سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

خداحافظی که میکردم , هر کدام درسهایی داشت که خیلی برام ارزشمند بودن. ارزشمند.

مشهد , • نظر

 

خوانساری صدام کرد. از خواب که پِریدم. پرسیدم ساعت چَندِس؟ مادرش گفتن پاشو که ساعت دیگه از یک گذشت.
واااااااااااااای . جوابشونا که شنیدم یه آهی بلندی از عمقی جونم کشیدم آ چشام پری اشک شد.
فرصت از دست رفده بود آ من دیگه وقت نداشتم برای زیارت آخر. یه خداحافظی با آقام-امام رضا(ع)-برم حرم.یه آهی دیگه کشیدم آ گفتم طوری نیست. خب دیگه لیاقتم تا همینجا بودس.آقاجون بازم ممنون, تشکر. همینشم از سرم زیاد بودس.
بروبچا داشتن آماده میشدن تا برن پایین برای ناهار آ از همون طرفم برن حرم(آخه اونها امشب هم مشهد میمونن).برآبچای کاروان قرارس صبحی شنبه برگردن. من قبلا با آقای ابراهیمی هماهنگ کرده بودم. من امروز هوایی برمیگشتم اصفهان. اما بروبچای سایت وصله همگی زودتر اومدن آ دیرتر برمیگردن.خوش به سعادتشون. من که دیرتر اومدم آ زودترم بر میگردم آ زیارت آخری هم نتونستم برم محضری امام رضا(ع) آ حداقل یوخده معذرت خواهی کنم که اگه مهمون خبی نبودم براشون به بزرگواری خودشون ببخشن ..آه....
با برآبچا(ساقی رضوان  آ خوانساری آ ...) خداحافظی کردم آ رفتم سری ساکم تا وسایلما جمع کنم.توو اتاق تنها شده بودم. یوخده که نه خیلی برام سخت شده بود. این بغض انگار داشت زیادی سنگین میشد. د آخه من ..... یادم افتاده بود به ساقی رضوان آ زیارت رفتنهاش. اینکه این دختر همش توو حرم بود. تمام نماز آ دعا آ زیارتهاش توو حرم آقا بود. با اکثر جاهای فرهنگی حرم رضوی هم آشنا. دیروزم که برا نمونه چندتا از این برگه های مسابقه فرهنگی که توو صحن جامع رضوی دمی این باجه فرهنگیا بینی زائرا تقسیم میکنن با خودش آورده بود. داد منم یکیشا از روو دستی خودش پر کردم. قرار شد خودش ببره تحویل بده. خوش به سعادتش همه جاوای فرهنگی حرم رضوی را سر زده بود. از همه جا آ همه چی خبر داشت.خوانساری هم توو همین مایه ها بود. نمازاشا همیشه همراه مادرش توو حرم.فکر کنم , این وسط فقط من خیلی خراب کردم ... (قات زده بودم اساسی......)

داشتم جمع آ جور می کردم که گوشی موبایلم زنگ خورد. یه شماره ثابت مشهدی بود .اولش فکر کردم مالی برآبچای وبلاگی مشهدس. اما غریب بود. تلفنا جواب دادم:...........

خانم پاکروان؟
:از بخش مسابقات فرهنگیِ حرم رضوی تماس میگیرم. شما دیروز ,توو مسابقه شرکت کرده بودین؟
:انشالله که هنوز مشهد هستین؟
:شما توو مسابقه ی ما برنده جایزه .....شدین.

واااای امام رضا فدات بشم. امام رضا قربونت برم. امام رضا .......... امام رضا میدونستم. میدونستم عیدیما میدین ....میدونستم نمیزارین اینجوری برم.....دیگه وقتی برا گرفتنی عیدیم از دست خادمای امام رضا نبود آ دیرم شده بود. ولی همین باعث میشد به محضی برگشتنم به اصفهان, پا وایسم آ خانواده ی مکرمه را مشهدیشون کنم. تا بلکی بتونم عیدیما بگیرم. من که جونما میدم ولی عیدیما به کسی نمیدم .....

یه نفس راحت کشیدم.


اون شبی جمعه توو حرم امام رضا(ع) خیلی خوش گذشت.

