سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

من رو میبینی . تو فکرم . نشستم . دارم به روزگار فکر میکنم .

دارم به این فکر میکنم که چطوری باید به تو و امثال تو که توی نت شناختم و رفیق شدم اعتماد کنم . اصلا میشه ؟

عصبانیم .

حوصله ی هیچ بنی بشری رو ندارم . جلو بیایی بد میبینی. با خوش رویی بخوایی همکلامم بشی بد جور جواب میشنوی . خواستی جلوم وایسی و نگاهم کنین بلکی سر دربیاری چی شده .چهارتا حرف بارت میکنما ................

گفتم تا بدونی با کی طرفی.

واما خودم .

موندم از این بخت و اقبال نورانی .

شیرین دعوت شدیم واسه کار و بار زندگی . با رفیق شفیقمون همکاری کنیم . جهت پرژه ای مثلا عظیم .

اما ای مردشور اون بخت و اقبال نورانی رو ببرم که باید جهت آشنایی با محیط کار هم که شده چند روز که بعدا تبدیل شد به چند هفته بریم زیر دست یه الاغ تر از خودمون .

ای گل بگیرن این روزگار رو که حتما باید با چنین الاغی شیرین برخورد نمایی .

اینم شد روزگار؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