سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

 

 

 

 

 

 

 

از دوکوهه دور میشدیم. آفتابی که از پنجره میوفتاد روی صورتامون می خواست بگه زمسونم رفتاااا چشمات رو باز کن. بچه سال نو هم اومد حواست جمع باشه . حواست جمع باشه . بفهم . بفهم .....چشمم قفل شده بود به ........... آ زمزمه می کردم .

پر شده از می بلا،بار دگر سبوی من
آنکه خدا شناس شد،زیر ستم نمی رود
نام حسین جلوه گر ، گشته به کل کائنات
آیه ی مصباح الهدی ، راز سفینة النجات


خفتگان در استتار حرفها !!  کبکهای سر به زیرِ برفها !!
ای جهان و ای جهاندارانِ غرب !!  صهیونیستیهایِ رذل و بت پرست !!
زیر دستانِ زمان جرج بوش !!  ای شغالانِ به ظاهر چکمه پوش !!

این حدیث غم از اینجا ساز شد  جنگ ، از گور شما آغاز شد
این خیال خام دشمن بود، نه؟؟ بر سرش چون قصدِ ماندن بود، نه؟؟
بی اینکه داند، پا در این گرداب زد  روز روشن ، چشم خود در خواب زد
بی خبر از اینکه در این ، ایران زمین  همچو صیادی، نشسته بر زمین
رادمردانی دلاور ، با خدا با فنون و رزم دشمن ، آشنا


کوفه تا  بر کربلا تبدیل شد  لشکری چون 27 تشکیل شد

ای دوکوهه بهترین یارت کجاست؟ بوذر و سلمان و عمارت کجاست؟
خاطراتی داری از فتح المبین از رشادتهای سردارانِ دین

بر تنم آتش زده خاموشیت.......

ای دو کوهه :لحظه ی پرواز یاران را بگونم نم و رگبارِ باران را بگو
از خداجویانِ عشق و عاشقی از کریمی، از چراغی ، صالحی
در حراسم ، تا روم از یاد تو ای دوکوهه این منم فرهاد ِ تو

ای عجب با من نمی گویی سخن جانِ من ، چیزی بگو ، حرفی بزن...

توو اتوبوس بودیم......

آغاز عملیات 2 فروردین ماه 1361 بود و آخرین مرحله ی عملیات غرور آفرین فتح المبین 7 فروردین 1361 انجام شد. تاریخشا می دونسم. ولی آخه اینا را که توو سررسیدی که از دستی مدیرعاملی اصلاح طلبمون گرفته بودمم هست.سررسیدما ورق میزنم تا به خاطرات حاج آقا زمانی برسم. این بزرگوار که از فرمانده گردانها  توو این عملیاتم بودس اینا را یه زمانی برام گفتند:

