سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

دستی خودم نبود، همون اولای مصاحبه آ مباحثه آ.... بود که با خنده گفتم : به گمانم نفرینِ آقای دکتر بهم گرفته.

گفت: مگه چی شده؟

خندَم گرفته بود، عرض کردم: منظوری نداشتم فقط یادم اومده که یه زمانی چطور کتاب قانون کار رو زیر و روو کرده بودم تا فقط یه موضوع کوچیکی رو به مدیرانِ خودم اثبات کنم. بیش از دو ساعت نشستم و مُخِ مدیرعامل محترم را پیاده کردم و در نهایت هم همان کردند که می خواستند، فقط من این وسط نشان داده بودم که حرف حق با من بوده. همین. و حالا شما با همون سطح انرژی و با قصد و منظوری مشابهمقابل من نشستین.

گفت: خب پس بیاین بشینین تا من هم به شما ثابت کنم که خیلی اشکال در کارتون هست.

شاید بیش از یکساعت طول کشید، که ایراداتی به متن قرارداد بگیره و من پاسخگو باشم....

 

دلم میخواست، بهش بگم ، همکارِ عزیز، مهندسِ جوان ، پر انرژی، ... نیرو و جوانیت رو برای جایی خرج کن که برای اون ارزش قائل باشن. مراغب باش. حواست جمع باشه تلف نکنی.زیاد خم نشی. از توان و علم و انرژیت مصرف کن. در مسیرِ رشد و پیشرفت خودت و کار و مسئولیتی که داری، نشونشون بده که چقدر قابلیت و ظرفیت داری جهت پیشبرد کار و پروژه.

ولی...

مراغب عمرت، جوونیت، توانت، انرژی و شادابی و نشاطت باش. تلف نکنی. ارزش داره... اینهمه وقت گذاشتی با چنین دقتی نکته ها رو جدا کردی، آخه مگه نمی دونی اگه همین وقت و انرژی رو در راستای حرفه ی خودت گذاشته بودی و آموخته بودی اونچه را که باید برای رشد خودت کسب کنی ، همین حالا، همین حالا، امتیاز بیشتری داشتی و جایگاه بهتری داشتی.

کاش بهِش گفته بودم.