سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

 

خیلی حرفا دارم که بنویسم و اما هنوز جسارت نوشتنش رو پیدا نکردم . بغضی در راه نفس مانده و قلم پیش نمی ره .

کاش میتونستم بنویسم از گلی که پرپر شد ...

میم مثل ماه . میم مثل ملیکا . میم مثل مالک ... میم مثل مادر ...

مادری که مشاور بود . مشاوری شیرین . برای بچه های مدرسه مادر دلسوزتری از مادرهای سر به هوای خودشون بود .

خواهری دلسوز و قابل اعتماد برای همه دوست و آشنا بود ...

آره گل بود . گلی که خیلی زود پرپر شد.

امروز اولین جمعه ایست که پیش خونوادش نیست . دیشب دومین شبی بود که مالک و ملیکاش کنار بستر مادر آروم نمی گرفتن .

امروز سومین روزیست که بچه هاش نتونستن سر روی شونه های خسته ی مادر بزارن و به اقیانوس آرامش برسن ... 

کاش آرامش ........