم . ولی حضرت آقا تو هم دهنت رو ببند آ از جات بلند شو برو عقب. راننده هم این وسط می زد روو شونهاش که آقا پاشو برو عقب تر بشین. ساک وسایلش رو گذاشت همونجا آ خودش رفت چند ردیف عقبتر. منم که اینجوری دیدم نشستم کنار دختر آ یه اشاره کردم به رفیق چارقدیم. بنده ی خدا هاج آ واج مونده بود از اون رووی من !!!!!!!!!!! توی دلم مثل سیروسرکه میجوشید که اگه اتوبوس راه افتاد آ این آشغالِ عوضی برگشت سرجاش تا اذیت کنه چه خاکی توو سرم بریزم.... که ....
قربونی فاطمه زهرا.............. فدای امام رضا آ آباجیشون. خدای صدهزار مرتبه شکر. یه حاج آقای روحانی با خونوادش اومدن آ صاف نیشستن همونجا....ساکی پسریه آشغالا بشش دادن آ دنبالی یه جادیگه میگشتن که منم در حالی که حمد خدا میگفتم از کنار دختر بلند شدم آ رفتم سری جام.
یا زهراااااااااااااااااااا یه نفسی راحت کشیدم.


به سلام . حالی شوما ؟ خبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ چیطورین؟قلب

وای جادون خالی . تازه چند ساعتس از راه رسیدم. خیلی جادون خالی . آقا من هرجا پا میزاشتم یادی بهپژوه آ بروبچاش آ تابلو برقاش آ الباقی کاراش می یوفتادم. هر وقت سلام میدادم یادی التماس دعایی قلمزن میوفتادم. هر وقت دو تا از این زائرایی نازک نارنجی حواسما پرت میکردن یادی دوتا رئیسی بزرگ (صبورینیا آ عشوریان) میوفتادم ، هر وقت لحجه اصفانی به گوشم میرسید یادی مستشقی آ هر وقت کسی جلوم در حالی اس-ام-اس دادن بود یادی خانم ضمیری میوفتادم که هنوز نه یه زنگ بشش زدم نه یه اس-ام-اس، هر وقت یه شیرازی با لحجه با امام رضا بلند بلند حرف می زد یادی ایزدی آ سعیدی . هر وقت چشمم میوفتاد به همسفریای قرآن به دستم جا خلیفه سلطان رو خالی می دیدم............ هر وقت خدامی دمی دربی رواقا را میدیدم یادی آقایی صبوری میوفتادم. هر وقت دربونی دری صحنی جامع رضویا میدیدم این آقای بهرامی جلوم ظاهر میشد. هر وقت اسمی روز آ ساعتی برگشت میشد. یادی برگه مرخصی آ بزرگانی مالی آ رئیسی بزرگ مهندس ستاری میوفتادم آ تنم از تعدادی ساعاتی کسری کار یوخده یخ میکرد. خلاصه همه از دم جلو چشمام بودن.

اما جادون خالی. وارد میشدم. یه سلام از جانبی بروبچا شرکت آ تک تکی اونایی که التماسی دعا داده بودن آ الباقی آدما که جلو چشمم ظاهر میشدن میدادم آ وارد میشدم.

عشق و حال بود همش تا از حرم بیام بیرون. به محضی اومدن بیرون از حرم به نیتی همگیدون دو-سه تا بستنی میخوردم تا برسم به هتل. اولیا از فروشگاهی رضوی جلو خودی حرم . تو راه میخوردمش تا برسم به سوپری بعدی . یه قیفی میسدم آ شروع میکردم به قورت دادن تا برسم به ? راه آ سوپری بعدی. این دفعه یه آبمیوه لیتریم میخریدم تا به بروبچا بدم تا بندگانی خدام یوخده جیگراشون حال بیاد.

 جادون خالی عشق و حالی بود. بچه داری. خانم معلم شدنی چندتا بچه اصفانی. بامزه بود تجربه جدیدی بود. امام رضا قربونش برم ایندفعه یه جوری متفاوتی مهمونم کرده بود.

توو دعاوام خیلی چیزا خواستم. غیر از دعاهای سفارشی. نکته ها برای بهپژوه خواستم از آقا. اینکه یاریمون کنه قدمهامون رو بلندتر، مقتدرانه تر و مستکم تر برداریم. یه جوری هدف رو نشانه بریم که راه مستقیمترین باشد برای دستیابی.

آمین

 

 

 

سلام علی ال یاسین

آقاجون سلام  آ عرضی ادب. آقاجون امروز جمعه س  آ روزی تولدی شوما. امروز روزیس که به ما گفتند:
شاید این جمعه بیاید شاید.

امروز میتونست از بهترین روزهای عالم آفرینش باشد.
امروز میتونست از بهترین روزهای زندگی ما زمینیا باشد.
امروز میتونست از بهترین روزهای عمر مسلمونا باشد.
امروز میتونست از بهترین روزهای  زندگی شیعیان باشد.
امروز میتونست از بهترین روزهای عمری من باشد.
امروز میتونست از بهترین روزهای ...... ولی هنوزم همگیمون توی انتظار موندیم . نه اینکه بخوام نق بزنم آ بگم چرا بازم نیومدی یا .نه .آخه خودم دیگه فهمیدم که :
این همه آب که جاریست نه اقیانوس است
عرق شرم زمین است که سرباز کم است.

 

آقاجون اگه خدا بخواد آ امام رضا بطلبند آ رئیس و رئسای شرکتمون مرخصی بدند...........هفته ی آخری ماهی شعبونا میام مشهد. وری دلی امام رضا. یه گوشه سفریه رحمت و برکتی که تو حرم آقام امام رضا پهنس میشینم بلکی یه لقمه ی پر برکت هم با مه کرامت کردند.
آقاجون خیلی وقت بود از عمقی جان برای رفتن و نشستن و چشم دوختن و گپ و گفتگو با زائرای آقام امام رضا آ خادماشون آ ........آ خودشون نفس ، نفس میزدم. آه میکشیدم.......... آ میسوختمااااااا.........می سوختم.
خدا را صدهزار مرتبه شکر .
آقاجون انشالله اگه نصیبم شد آ روزیم شد ، امیدم به دستهای یاریگر شماست.که یکی از بهترین آ پربارترین سفرهای عمرم باشه.
انشالله.