ياد ايامي که سهمي از رياضي داشتيم
مغز خود رابا قوانينحساب انباشتيم
ياد ايامي که با يک عالم از سر زندگي
پاي خود را در مسير هندسه بگذاشتيم
ياد ايامي که مشتق در صدامان زنده بود
دست انتگرال؛ مارا از تنفس کنده بود
جذر ما مجذور دنيا بود و بي اندازه تا
بي نهايت در صداهامان صدا افکنده بود
ياد ايامي که دستان رياضي مثل باد
دست ما را در سکوت زندگي مان مي فشرد
ياد آن ايام شيرين اي دريغا اي دريغ
غنچه اميد ما از خستگي نشکفته بود