سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

حچ خانومی چادور به سرا که دیدم رفتند وسطی سن وایسادند آ رهبریِ کُرا به دست گرفتند, یوخده خندم گرفت, به زیباترین شکیب که بغل دستم نیشسته بود گفتم آآآآآآآ زیبا چه شود . چه شویی . چه رقصی باحالی بشه این وسط برای این برابچا آخوندی ما اجرا کنند. زیباترین یه نیگاهی پرمعنایی کرد آ جوابما با تعجبش داد.
ولی جادون خالی. خیلی باحال بود. اگه شومام اهلی هیجان آ رقص آ شور آ حال آ ... باشین , پامیشدین . با اون هن آ هن کردناشون ...
ولی. وسطی کار یوخدم شاخادون میزد بیرون. رهبری با حجابی کر با دخترای با عفافش اون وسط شروع کردن با اون صداوای محشرشون , عاشقانه با ممد حرف بزنن.

ممد نبودی ببینی, شهر آزاد گشته , خون یارانت پر ثمر گشته.

وای رووده بر شده بودم. منم اون وسط شروع کردم زمزمه کردن:

ممد چه خب شد نبودی شهر آزاد گشته ........

توو مراسمی اختتامیه اولین همایش وبلاگنویسان کشور با عنوان(عفاف, معنویت و امنیت اخلاقی) .
جادون خالی ......

++++++++++++++++++++

پی نوشت: جدا چه خب شد نبودی:

بیبینی که توو اختتامیه ی همایش عفاف , معنویت, همونجا که خیلیاشون می خواستن از اسمی برگزاری عفاف آ حجاب تا میتونند استفاده های سیاسی خودشونا ببرند چه حالی دادن به رفقاشون.
چه خب شد نبودی ببینی شهر به دستی چه آدمهایی آزاد گشته...
چه خب شد نبودی ببینی اون روزی اول که رفته بودم تا به بروبچای پذیرش کمک کنم چه خنده دار بود اون لحظه ای که دختره با هفتادمن آرایش با اون هد صورمه ای شیکش با اون شال خوشگلش. با اون تیپ ماهش وارد شد. حجابش کامل بود ولی خب از عفاف؟!!!!!!! بچه ها توو افتتاحیه وقتی دیدن رفته اون جلوی جلو نشسته آ انگاری که با اون تیپش یوخده که نه.خیلی هدفمندتر از ماوا اومدس . منا صدام کردن که ببخشین خانوم چرا به اون خانمی که جلو نشسته تذکر نیمیدین؟؟؟ عرض کردم والا من که کاره ای نیستم. بعدشم چی بهش بگم؟ بهش بگم موهاتو بکن توو؟؟؟؟؟؟ این خانوم-باجی اومدن تا به من آ تو نشون بدند که حجابی بی عفاف فایده ای نداره. ایشون نمادی حجابی بی عفافند.


دست هایم را بالا برده بودم و می گفتم 

و الیک یا رب مددت یدی، فبعزتک استجب لی دعایی و بلغنی منای... (و به سویت ای پروردگارم  دستم را به سوی تو دراز کردم ، و به حق بزرگی و عظمتت پاسخ مرا بده) 

آسمان طوفانی شده بود. ابرها بارش گرفت ... دست هایم خیس باران شده بود... دست هایمان خالی برنگشت ... 
نشسته بودیم روبروی موزه دفاع مقدس .. باهم کمیل می خواندیم ..

دست هایم خالی برنگشت...

خیسی بارون شده بودیم . خیسی آب. دستامون خالی برنگشت...

شبی جمعه بود. بروبچای شرکت کننده توو همایشی(عفاف آ معنویت آ...)  کمیل را روبروی باغ موزه دفاع مقدس می خواندند. بچه های وبلاگی ... بچه های امنیت اخلاقی .. بعداز نمازی مغرب آ عشا, نشسته بودیم کمیل می خواندیم..

یا من اسمه دوا و ذکر شفا...

بارون خیسی خیسمون کرده بود..

بارون درهای رحمت خدا را رومون باز کرده بود. خدا خیسی خیسمون کرده بود

آخرین شبی همایش بود. همه باهم دست به دعا شده بودیم آ از  خدا طلب  تعجیل فرج آقا امام زمان می کردیم.

یا من اسمه دوا و ذکر شفا  ...

اللهم عجل لولیک الفرج ...