من توو عملیات فرمانده گردانی یا زهرا بودم. عراقیا کانال میکندند آ توشش غوغایی بود. بعد از عملیات خودی ایرانیا از این کانالا استفاده کردند.. عراقیا که عقب نشینی کردند... مدام پاتک میزدند. من به بچه ها گفتم برین آرپی جی ایرانی بیارین. حالا فرقش با خارجیاش چی چیس؟؟؟ آرپی جی خارجیا، یه ضامن دارن آ باید بکشی بعد شلیک کنی. ولی ایرانیا اینا ندارن. بچه ها که از این آر-پی-جیا آوردن. من زاویه 45 درجه می گرفتم آ شلیک میکردم. آر-پی-جی خارجیا شلیک که میکردی، یه فاصله ای که می رفت منفجر میشد. ولی ایرانیا تا برخورد نمی کرد منفجر نمی شد. خدایی بود خورد به برجکی تانک آ آتیش گرفت. ازش عکسم دارم.(هنوز نتونستم به البوم حاج آقا دستبرد بزنم) عملیاتی فتح المبین عملیات خوبی بود. موفقیت آمیز بود.
از جانبازیشون پرسیدم؟؟؟؟؟؟فرمودن:
توی همون فتح المبین بود ، ما یه ضربه خوردیم.یه ضربه خورد توو کمرم. توو نخاع. عینی فلجها شدم. یعنی کمر به پایین کاملاً بی حس شده بود. انگار که جفت پاوارا دیگه نداشتم/ گذاشتنمون توو هلیکوپتر  آ بردند بیمارستانی اهواز. بعد از چند روز-نمیدونم چند روز طول کشید- دوباره عملیات شد.دیدم خب کمرم یوخده می سوزد. انگار توش حس برگشته بود. بلند شدم. دیگه میتونستم یوخده رووپا وایسم. بلند شدم گفتم میخوام برم خط.بنده خدا دکتر گفت آقای عزیز اگه تو بری، فلج کامل میشی. گفتم می خوام برم. با یه جیپ رفتم خط. با یه جیپی ارتشی که این تپه و جوبها را با هم از روش میپرید بالا و پایین آ رد می کرد. یه لم داده بودم -آخه دیگه نمی تونستم صاف بشینم روی کمرم.به نخاع فشار میومد آ بی حس میشد. تا رسیدیم لبی خاکریز، همونجا یکی از این مگ هایی که از عراقیا گرفته بودیم را گرفتم دستم (مگ همون قناصه کردهاست= مال تک تیراندازهاست. دوربین روش سوار میشه . عراقیا سری بچه های ما را باهاش می زدن)شبها چفیه می بستم زیر بقلم آ روی شونم. آ می رفتم (آخه خیلی لگد داشت). اولیش را رسام می زدم تا مطمئن بشم، سومی آ چهارمی توی سرشون بود آ تیربار عراقیا قطع میشد.
توی عملیات اینقدر با آر-پی-جی زده بودم که گوشام با اینکه پنبه توش بود. خون ازش میومد. از بس که صدا داشت............
  

..


صبح زود بود وسایلمونا جمع کردیم آ راه افتادیم. توو راه یکی از بروبچایی که مثلی خودمون هنرمند نبودا اینقده سین جیمش کردیم تا فهمیدیم خودش از راویای راهیانی نورس. خلاصه کلی نازشونا کشیدیم آ تهدیدشون کردیم تا حاضر شدن برامون روایتگری کنند. منم که یوخده اوسسام در تشکیل چنین اجلاسهایی.
بروبچا را فراخوانی نموده و اجلاسی تحت عنوانی :
هرکسی دنبالی یوخده معلوماتی مفیدس بیاد عقب تشکیل دادیم.
پس از خوشامد گویی و اعلام مستقل بودن همایش از کلیه ی جنبه های هنری همایش را با آغاز سخنرانی سرکار خانم شادرخ استارت زدیم.

سرکار خانم شادرخ از سازمان ملل و اینکه دو نوع اطلاعیه داره می گفتن. بیانیه (که ضمانت اجرایی نداره) و قطعنامه(که کشورهای مربوطه ملزم به اجرای اون هستن)اگر اجرا نکنن سازمان ملل خودش با نیروهای بین المللی خودش گوشی این کشورهای متخاصم رو میگیره و می نشونتشون سرِ جاشون. مثالی هم آوردن از اتفاقاتی که گه گاه در نوار غزه می افته و اسراعیل هر بلایی دلش خواست بر سر فلسطینی ها میاره و پدر ِ پدر جد فلسطینی ها رو در میاره ...اون وقت سازمان ملل بعد از کلی وقت یه بیانیه صادر میکنه که : سازمان ملل طی بیانیه ای حمله نیروهای اسراعیل به نوار غزه را محکوم کرد. این یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟ یعنی اینکه سایر دولتها و ملتها رو خر فرض می کنن.

