سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

   کوه پرسید ز رود

    زیر این سقف کبود

    راز ماندن در چیست؟

             گفت : در رفتن من

   کوه پرسید و من؟

            گفت : در رفتن تو

بلبلی گفت و من؟

            خنده ای کرد و بگفت : در غزل خوانی تو

آه از آن آبادی

که در آن کوه رود

               رود مرداب شود 

                و در آن بلبل سرگشته سرش را به گریبان ببرد

و نخواند دیگر

من و تو . بلبل و کوه و رودیم

راز ماندن جز

در خواندن من . ماندن تو . رفتن یاران سفر کرده مان نیست

بدان

 

 دیشب کنار غنچه های خوشبوی گل پروین بودیم .

بوی عطر حضورش همه جا را گرفته بود ................

همسرو همراهش . همدل و یارش  که این روزها بیش از همیشه پر از سکوت شده و چشمانی مملو از کلام عاشقانه و معنویت داره...

آره :

چشمهای عاشق و معشوق شاید با هم اینگونه در سکوت همکلام میشن که :

پروینم . الماس سرزمین من .

این چندمین شب است که من با تو نیستم

این چندمین شب است که در شعله زیستم

این عکس اولیست که با هم گرفته ایم

با من بگو در کنارت بی قرار کیستم

و میشنوه .این روزها :

 از ترس مرگ نیست که در عکس نیستم

دیگر اجازه نیست در کنارت بایستم .