آخی بعدی دو سال اومده بودم مهمونی امام رضا شده بودم. قربونت برم امام رضا که امشب راهم دادی. آقاجون فدادون بشم خیلی حوصلم سر رفته بود. دلگیری دنیا شده بودم. اعصاب مصاب دیگه نداشتم . ..خلاصه قاتی پاتی شده بودم اساسی. خیلییییییییی دلم برادون تنگ شده بود. دلم برا نیشستن روبرو شوما آ حرف زدن با خودی خودی خوددون تنگ شده بود.
آقاجون خوددون که میدونین , خیلی دلم از دستی این همکارا آ رفیق آ رفقا آ .الباقی پُرِساااا ولی نه ...

 امشبما خراب نیمیکنم. امشب با تمام عشقم فقط اومدم جهت عرض ادب و احترام محضر شریف امام , آقا, سرور و ولی خودم امام علی بن موسی الرضا(ع). اومدم فقط آ فقط با شوما حرف بزنم مشورت کنم آ یه عالمه التماسی دعا دارم. دعا برا امام زمونم. برا خودم, برا پدر آ مادر آ خوار و بردر آ فک آ فامیل آ رفیق آ رفقا آ همکار آ ......آ تمومی اونهایی که دلشون میخواست چنین شبهایی که نزدیک شب تولد شماست اینجا باشن , ولی نتونستن. میخواستن ولی نشد , آخه ...
امام رضا...... آقاجونم شرمندم , خیلی وقتس جمکران نرفتم. فقط سعی کردم با دعا ندبه خوندنم یوخده خودما قاتی سیاهی لشکری امام زمونم نیگر دارم . آقاجون خوددون یادم بدین چیکار کنم شرمنده آقا و امام زمونم نشم.
یا علی بن موسی الرضا.... راستش اومدم برا سلامتی پدر عزیزتر از جانم , برای مامان آ خوار و بردرم دعا کنم. خوددون یه نظری لطفی به خانواده ما هم بکنین. میدونم همیشه کمکمون بودین, خیلی وقتا دستی یاریگر شوما را روو شونه های خودم, پدرم, مادرم و بقیه احساس کردم ولی خب یوخده التماسی دعای شدیدتری داشتم. یه فرجی ..... خلاصه خیلی التماس دعا.
امام رضا .........برا بچه های شرکتم که همگی از دم التماس دعا داشتن......خانم ضمیری. قلمزن. مدیکای جبار. الهه ی بی محبت. صبوری مهربان. و الباقی....همگی التماس دعا داشتن.
آ بروبچای باحالی وبلاگی. نجمه آ زهرا  آ خدیجه آ مریم آ مهدیه آ خانم موسوی آ زینب سادات آ فاطمه سادات آ راضیه آ مرضیه آ سعیده آ شمسی آ بتول آ ...... الباقی  
یا امام رضا ....... برا سلامتی عمه مهربان و عزیزتر از جانم و اون آخری لیست هم برای خودم خیلی التماس دعا داشتما........ خوددون میدونین که چندوقتی هست چلاق شدم . خوددون یه دستی به سری منم بکشین . فدادون بشم.

خلاصه اون شب کلی التماس دعا تحویلی امام رضا دادم ساعت از 2 آ 3 نصفی شب گذشته بود که بلند شدم یوخده توو صحنها قدم بزنم آ آدمایی را که برای زیارتی آقاشون اومده بودن بیبینم, قیافه هاشونا, چهره هاشونا, چشماشونا, اشک ریختنهاشوناع ناله کردنهاشونا, خندیدنهاشونا, زیارت کردنهاشونا...عاشقانه بود, عارفانه یود, بچگانه بود, بزرگمنشانه بود, عاجزانه بود... شخصیت آدما را میتونستی از لحن زیارت خوندنش, از نوع نگاهش به سمت ضریح , از حالت نشستنش, از ... تشخیص بدی.


مشهد , • نظر

اون روز با یکی از برآبچهای وبلاگی قدیم آ با سابقه مشهدی وعده کردم. پیش از ظهر بود. رفتم توو صحنی قدس. اونجا وعده کرده بودیم. هوا خب بود.....
بنده خدا دستی پر آمده بود آ سوغاتی منم جور شد. از دیار خودشون انواع هل آ زعفران آ... زحمت کشیده بود آ من...... خیلی ضایع شدم. همیشه یوخده گز آشیرینی را همراهم می آوردم آ.حالا دس خالی. خیلی ضایع شدم. بد شد. خجالت کشیدم ولی نمی شد کاری کرد...... جهتی رفع خجالت آ اینام که شدس...تا تونستم حرف توو حرف آوردم تا این عرقی شرم ضایعمون کنه. (این یه جمله را فقط اصفانیا بوخونند: همیشه وا یوخده گز یه گوشه -توو کیفدون- همرادوون داشته باشین).