در ماجرای جنگ بین ایران و عراق هم سازمان ملل همینکار رو کرد ........ البته بدون اینکه طرف متجاوز رو معلوم کنه. کل ماجرا رو در بیانیه ای محکوم می کرد.
دقیقاً یک هفته بعداز حمله عراق به ایران صدام پیشنهاد آتش بس میده. آخه اینا قرار داشتن سه روزه بیان و برسن به تهران و حکومت رو براندازی کنن. و کندن کردستان از ایران و دست رسی به آبهای آزاد........
ولی یک هفته بعدش پیشنهاد آتش بس داد. ولی امام زیر بار نرفتن.
ولی گه گاهی این پیشنهاد آتش بس داده میشد . و سازمان ملل هم بیانیه صادر می کرد ولی امام قبول نمی کردن . به خاطر اینکه توی هیچ کدام از این بیانیه ها یکبار هم متجاوز مشخص نمیشد. د آخه اگه متخاصم مشخص بشه ، طرف محکوم باید قرامت بده..........
طول کشید تا سال 67 که قطعنامه صادر شد. صدام قبول کرد ولی ما نپذیرفتیم. چون بندهاش همه یکطرفه بود. ما شکایت کردیم و س فرستادیم که این بندهاش رو اصلاح کنید و رسیدگی به شکایتنامه ی ما یکسالی طول کشید و بعد از یکسال قطعنامه اصلاح شد و ما هم پذیرفتیم .خب . قطعنامه را که پذیرفتیم . یعنی چه؟ یعنی اینکه جنگ تموم شد دیگه.
حالا اینجا سازمان منافقین پاشدن رفتن پیش صدام و یکسری مسایل رو براش مطرح کردن و پیشنهاد دادن که پاشو بریم و یکضرب تمام جبهه هایی رو که خالی شده رو بگیریم و بریم تا تهران.........
خانم شادرخ : از تشکیلاتی بودن منافقین میگفت که چطوری برنامه ریزی می کردن.........
و اینکه چنان برنامه ریزی کرده بودن که توی فیلم جلسه شب ماقبل حمله مرصادشون هست. یکی بلند میشه یه سوال می پرسه . رجبی یه فکری میکنه و میگه فردا شب انشالله تهران جواب سوال شما رو میدم. همینطور هم بود ها اینا حساب ساعتهاشونم داشتن . و با همین سازماندهی های دقیقشون و امکانات فوق العاده ای که صدام در اختیارشون قرار داده بود، خیلی راحت اومدن جلو. از عراق و مرز خسوی. کرند رو رد کردن سرپل ذهاب رو رد کرد ن.اومدن تا رسیدن تنگه چالدران..... حرکت کردن و میومدن جلو و کسی هم بهشون کاری نداشت . یعنی نمیتونست جلوشون رو بگیره . آخه اسلحه ای هم نداشتیم. نیروی نظامیمون هم خیلی هاشون رفته بودن دیگه . اومدن تا رسیدن به تنگه چالدران(و البته شاید اشتباهشون هم همین بود که توی جاده اومده بودن)
بیسم چی رحیم صفوی توی خاطراتش تعریف میکرد . رحیم صفوی 3 شبانه روز بود اصلاً نخوابیده بود. اومد توی سنگر و به محض ورودش رفت ...دیدم بیسیم میزنن که فلانی برادر رحیم برادر رحیم رو بده. من میگفتم بابا بنده خدا 2 دقیقه بخوابه . از این طرفم دیدم خیررررر اینا مدام بیسیم میزنن و فقط هم با خودش میخوان حرف بزنن. دیگه بیدارش کردیم . بهش گفتن اینا دارن میان . دارن همینطور میان جلو و کسی هم کاری بهشون نداره .........دارن میان. حالا رحیم صفوی هم تازه از خواب بیدار شده و ازش دستور رسمی نظامی میخوان .... میگفت رحیم صفوی پاشد نشست. یک کمی فکر کرد بیسیم رو گرفت دستش و گفت بگین توی پایگاه ها نیروها رو با هر تخصصی که دارن با هر وسیله ای که در دست دارین به سرعت بدوت هیچ تاخیری بیارین جلو.بیارین .......... بیارین و برسونینشون.
از طرف دیگه ضهید صیاد هم اینجا میدونست منطقه چقدر پر از منافق شده خودش شد فرمانده عملیات هوایی و شروع کرد به پروازها......و خیلی از منافقین رو کشتن ...............   

اینجا امام یک سخنرانی میکنن: می فرمایند : من از همه جوانان ایران پوزش میخوام . من از جوانان میخواهم که جبهه ها رو دوباره پر کنید.
این حرف رو که امام میزنن جبهه ها پر میشه و عملیات مرصاد رو پیروز شدیم.