خلاصه خوش گذشت. خیلی وقت بود این رفیق خراسانیمونا ندیده بودم. یه جورایی همشهری امام رضا بود. خوش به سعادتش.

دم دمای ظهر بود که از هم خداحافظی کردیم. از سمت صحن قدس رفتم توو. داشتن سقاخونه ی توو صحنی قدسا ترمیم می کردند. چشمم افتاد به ورودی آرامگاهی که قسمتی زیرزمینی صحن بود. با خودم گفتم بزار تا وقت هست برم سری این مردای پولداری مشدی آ یه فاتحه براشون بوخونم. 
بندگانی خدا


مشهد , • نظر

نزدیکای ظهر بود که برگشتم حرم امام رضا.

هنوز اذان نشده بود. بعد از سلام و عرض ادب و اذن دخول.........

از بست شیخ بهایی رفتم توو صحنی پنجره فولاد , سری شیخ حسنعلی که خیلی شولوغ بود فقط یه سلام دادم خدمتشون آ یه فاتحه . انشالله بعدازظهر که خلوت شد میرم سرشون.
رفتم خدمت شیخ حرعاملی. آخی خیلی وقت بود دلم براشون تنگ شده بود. خیلی باشون حرف داشتم. هم حرفی خصوصی آ کللللی دردآدل, هم التماس دعاوایی که خدمتشون آورده بودم. دیگه اذون شده بود که بلندشدم از محضرشون آ اومدم بالا . نمازا توو صحنی سقاخونه اسمال طلا بودم.
بعداز نماز بود. نیشستم ربرو پنجره فولاد , آ از همونجا یه زیارت به نیابتی مادر خوندم. خیلی دلم برشون تنگ شده بود. خدایا.......... یا امام رضا به خداوندی خدا یه وقتایی دلتنگی امونما میبُره. چیکار کنم......دلم براشون تنگ شدس...........مادر مادر  مادر........ جادون خالیس. یادی اونسال که با هم اومدیم بخیر..........
نمی دونم چقدر طول کشید ؛ بلند شدم.داشتم می رفتم سمتی صحنی ایون طلا...... لابلا زائرایی که کناری دیوار آ به سمتی ضریح وایساده بودن یکدفعه ای یکیا شکلی نجیمه دیدم.... نجیمه(دختر عمه ) چشماما بستم آ دوباره نیگاه کردم. دیدم آآآآآآآا راست راستی خودشس. رفتم جلو. آآآآآآا سلام دختر عمه .
باحال شده بود, یوخده هم ضایع شده بودیم . هرجفتمون بی خبر از هم با رفیق آ رفقامون اومده بودیم زیارت. اما اون داشت برمیگشت. اون روزی آخرش بود آ من روزی اولم. نیشستیم پهلو همدیگه آ مشغولی احوالپرسی شدیم.

نجیمه داشت برمیگشت اصفهان. باهم خداحافظی کردیم. آ من رفتم توو صحنی ایوون طلا . نمازی مغرب آ عشارم همونجا بودم آخه ساعتا که نیگاه کردم ,دیدم نمیصرفه برگردم هتل آ فقط یه ناهار بخورما برگردم, خودما با همون دوتا کلوچه هایی که دمی باب الجواد خریده بودم سیر کردم. تا شب ؛ وقتی زیارت جامعه کبیره را خوندن همونجاها می چرخیدم. خوش گذشت. اولین شبی بود که مهمونی آقام -امام رضا بودم.

آخیش نفسم داشت یوخده یوخده حال میومد. ولی هنوز خیلی موندس تا این نفس جوون بیگیره. از سمت ایون طلا رفتم جلو, عرضی سلام کردم , زیارت امام رو خوندم آ واردی رواق شدم تا بیشینم یه روبرو آقا آ همونطور که توو محیطی حرم آقام نیشستم یه چندتا دعا آ زیارت به نیابتی اونایی که التماس دعا گفته بودن بوخونم.
آخیش ......... امام رضا قربونتون....... ممنونتون...... خیلی وقت بود این دلی کوچولو آ فسقلی آ ناتوانی من , هوای شما را کرده بودااااااا............ ممنونتونم. آقاجون یادم بدین . آقاجون یادم بدین که قدردانتون باشم. خوددون یادم بدین که چطور قدردان الطاف شما باشم. به خدا دست خودم نیست. خب بد نیستم.


سر فلکه پیاده شدم. روبروی گنبدزردطلا.......... یوخده وایسادم همون وسط آ سلام آ علیکی مختصری با آقام کردم. دستی خودم نبود. نیمی شد بدونی سلام , همینجوری سرما بندازم ,زیر آ برم توو هتل.
 بلاخره بعداز یه سلام آ علیکی مختصر با صابخونه مون, رفتم توو هتلی هشتمین ستاره. یه هتلی فسقلی بود که روو طاقی بانکی صادرات ساخته بودند. یه سلامی خدمتی حاج آقا ابراهیمی کردیم آ رامونا کشیدیم رفتیم طبقه دوم. اینجور که ایشون فرمودن ظاهرا امشبا باید همینجوری ساااااااااخت. توو یه اتاقی فسقلی با سه تا هم اتاقی دیگه..........رفتم توو اتاقی 304  یا شایدم 403 .........
سرکارخانومی کریمی که رفته بودن زیارت آ برگشته بودند آ تختتتتت خسبیده بودن , تا بلکی برا اذونی صبح حرمی آقا باشند. اما خانم خوانساری و مادر بزرگوارشون بیدار بودن. یه سلام آ احوالپرسی مختصری کردیم , در حدی یکی-دو ساعت آ زود خوابیدیم تا بتونیم صبح زود بیدار بشیم.....

صبحی کله سحر. قبل از اذونی صبح بیدار بودم. گیج آ مست. ولی باید می رفتم. اصلاَ ما سه تا اذونی صبح اینجاییم. پس, زمانی برا تلف کردن نداریم. به این زودیای زودم که فکر نکنم بتونم بیام زیارت......پس قدر بدووون قدر.....
.حرم امام رضا (ع) صحن جامع رضوی / مشهد مقدس
وضوو را گرفتم تا با دووووو خودما رسوندم به حرم.
سلام آعرض ادب آ  اذنی دخول آ ......... نمازی صبح توو رواقی امام خمینی بودم. روو سنگا نیشستم تا از سرمای سنگا خوابم نبره. بعد از نماز رفتم یه سری هم به شیخ بهایی زدم, آ عرض ادبی هم به ایشون کردم. آ .......... یادی هم از حضرت استاد آیت الله بهجت رحمت الله علیه......... به یاد ایام.........

بعد رفتم توو صحنی آزادی. توو ایون طلا . روبرو ضریح وایسادم.جهتی عرض سلام. جهت عرض ادب. نمی دونم چرا ولی انگار خجالت میکشیدم برم توو....... آخه خیلی حرف برا گفتن داشتم. خیلی دلم انگار زیادی سنگین بود. ولی برا سلام کردن ...... نیمیشد. اینجوری...... همه ی دردآدلاما گذاشتم روو زمین آ با یه دلی سبک رفتم توو. برا سلام اول

  (یاد ایام..)      
از سمتی صحن ایوون طلا, رفتم داخل آ یه زیارتی کوچولویی کردم. نمیدونم چطوری گذشت. ولی بعد از زیارت وقتی به ساعتی روو دیوار نیگاه کردم ,ساعت از 9 صبح هم گذشته بود. باید برمیگشتم هتل. آخه درست همسفریاما ندیده بودم. هم اتاقیاما........
برگشتم هتل. تازه سری میزی غذاخوری ساقی رضوان آ خانم نغوی آ حاج آقا نظری آ حاج خانم خوانساری بزرگ آ خوانساری کوچک آ .... را دیدم. بنده خدا آقای ابراهیمی همچنان مشغولی چیدمانی آدما توو اتاقا بود. اینکه کی با کی هم اتاق بشه آ توو هر اتاق چندنفر جامیشه.......

 این اتاقای هتلم که قابلی وصف نبودن..........

خدایی ... آقای ابراهیمی هم به خودش سخت گذشت هم به خانوادش. خانواده ی ایشون دیرتر اومدن. خداوند اجرشون بده. خیلی زحمتشون دادیم. انشالله که حلالمون کنن.


مشهد , • نظر

روزی سه شنبه را کلا مرخصی گرفتم . آ دربست نیشستم بالاسری ساکم.

 جوراب --->به تعداد روزهای مسافرت.
روسری آ مقنعه ---> به تعداد ایام سفر.
مانتو آ شلوار --->هر دو روز یک عدد.
چادر ---> هر دو روز یک عدد.
لیوان.مسواک.خمیر دندان......---> به میزان لازم.
پلاستیک فریزر. دستمال کاغذی. ....---> تا حدی که کیف آ ساک جا داشته باشه.
کاغذ.مداد. خودکار. ---> به میزان لازم.
.
.
خلاصه آنچنان مرتب آ منظم جاسازی کردم که عمراً کسی بتونه یه چوب کبریتم تووش اضافه کنه.
ساعت از 8 گذشته بود که زدیم بیرون. پیش به سوی فرودگاه.
و اما فرودگاه : غیر از پرواز های معلوم الحال کیش آ قشم آ تهران آ..........دوتا پرواز برای مشهد بود که بازم خدارا شکر همسفریای من که از طرفی آژانسی ثامن بودن, یوخده به زائر شبیه تر بودن. الباقی ظاهراً که توریستایی بودن که به شوقی سرزمین موجهای آبی آ غیره آ ذالکی مشهد اومده بودن به سمتی مشهد مقدس........
خب از شانسی خبی ما توو کلی پروازی ما یه دختر خانومی جینگوله مستان بودن که درست وری دلی ما جاشون بود. بنده خدا یوخده که نه خیلی بیشتر از یوخده یه طوریشون شد که صندلیشون چسبیده بود به یه دختری املی چادوری.............ویشششش. منم که از همون اول خنده م گرفته بود . آخه امام رضا. قربوندون برم من خوابم میاد. این دختره نازک-نارنجی که نیمیزارد من راحت باشم که. بنده ی  خدا از اون مشهدیایی بود که وضعیت مالیشون آنچنان مشکل داشت که نتونسته بودن زیاد خرجی سرآ لباسشون بکنن . اینارا از کمبودی پارچه توو جریانی دوختی لباساشون عرض میکنم. گفتم شاید به شخصیتشون بر بُخورد وگرنه یوخده شبی چهارشنبه ای بهش صدقه میدادم-ثواب داشت- 

تغریبا یکساعت آنیم طول کشید تا مشهد. وارد آسمونی مشهد که شدیم خلبان از سرمای مشهد خبر داد. سرد بود هوای فرودگاه .

آدرس گرفتم: چهار راه دانش. سر نبش. بالاسری بانک صادرات. هتل هشتمین ستاره.


مشهد , • نظر

دو سه روز مونده بود به حرکت. داشتم کم کم ساک سفر میبستم....... که اون روز از جانب فرمانده ی اردوو اس-ام-اس اومد که : بلیطا جور نشدگریه‌آور

باورم نمیشد. خدایا !!!!!!!!!!!!

پرسیدم بلیط قطا چی شد؟
فرمودن:کل قطارا بجز درجه دو پر شده.
کلی نق زدم که دیدن گفتم زودتر اقدام کنین. ایام میلادی خودی امام رضاس آ به این راحتیا بیلیط گیردون نیمیاد.......... دیدین؟!!!!!!! خیلی نق زدم . ولی بندگانی خدا خودشونم کلی افسردگی گرفته بودن.
آقای ابراهیمی بعدازظهر که ازش سراغ گرفتم. (با آه و ناله گفت:موکول شد به فردا, اونم با نا امیدی کامل........ دیگه فقط خودشون باید بخوان...)
گفتم شوما تلاشی خوددونا بکنین آ تنبلی خوددونا به دوش کسی نیندازین.

خدایا............حالا چیکار کنم. خب اینا که نباشن .من که بلیطی رفت آ برگشت دااااااارم. مطمعنم کردن که اسکانی شوما جورس. خب بازم خدارا شکر.
آدرسی هتلا گرفتم آ با برآبچا مشهد هماهنگ کردم که تنها نمونم.ولی بازم دلم سوخت...... خانم نغوی. فاطمه سادات. ب.کریمی....... هیف شدن. خب بازم امام رضا را شکر سفری ما به هم نخورد. قربونش برم ؛ که خیلی محتاجی این سفر بودم.

یکی دو روز هم گذشت و خبری از بلیط نشد که نشد. دلشوره داشتم ولی بی خیال سپردم دست خودد امام رضا. من مهمونی خوددونم.
گذشت آ گذشت تا شبی سه شنبه دوباره فرمانده اس-ام-اس دادن که :زائرا برا سلامتی اونایی که برای سفر مشهدهنوز توو خیابونن صلوات بفرستید! انشالله 6 تا6:15 دقیقه راه آهن جهت اطلاعات بیشتر تماس بگیرید.آفرین

زنگ زدم و پرسیدم: درست شد؟
فرمودن درست بود.!ما زودتر از شما می رسیم . دیرتر از شما هم از مشهد برمیگردیم.بلبلبلو

اسمی برآبچا رم از سایت درآوردم

مشهد , • نظر

دو ,سه ماه قبل بود که داشتم با آقای ابراهیمی حرفی مشهدا میزدم. ایشونم که انگار هنوز, یوخده از اردوویی که پارسال بروبچاشونا برده بودن احساسی خستگی آ کوفتگی میکردن. من هرچی سراغی یه اردوو مشهد ازشون می گرفتم, ایشون از خستگی اردوو قبلیشون می گفتن. بعدی کلی چک آ چونه زدن , فقط گفتن باشه چشم, اگه قرارشد توو مهر آ آبان بریم مشهد شومارم خبر میکنیم. بشون گفتم :اوووووووووووووَه. خسته نباشین فقط همین. بابا یوخده خرما بخوریند تا کسبی انرژی کنین. بلکی مشهددون قبلی ماه رمضون بشه........

خلاصه گذشت تا بعد از ماه رمضون خبرم کردن که خانم پاکروان بدوو بدوو که ما برای اوایل مهر یه سفر مشهد داریم. البته از همون اول خط و نشون کشیدن که این یه سفر مشهد هست نه اردوو مشهد. توو این سفر دوستان اکثرا متاهلی میان و با خانواده. برنامه خاص فرهنگی نداریم. البته دوستان احتمالا یه شب رو با هم جلسه دارن. ولی توو این سفر ما فقط همراه و همسفر هم هستیم , هر کس با خانواده خودش برنامه خاص خودش رو داره. همین.

اینا را که شنیدم. یه نفسی راحت کشیدم. آخیش. امام رضا قربونش برم, یه مشهدی درست دعوتم کردند. دیگه کسی زور نیمیگه. دیگه کسی پا روو دمی ما نیمیزاره. دیگه کسی زورکی وقتی ما را تلف نیمیکنه. دیگه کسی مزاحمی زیارتی ما نیمیشه. دیگه خوددی آ خودد. هر وقت خاصی زیارت . هر وقت خاصی سیاحت. آخیششششششش

بنده خدا-آقای ابراهیمی-خیال کرده بودن اگه اینا را بگن یکی مثلی من کلی نق میزنه که چرا اردووی شما اینقدر بی محتواست....... خیالشونا راحت کردم. که نوچ. شوما مطمعن باشین فقط خودی خودی امام رضا مونا میخواییم. فرهنگمونم جای دیگه ای اصلاحش میکنیم. سوغاتمونم همونجا اصفان ردیف میکنیم. سیاحتمونم که کاملتر آ زیباتر از اصفهان توو دنیا نیست.

تاریخی اصلی حرکتا پرسیدم آ باشون هماهنگ کردم که من هم زمان باشوما از اصفهان حرکت میکنم میام مشهد برگشتشم همینطور مستقیم میام اصفهان. تاریخ حرکت سفر که قطعی شد من رفتم بیلیطی رفت آ برگشتی هوایی برا خودم جور کردم. البته من یه شب زودتر از بروبچا هیئت میرسیدم مشهد آ یوخدم دیرتر راه میوفتادم. .....چه بهتر......!!!!!!!

من سه شنبه شب (12مهر)میرسیدم مشهد آ عصری جمعه(15مهر)برمیگشتم اصفهان. 

و...


. داشتم جمع آ جور می کردم که گوشی موبایلم زنگ خورد. یه شماره مشهدی بود .اولش فکر کردم مالی بروبچای وبلاگی مشهدس. اما غریب بود. تلفنا جواب دادم:...........

:خانم پاکروان؟
:از بخش مسابقات فرهنگیِ حرم رضوی تماس میگیرم. شما دیروز ,توو مسابقه شرکت کرده بودین؟
:انشالله که هنوز مشهد هستین؟
:شما توو مسابقه ی ما برنده جایزه .....شدین.

امام رضا فدات بشم. امام رضا قربونت برم. امام رضا .......... امام رضا میدونستم. میدونستم عیدیما میدین ....میدونستم نمیزارین اینجوری برم..........

انشالله همینجا خدمتدون عرض میکنم این چندروز را چگونه در هتل هشتمین ستاره گذراندیم:


1-سفرمشهد؛نه اردوو                        2-بلیطا جور نشد
3-فرودگاه مشهد                              4-سلام اول
5-آقاجون یادم بدین                            6-التماس دعا
7-دیدار وبلاگی                                  8-شب جمعه
9-من و امام رضا تنهایی                      10-علیک اسلام
11-من آ امام رضا